
بریم برای تست لطفاً نظر بزارید چون زحمت کشیدم🤗🤗🤗😘😍 فایتینگ ❣️
رفتیم خونه و فقط نشستم دیگه پاهامو احساس نمیکردم. نامجون:: بچه ها تا ۲ دقیقه دیگه جلسه ی دوستانه داریم. پسرا:: باشه. همه اومدن و نامجون هم آخرین نفر اومد. نامجون:: خوب بچه ها از اونجایی که ما یک هفته ی دیگه از این ساختمون میریم........ وایسا وایسا( سارا بود) چی ؟. شما ها مگه پیش هم زندگی نمیکنید. شوگا:: نه . ما فقط برای هماهنگ بودن برای کنسرت ها و موزیک ویدیو ها برای چند هفته پیش هم میمونیم. نامجون:: سارا بزار حرف که تموم شد بعدش هر چی خواستی بگو. سارا:: باشه......ببخشید. نامجون:: خوب داشتم میگفتم... از اونجایی که ما یک هفته ی دیگه از این ساختمون میریم سارا رو باید یه کاری بکنیم نمیتونیم همینطوریبخاطر شیطان بزرگ ولش کنیم برای همین یکیمون اونو ببره خونش...............( داشت همینطوری میگفت که من رفتم بالکن بالا شب بود و همه ی ستاره ها معلوم بودم ...... دلم واسه شهرم مالدینی، لوکا و تیلر و همچنین سوآ تنگ شده بود و خود به خود اشکام اومد پایین.......تازه بد تر از اونم هنوز هویت شیطان بزرگ رو نفهمیدم و بدتر از همه دارم برای پسرا دردسر درست میکنم در حدی که باید تو خونه ی یکیشون باشم تو همین فکرها بودم و اشک بیشتر شد ........ که تهیونگ اومد بالکن.....( ای بابا این پسره برای چی هر وقت من گریه میکنم پیداش میشه نکنه که یه چیزی به خودش وصل کرده که میفهمه من کی گریه میکنم؟).
تهیونگ:: سارا از این به بعد تو میای خونه ی من.........سارا تو داری دوباره گریه میکنی ؟.........اما برای چی؟.......آهان فهمیدم اشکال نداره تو برای ما دردسر درست نمیکنی. سارا:: تهیونگ لطفاً این حرف ها رو نزن چون معلومه که داریم از دست تو دردسر میوفتید تازه نه هنوز هویت شیطان بزرگ رو فهمیدم ..... دوستم سوآ رو از دست دادم و خیلی هم دلم برای لوکا و تیلر تنگ شده( اینارو که گفتم گریم اوج گرفت و تهیونگ منو بغل کرد و نازم کرد) اشکال نداره همه چیز درست میشه....... لوکا که اسم پسره چرا باید دلش برای اون تنگ بشه؟( تو دلش)....... تهیونگ:: سارا لوکا کیه؟. سارا:: دوست پسرم تو شهر مالدینی. تهیونگ:: خیلی دوسش داری؟. سارا:: نه خیلی ولی بخاطر شهر مالدینی باید باهاش ازدواج کنم .......باید خودم رو به لوکا عادت بدم. تهیونگ:: اگه باهاش ازدواج نکنی چی میشه؟. سارا:: هیچی .........فقط دیگه نمیتونم برم شهر مالدینی همین.
تهیونگ:: خوب اگه دوست نداری میتونی باهاش ازدواج نکنی و بیای پیش ما. سارا:: نمیدونم. تهیونگ:: سارا میدونی چیه ...... من.... من ...تو رو( کوک اومد بالا پیش من و تهیونگ). کوک:: شما دوتا اینجا چیکار میکنید( با لبخند شیطانی حالت😈😈😈). تهیونگ:: داشتیم حرف میزدیم. کوک:: مهم نیست........ سارا ما با بچه تصمیم گرفتیم که من به تو کاراته یاد بدم. سارا:: کاراته؟ ..... کاراته دیگه چیه؟؟؟. کوک:: خودت فردا میفهمی.( کوک رفت). سارا:: تهیونگ میخواستی یه چیزی درباره ی من بگی؟. تهیونگ:: چیزه ..... من تو رو یک هفته ی دیگه میبرم خونم. سارا:: آهان میخواستی اینو بگی؟ ولی وقتی که اومدی پیشم گفتی به هر حال من دیگه میرم هوا خیلی سرد. تهیونگ:: باشه. ( من رفتم پایین) تهیونگ:: چرا نمیتونم بهش بگم . 🤗🤗🤗🤗🤗 فردا صبح🤗🤗🤗🤗🤗. کوک:: سارا پاشو. سارا:: کوک تو ساعتو نگاه کردی تازه ساعت ۵ صبح. کوک:: میدونم پاشو برای تمرین.سارا:: کوک ببین اینقدر دیگه بخوابم خودم پا میشم.( سر انگشتم رو نشون دادم) که کوک منو تو پتو رول کرد و مثل فرشی که لول شده بود برد و منو برد سمت آشپز خونه و آب ریخت رو صورت نه تنها صورت خیس شد بلکه تمام مو هام و پتو هم خیس شد
کوک:: خوب دیگه پاشو برو مسواک بزن و بیا تو اتاق تمرین. سارا:: باشه. داشتم با همون پتو میرفتم و اینقدر خوابم میومد که نفهمیدم . کوک:: سارا وایسا. سارا:: چیه؟. کوک:: پتو. سارا:: هه راست میگی خودم رو داشتم ازش باز میکردم که اوفتادیم زمین و پام خورد به گلدون ......گلدونی که برای جین بود وای خدای اگه اون بیوفته من دیگه باید دار فانی رو بگم....... کوک اومد کمک که خودش هم که حول کرده بود دستش خورد به میز که پر شیرینی بود .......مبل اوفتاد میز داشتن میوفتادن که با یه پام میز رو نگه داشتم و با اون یکی مبل رو و از اونجایی که مبل سنگین بود کوک با دوتا از پاهاش مبل رو با من نگه داشته بود و با دوتا دستاش شیرینی ها رو. از که هی شانس منباید میرم دستشویی وگر نه........ ( بعله دیگه اینجا شو نمی نویسم). تهیونگ بیدار شد از سروصدای ما . تهیونگ:: چه خبره اینجا. کوک:: هیچی فقط یه برخورد ساده بود. تهیونگ:: بعله معلومه. اومد و مبل رو درست کرد و میز رو همین طور و شیرینی ها رو هم گذاشت روش و گلدون هم همینطور. که من رفتم دستشویی. اومدم بیرون که با کوک تمرین کاراته کردیم و در آخر اوس🙏 و تمام
خیس عرق شده بودم و رفتم حموم وقتی اومدم بیرون فقط تهیونگ بود که خونه بود. سارا:: تهیونگ بقیه کجان؟ تهیونگ رفتن کار داشتن . سارا:: باوشه....... رفتم و موهام رو خشک کردم و لباس پوشیدم و اومدم پیش تهیونگ، تهیونگی میگم من خسته شدم از بس که خونه موندم میشه بریم بیرون ......هوم؟ تهیونگ:: خوب.......... سارا:: میشه ... میشه .. میشه.... میشه..... تهیونگ:: بزار دو دقیقه خوب.........با... نه نمیشه. سارا:: چرا🥺🥺🥺🥺🥺 لطفاً (وچشمام رو این حالتی کردم 🥺 ). تهیونگ به من زول زده بود......و تهیونگ یه خنده ی ریز کرد و تهیونگ:: باشه بریم. سارا::ممنون. رفتم لباسام رو پوشیدم .( یه لباسی که یه پیراهن سفید داشت و دامن زرد پوفی که تا زانوم بود و به هم وصل بودن) (تهیونگ هم چون معروف بود یه تیپ مشکی و همون چیزا که تو همه ی تست ها بی تی اس میپوشه.) ( دیگه گفتم یک کوچولو سادش کنم براتون). رفتیم بیرون داشتیم تو پارک قدم میزدیم که از اون کارخونه قدیمیه که هیچ وقت باز نبود صدای دو تا شلیک اومد.
منو تهیونگ دوییدیم اما چون دور بود یکم طول کشید که برسیم. خدای من امکان نداره اصلا نمیشه آخا چرا ( پاهام لرزید و رو دوتا پاهام اوفتادم دیگه نمیتونستم زندگی کنم اون دو تا شلیک به تیلر و لوکا خورده بود ...... لوکا تو قلبش و تیلر هم که داخل شکمش......... دیگه نمیتونستم به هیچی فکر کنم فقط به تیلر و لوکا نگاه میکردم تهیونگ دستاش رو گذاشت روی دوتا بازوهام و دیدیم تیلر منو صدا کرد حرفی نمیتونستم بزنم و فقط اشک میریختم . تیلر:: سارا... تو....تو...تواینجایی؟. سارا:: به زور دهنم رو باز کردم و گفتم آ.....ر.......ه. تیلر :: کا... کار.. ت..... دار...م....ب...یا. رفتم پیشش و گفت که شیطان بزرگ هم دستداره و گفت که لوکا و اون رو بندازم تو آب. سارا:: چرا؟. تیلر:: چو...چون ......دست.....سارا:: دست شیطان بزرگ بهتون نرسه درسته؟. ::فلش بک:: تیلر:: اینطوری نمیشه سوآ رفته ولی بر نگشته و همچنین سارا..... نکنه براشون اتفاقی اوفتاده باشه؟. لوکا:: آره باید هر دومون بریم دونبالشون...... مری( وزیر اعظم من یعنی سارا) از الان تا وقتی که سارا یا ما برگردیم تو اینجا رو کنترلمیکنی فهمیدی؟. مری:: بله قربان. ( و همون اتفاق هایی که برای سوآ اوفتاد. :: پایان فلش بک:: تیلر:: آره.... .سارا نیرو .....مو..ن......رو......ب...به .... تو....م.....مو......منتقل میکنم و همون لحظه نیروی خودش و لوکا رو به من منتقل کرد و با کمک تهیونگ هر دو رو تو آب نداختیم و
بودن نداشتم و رفت یه چند تا قرص برداشتم و خوردم نمیدونم چند تا بود فقط خوردم و پسرا هم داشتن سریال مورد علاقشون رو می دیدن و دوباره رفتم و جای شوگا خوابیدم. بعد از نیم ساعت شوگا اومد تو اتاقش و گفت. شوگا:: سارا پاشو چه قدر میخوابی؟ سارا؟ سارا هیچ وقت سابقه نداره که تو خواب باشه و صداش کنی و جواب نده( تو ذهنش) سارا؟ ( با داد). جیمین:: چی شد شوگا چرا داد میزنی؟. شوگا با ترس از اتاقش اومد بیرون و گفت بچه ها سارا خیلی کم نفس میکشه😨😨😨😨. همهازجاهاشون پریدن و اومدن تو اتاق جین انگشتش رو زیر بینیم گذاشت و دید بعله خیلی کم و ضعیف نفس میکشه. جین:: باید زود دکتر خبر کنیم. جیهوپ:: تا دکتر بیاد خیلی طول میکشه.....باید خودمون ببریمش. تهیونگ:: من میبرمش شما هم بیایید بیمارستان چوکورو......باشه؟. پسرا:: باشه. تهیونگ من رو برد تو ماشین گذاشت روی صندلیه عقب. تهیونگ:: نه سارا خواهشاً پاشو من بدون تو چیکا کنم ..... سارا......سارا با توام پاشو دیگه( با داد و گریه) رسیدیم بیمارستان ودکتر من رو سریع بردن اتاق عمل که معدم رو شست و شو بدن تهیونگ هم نشسته بود روی صندلی و پسرا هم اومدن. جیمین:: سارا کجاست؟. تهیونگ به در اتاق عملاشاره کرد و دستش رو برد توی موهاش و موهاش رو به هم زد. دکتر اومد بیرون و همه پاشدن. تهیونگ:: چی شده بود؟. دکتر:: فقط معلوم بود هر چند تا قرص بوده رو خورده و میخواسته خدکوشی کنه ولی ما معدش رو شست و شو دادیم و مشکل رفع شد دیگه نگران نباشید و تا ۵ دقیقه ی دیگه میتونید برید داخل و ببریدش خونه ولی قبلش باید اون فرم رو پر کنید.
نامجون رفت و اون فرم رو پر کرد. که ۵ دقیقه ای شد و اومدن داخل اتاق. جیمین:: پاشو بریم. من آروم پاشودم و رفتم تو ماشین جیمین و من پشت ماشین و کوک هم جلو و تهیونگ هم راننده و بقیه هم تو ماشین شاستی بلند جیهوپ بودن. سارا:: چرا منو نجات دادید شاید من میخواستم بمیرم😤😤 . هیچ کس حرف نزد. سارا:: مگه من با شما نیستم😠. تهیونگ:: سارا ساکت باش که تو خونه کارت دارم و الان به نفعته که سکوت رو رعایت کنی. رسیدیم خونه که باز هم همه سکوت کرده بودن جین:: خیلی بهش سخت نگیر.( در گوش تهیونگ) تهیونگ::شما ها هم برید بیرون من بهتون میگم که کی بیایین خونه... باشه؟. جین:: باشه. دست من رو گرفت و برد تو اتاقش و در رو بست. سارا:: چرا منو نجات دادی شاید میخواستم بمیرم. تهیونگ:: میدونی چقدر ترسیدم؟هان؟ نه ... نمیدونی.......بگو ببینم چرا اینکار رو کردی هان؟( با داد). دیگه گریه ام گرفت. سارا:: چون دیگه هیچ چیزی دیگه برام مهم نیست اول نزاشتن که با خانواده ام باشم😭😭😭 و تمام اعضای خانواده ام مردن😭😭😭 و بعدش تمام دوستام 😭😭😭و حالا هم که میخوام بمیرم شما ها نمیزارید آخه منم به ظرفیتی دارم دیگه😭😭😭 نمیتونم دووم بیارم. دیگه دلیلی برای زنده بودن ندارم و شروع کردم به بلند گریه کردن. 😭😭😭
تهیونگ:: میخوای یه دلیل بهت بدم که بخوای زنده بمونی ؟. سارا:: مگه اصلا دلیلی هم مونده؟. تهیونگ:: خوب میدونی چیه چون من عاشقتم هر طور که شده باید و باید و باید زنده بمونی من اینو یه هفته پیش فهمیدم که عاشقت شدم و هر دفعه روم نمیشود که بگم ولی حالا بهت میگم که من عاشقتم و اومد جلو.............
اینهمه نوشتم ولی انگشتام درد نگرفت 😅 فکر کنم یه موجود فضایی ام👽👽👽👽✌️😁. امیدوارم خوشتون اومده باشه . به نظرتون یه بازم از اینا بنویسم؟( نه دیگه ترو خدا دیگه فکر کنم دیگه انگشتام رو از دست بدم). خل شدم دارم با خودم صحبت می کنم . دیگه خسته اتون نمیکنم . بای بای آرمی ها فایتینگ.
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالی بود
ببخشید ولی کوک تکواندو کار میکنه نه کاراته
خیلی احساسی بود 🥺
نامرد نامرد نامرد چکار کردی با من سکته رو زدم امد جلو چییییییی هان ؟؟؟
😂😂😂😂😂😂
لطفا پارت بعدی رو زود تر بزار و هیجانی کن
تا سکته آخر نزدم پارت بعدی را بزار
خیلی خوب بود لطفا پارت بعدی رو بزار
عالی بود خیلی قشنگ بود یعنی هیچ حرفی برا گفتن ندارم بی صبرانه منتظر پارت بعدی هستم خیلی خوب بود
💙💙💙💙💙💙💙🤍🤍🤍🤍🤍🤍🤍