
سلام سلام
سلام پارت دوم رو اوردم راستی ببخشید اگه دیر گذاشتم اخه مدرسه ها شروع شده منمکلاس هفتم هستم اصلا وقت سر خاروندنم ندارم ولی سعی خودم رو میکنم راستی کامنت و لایک فراموش نشه
از زبون لیدی: انگار دیگه وقتشه باید برم پیشش. اما هنوز مطمئن نیستم شاید کار اشتباهی باشه. اههههه فکر کن لیدی فکر کن..... انگار چاره ای نیست باید برم. دلم اینو میگه ولی عقلم داره جلوم رو میگیره. اها بالاخره رسیدم. چه محله ساکتیه اخی چه قدر خونش دور و کوچیکه. راستی اگه من معجزه گر گربه رو بهش بدم اونوقت میخواد از کجا ابر شرور ها رو ببینه؟ اها فهمیدم باید چکار کنم براش یه خونه تو دل پاریس میگیرم. اینجوری هم بهم نزدیکه هم..... وایسا من که پول ندارم اها خونه استاد فو. استاد دیگه رفته لندن زندگی میکنه نمیاد اونجا میتونم ببرمش اونجا. واسه یه دختر تنها اونجا خوبه.
از زبون هیان...... تق تق تق واااااای لیدی باگ اومد اخ جون 😍خب بزار ببینم همه چی اماده هست و لباسم هم که خوبه پس بریم تو کارش.(باز کردن در) سلام من هیانم بفرمایید داخل. لیدی: خیلی ممنونم هیان: خواهش میکنم کاری نکردم که. خانم الن گفت میخواین منو ببینین چه کمکی از دستم بر میاد؟ لیدی: به زودی میفهمی ولی باید قول بدی که یه راز بمونه باشه. هیان: باشه قول میدم. لیدی: خوبه حالا گوش کن . هیان: راستی کت نوار کجاست. دوست داشتم که..... لیدی: بزار همهچیو برات توضیح بدم (بعد از گفتن ماجرا) از زبون هیان: بغض گلوم رو گرفته بود دیگه نتونستم تهمل کنم زدم زیر گریه پریدم تو بغل لیدی باگ. اون منو گرفت بعد احساس بهتری داشتم که دیدم اونم داره اروم اشک میریزه.(بعد از عزاداری) لیدی باگ معجزه گر گربه رو بهم داد و . از زبون لیدی: دیدم پلگ اومد و بازم شروع کرد به تعریف کردن از خودش و معرفی پنیرهاش.

بعد از سخن رانی پلگ به هیان گفتم تبدیل شو ببینم تو این لباس چه طوری میوفتی؟ هیان گفت: پلگ پنجه ها بیرون. وفتی تبدیل شد خیلی بهش میومد تو لباس کت خیلی خوشگل شده بود(عکس بالا رایتی مو های هیان اینجا سورمه ای میشه)
از زبون هیان: خیلی بهم میومد. بعد لیدی همه چیو بهم گفت اینکه باد برم تو خونه استاد فو. یه کم از رفتن به خونه جدید ناراحت هستم و دلم برای خانم الن تنگ میشه. ولی چاره چیه؟ باید برم. پس بعد از خداحافظی کردن از لیدی باگ وسایلم رو جمع کردم و رفتم از خانم الن خدا حافظی کنم که. خانم الن: عزیزم دلم برات تنگ میشه.هیان: قول میدم بهتون سر بزنم و ممنون بابت کلوچه های خوش مزه خانم الن: اها واسا یه لحظه. هیان: باشه حتما. خانم الن: این کلوچه ها رو بگیر میدونم که خیلی دوست داری. هیان با خوش حالی: پرید بغل خانم الن و گفت خیلی ممنونم. خانم الن: خواهش میکنم عزیزم دلم برات تنگ میشه. بعد از رسیدن به خونه جدید و چیدن وسایل: هیان: اخیییییش خیلی خسته شدما
تا پارت بعد بای راستی داستانم رو معرفی کنید لطفا خواهش میکنم عزیزان لایک و کامنت بزارید بای
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
🌙 خوبی ؟
🌙 یکی از اجیام گفته حمایتت میکنه
🌙 داستاناتو ادامه بده
باشه
داستانت رو ادامه بده من حمایت میکنم راستی من آبجی LIna هستم اسمم تو کاربر ANNA هستش
🌙 امیدوارم خوشحال شده باشی که دو نفر حمایتت میکنن
خیلی ممنون راستی میشه داستان منو به بقیه هم معرفی کنی
🌙 اره حتما
🌙 عالی بودددددددد
🌙 خیلی داستان عالیی بود خیلی دوستش دارم
🌙 ادامه بدههههه من حتما میخونم
🌙 راستی من فقط یه سال ازت کوچیکترم