سلام بچه ها پارت دو بالاخره ثبت شدش خب بریم سراغ باستان نطر هم فرانوش نشه
آنچه گذشت:رفتیم با مرینت تلوزیون دیدم الو الو کسی جواب نمیده وای مرینت واقعا خودتی؟
خب کجا بودیم اهان منو مرینت داشتیم فیلم میدیم تا شب شد رفتیم شاممون رو خوردیم بعد هرکی رفت تو اتاق خودش تا فردا شد ساعت من داشت زنگ میزد بیدار شدم رفتم مرینت رو بیدار کردم صبحونه خوردیم حاضر شدیم رفتیم مدرسه من بیرون وایستادم تا خانم بوستیه منو معرفی که به بچه ها مرینت رفت داخل کلاس تا یهو
تا یهو دیدم خانم بوستیه تز اون ور داره میاد گفت عزیزم یه چند دقیه اینجا وایسا هروقت گفتم بیا تو گفتم چشم بعد خانم بوستیه رفت تو کلاس همه ساکت شدن خانم بوستیه گفت مرینا بیا تو من رفتم تو گفتم سلام بچه ها همه گفتن سلام مرینا خانم بوستیه گفت مرینا تو جات پیشه آدرینه گفتم ممنون و رفتم سر جام نشستم و با آدرین اشنا شدم تو دلم گفتم مثلا جون خودت فک کردی من نمیشناسمت بعد برگشتم مرینت رو نگاه کردم و بهش چشمک زدم اون انگار استرس داشت بعد درسو شروع کردیم تا زنگ خوردش من رفتم سر میز مرینت بهش گفتم چیشده دختر چرا اینقدر استرس داری گفت عه عه خب هیچی😁 گفتم بیا بریم بیرون تا بهت بگم رفتیم بیرون منو مرینت رفتیم روی یه نیمکت نشستیم
به مرینت گفتم نترس من آدرینو نمیخوام ازت بگیرم از آدرین بدم میاد بعد یهو مرینت با چهره ی عصبانی بهم ن،اه کرد گفتم من برات یه پیشنهاد بهتر دارم به جای آدرین گفت چی؟در گوشش اروم گفتم آدرین فقط تورو به چشم یه دوست میبیبینه اما گربه ی سیاه عاشقته تو میتونی ببی با گربه ی سیاه اگه آدرینو فراموش نکنی نابود میشی دختر اون عاشقت نیست یهو یه بغض کوچیک کرد گفت میدونم اون همش منو به عنوان یه دوست میبینه میخوام فراموشش کنم اما نمیتونم من عاشقشم😥مرینت رو بغلش کردم اونم بغلم کرد بعدش الیا اومد سمت ما به مرینت گفت وایی اینگار یکی جای منو گرفته ها خانم عاشق بعد سه نفری خندید😂
بعدش من به الیا گفتم آلیا یه لحظهدبیا اینور کارت دارم منووآلیا رفتیم بهش گفتم الیا یه کاری کن مرینت باید ادرینو فراموش کنه اگر نکنه نابود میشه دق میکنه سکته میکنه شرور میشه دیوونه میشه از همه متنفر میشه دیگه نمیتونه عاشق بشه همه چیو میشکونه و خیلی اتفاق های دیگه الای گفت من هی سعی دارم کمکش کنم که فراموشش کنه اما نمیتونه تا آدرین اوند سمت ما من گفتم آلیا من میرم پیش مرینت
رفتم سمت مرینت پیشش نشستم گفتم خانم کفشدوزک بانو امروز میخوام همه ی کلاس رو به جز کلویی کاگامی و لایلا دعوت کنم خونمون جشن بزن بکوب رقص گفت من نمی تونم بیام گفتم آدرین هم میاد ها بعد انگشت هم رو به هم وصل کردم تکون دادم آهنگ در اوردم از خودم مثلا مرینت و آددرین دارن میرقصن تا مرینت اینو شنید چشاش برق زد میخواست از خوشجال یه جیغ بزنه ولی نمیتونست
تا زنگ کلاس خورد رفتیم سر کلاس بعد کلی درس زنگ خونه خورد رفتیم خونه هامون به همه ی بچه ها گفت۶ بودم بیان خونمون رفتیم خونه ی ماوجشن گرفته بودیم تا من به نینو اشاره کردم که آهنگی که مرینت دوست دوره رو بذاره اون گذاشت همه داشتم میرقصیدن بجز مرینت و آدرین
خب از داستان خوشتون اومد؟
نظر فراموش نشه
...........
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
سلام عالی بود ادامه بده😉😘❤️