
این تست رو برای بار دوم و دومین امید برای منتشر شدنش😐😹✌
رسیدیم به کمپانی....دل تو دلم نبود . هر قدم که راه میرفتم ضربان قلبم دو برابر میشد . آیندم تا یک دقیقه دیگه معلوم میشه . با منیجر و هوسوک رفتیم سمت دفتر مدیر . تق تق تق. در رو باز کرد . داخل شدیم و منیجر کل ماجرا رو تعریف کرد . مدیر یه نگاهی به هوسوک کرد و بعد نگاهی به من . هوسوک گفت: آقای مدیر من هم میخوام از کمپانیمون خارج شم و به زندگی با ا.ت ادامه بدم لطفا موافقت کنید . منم سر تکون دادم و به مدیر نگاه گردم . سکوت محض. این استرس زا بود . دستش رو زیر چونش گرفت و فکر میکرد. من و هوسوک از استرس نزدیگ بود سکته کنیم . پاشد . دست هاشو بهم زد و گفت خیله خوب خانم کیم ا.ت شما میتونید از کمپانی خارج شید اما قبلش باید قرار داد رو نقض کنید و وسایلتون رو از اینجا خارج کنید . هوسوک یه هوییییی گفت و از خوشحالی مدیر رو بغل کرد و ازش تشکر کرد . منم تعظیم کردم و ازش تشکر کردم . تمام کارهارو انجام دادم و هوسوک هم کمکم کرد که زودتر تموم شن . وسایلم رو برداشتیم و سمت خونه هوسوک حرکت میکردیم . داشتیم از کمپانی خارج میشدیم و سمت ماشین میرفتیم .
هوسوک-ا.ت+) -من خیلی خوشحالم . +اوممم منم فکر نمیکردم قبول کنه -چطور +اون سخت گیره -هیچ چیز مانع عشق واقعی نیست -هه(خنده ریز) آره . سوار ماشین شدیم و رسیدیم خونه هوسوک. +اینجا قراره زندگی کنیم؟ -شما جای دیگه ای هم در نظر دارید؟ +خونه من چی پس؟ -حالا بیا اینجا با این همه وسایل کجا میخوایی بری +فک کنم تو همین۳ روز که خونه نبودم الان خونم خاک گرفته باشه -😂😂😂😂 کلید انداخت و در رو باز کرد. -خب فعلا وسایلو بزار اتاق تا بعدا درموردش فکر کنیم +اوکی -این همه وسایلو برا چی بردی کمپانی؟ +من از ۲۴ ساعت روز حداقل ۱۸ ساعتشو تو کمپانیم -اوکی😂 -اوفففف امروز چه روز سختی بود +اوهوم . میگم هوسوک میایی بریم یسر بیرون؟ -حوصلت سر رفته؟ +اوهوم دلم یذره دور دور میخواد - پس بدو برو لباس بپوش +هوریاااااااا . عین جت رفتم یه لباس خوشگل مشگل و ساده انتخاب کردم و پوشیدم آرایشم خیلی کم کردم و رفتم پایین . هوسوک یه تیپ خیابونی مشکی زده بود . -واو پرنسس وارد میشود +یاااا اینجوری نگو خجالت میکشم -واقعا از کسی که دوسش داری خجالت میکشی؟ +از تو نه از حرفت -خجالتی +خودتی -من خجالتی نیستم +الان من به تو یه چیزی بگم معلومه خجالت میکشی -نخیر تو خجالتی تری +واییییی هوسوک انقد بحث نکن نمیری بیرون؟ -تقصیر خودت بود کشش دادی +حالا من یچیز گفتم تو چرا به دل میگیری(خدیاا یکی بیاد اینارو جمع کنه😹😭😹)
-پس ۳ ۲ ۱ هرکی دیرتر به ماشین رسید اون پول شامو میده +هوسوکککککککککک واستاااااااااااا . اه دیوونه میدوعه بعد تازه شرط میذاره. تند تند دویدم سمت ماشین دستشو گذاشته بود رو ماشین و بهم نگاه کرد. +چیه چرا اونجوری نیگا میکنی؟ -کیف پول آوردی دیگه؟ +من پولو نمیدم - تو باختی پس تو باید بدی +هه تو میدویی بعد تازه شرط میذاری این دیگه چه جورشه. در ماشین رو باز کرد -بفرمایید سرورم . یه چشم غره ای رفتم +بی مزه😒 -خیله خب بابا ناراحت نشو . سوار شد خیلی فرز کمربندو بست و پاشو گذاشت رو گاز . یه لحظه حس کردم الان پام تو دهنمه آنقدر سریع رفت . +هوسوک چیکار میکنییی؟؟ قلبممممم -یهسسسسس عاشق سرعتم +خو باشه ولی یادت باشه یکی کنارته که قلب ندارههههههه -یادم رف ببخشید . از محله اومدیم بیرون و به جاده خوردیم . جاده خیلی زیبا و سرسبز بود و با گل های رنگی تزئین شده بود. +چقدر جاده قشنگه -اوهوم اینجا یکی از زیباترین جاده های سئوله خودم خیلی اینجارو دوست دارم . از ارتفاع میترسی؟ +نه چطور؟ -پس منتظر باش میبینی . معلوم بود داشتیم میرفتیم تو ارتفاع . هوا آفتابی بود و نسیم خنک به او طنین زیبایی داده بود . حرکت برگ ها و صدای چرخ ماشین فضای ماشین رو پر کرده بود و سکوت رو میشکست . دیدم خیلی ساکته واسه همین شروع کردم به آواز خوندن . همینجوری میخوندم و دستمو از پنجره ماشین بیرون آورده بودم و باد بهش میخورد. یهو هوسوک وسطش پارت رپ خوند . برگشتم بهش نگا کردم . هردومون زدیم زیر خنده . بعد از چند مین ماشین متوقف شد. -یوهو رسیدیم +هن؟ اینجا؟ -اوهوم. از ماشین پیاده شدیم. از یه تپه بالا رفتیم . کل سئول زیر پاهامون بود . خیلی قشنگ بود . آسمان خراش ها باعث نوسانی نظم خونه ها شده بودن و به خونه های بلند و کوچیک رنگ زیبایی بخشیده بود.
+ووواووو معرفی میکنم بهشت شماره ۲ -(خنده جیهوپی) اوهوم اینجا خیلی قشنگه یه وقتایی با یونگی میومدیم اینجا حتی یادمه یبار دلم گرفته بود و اومدم اینجا آنقدر گریه کردم که همینجا خوابم برد . +چرا گریه کردی؟ -دلم گرفته بود +به خاطر من؟. یدونه آروم زد بهم و پوزخند زد و دوباره به منظره نگاه کرد . یه نگاهی به دستاش کردم و دست گرمشو گرفتم. (از زبان هوسوک) دستم رو گرفت . نسیم باعث حرکت موهاش میشد و اون رو شبیه شاهزاده ها میکرد . خوشحالم ازینکه بعد از مدت ها تنهایی که میومدم اینجا بالاخره با نیمه گمشدم اومدم اینجا . -راستی یه شکلات خریدم خیلی خوشمزس واستا واست بیارم +اوم ممنون دوست دارم امتحانش کنم. رفتم تو ماشین و دوتا ازون شکلات ها آوردم .
(از زبان ا.ت) هوسوک رفت شکلات بیاره . منم که عشق شکلات . کل دنیا بجز هوسوک رو حاضرم واسه شکلات بدم(منمممم😹) -بیا +تنکس مای هوپ -یور ولکام مای سان شاین +😂 . بسته شکلات رو باز کردم . شکلات رو برداشتم خوردم . شکلات که چه عرض کنم شکلاتتتتتت بود . +امممممممم چقد خوشمزست. بازم داری؟ -مگه من معدن شکلاتم؟ +هوسوک من باز میخوام -الان ندارم رفتیم خونه یه کارتون بهت میدم😂 جعبه شکلات رو داشتم تا میکردم که یه چیزی دیدم . یه چیز براق . نور خورشید باعث میشد برق بزنه و نتونم خوب بینمش. برگشتم و خودمو جابه جا کردم تا ببینم چیه . از پاکت شکلات برش داشتم . اون....... حلقه بود . +هو..هوسوک این چیه -هان؟ چی؟ +این. همین . از دستم گرفت و وراندازش کرد. -اووو انگار حلقس. +ممنونم واقعا خیلی لطف کردید به اطلاعاتم افزوده شد😐 خودم میدونم حلقس میگم مال کیه؟ -واقعیتش اینو میخواستم به یکی بدم +کی؟کجا؟کِی؟ -تو.اینجا.همین الان . دهنم بند اومده بود . اون حلقه واسه من بود +چ___چییی؟ -اوهوم میشه تا آخر عمرم مال من باشی؟. میدونستم هوسوک میخواد درخواست ازدواج بده ولی اصلا فکر نمیکردم اینجا و این شکلی. یدونه زدم به کتفش: یاااااا هوسوک اگه حلقه رو میخوردم چی؟ اگه حواسم نبود حلقه میرفت تو دهنم چی؟(😐) -تو جواب منو ندادی +باید فکر کنم . بزار برم واست سویشرت بیارم اینجوری سرما میخوری -اوهوم ممنون.
رفتم تو ماشین نشستم . جوابشو چی بدم؟ معلومه که هوسوک رو دوست دارم اونم منو دوست داره پس عقل میگه بگو آره و دلیل خاصی هم برای گفتن نه ندارم . پس_____ سویشرت رو کشیدم روش -ممنون +اوم خواهش. از پشت دستمو دور گردنش حلقه کردم. +چقد گرمی -سردته؟ +نه ولی تو خیلی گرمی -بغلم گرمتره +این یعنی بیام بغلت؟ -خودت چی فکر میکنی؟ رفتم جلو و خودم پرت کردم تو بغلش -آخخخ آروم😂😂 +😂. تو بغل هوسوک بهترین مرد دنیا بودم . هیچی نمیگفت و به منظره زل زده بود . فکر کنم منتظر جواب من بود. +هوسوک -جان؟ +یا اینجوری جواب بدی حرفمو یادم میره -😂 +قبوله -چی؟ +همون درخواستی که کمتر از ده دقیقه پیش دادی. هیجی نگفت و بهم زل زده بود فکر کن میتونستن از چشماش فکر های پلیدشان بخونم😐😂(آی هوسوک 😂😂) و هوسوک همون لحظه💋(من روز یپاکترین انسان کره زمین بودم . ساعت ۷ و نیم صبحه و من دارم وانشات مینویسم چیگد ژذاب 😐 ناظر گل منتشر کن دست که هیچی همه جام درد گرفت) هوسوک حلقه رد توی انگشت حلقم انداخت . -چقد دستات خوشگله +دستهای تو هم همینطور استخوانی و بلند -میدونی خیلی خوشحالم که بالاخره تونستم تورو به عنوان همیار زندگیم انتخاب کنم. من هیچوقت فکر نمیکردم روزی بتونم به تو که یکی از محبوب ترین آیدلها بودی درخواست ازدواج بدم. از خدا هم ممنونم که سرنوشت منو تو رو بهم گره زد . +اوم راس میگی خودمم هرگز فکرشو نمیکردم .
(3 سال بعد) ÷بابا چلا مامانی کالشو ول کلد؟ -به خاطر اینکه با من باشه باید کارشو ول میکرد وگرنه نمیتونست با من باشه فدات شم +آقای جانگ هوسوک دیگه بچشون دیدن زنشون یادشون رفته -😂😂😂 تو هنوز سان شاین منی (ولباشو غنچه کرد) -هیو برو تو اتاقت بازی کن . تا اینو گفت من میدونستم فکر های پلید به سرش میزنه واسه همین سوهو رو گرفتم . +نه مامانی نرو همینجا بازی کن -سوهو جان برو اونجا اسباب باز ئهم هست . به هوسوک چشم غره رفتم و آروم گفتم خیلی خری😐😂 -خب خانم جانگ ا.ت_____😈😂😂 خواهرم حجابت،برادرم نگاهت😂 منتظری ادامش چی شه😂
تموم شد بالاخره عشق باعث شد عاشق و معشوق به هم برسن . قدرت عشق قطعا از هزاران وزیر و قانون بزرگتر و قدرتمند تر هست . هر شب به تو با عشق و طرب میگذرد بر من زغمت به تاب و تب میگذرد تو خفته به استراحت و بی تو مرا تا صبح ندانی که چه شب میگذرد
خب امیدوارم خوشتون اومده باشه . ناظر میشه منتشر کنی خیلی زحمت کشیدم واسش ممنون❤. بچه ها فقط یک چیز بگم که این داستان ها تخیلات خودم و نویسندگی خودم هست و هیچ ربطی به زندگی خود هوسوک نداره . امیدوارم خوشتون اومده باشه لایک یادت نره کیوتی❤🍒
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
نظرات بازدیدکنندگان (2)