10 اسلاید صحیح/غلط توسط: Mehrsana انتشار: 3 سال پیش 352 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
ناظر جان لطفاً قبول کن 🙏
فردای آن روز از زبان مرینت:با صدای کوامی ها از خواب بیدار شدم ژوپو:استاد لطفاً صدای آلارم گوشی تونو خاموش کنید😩 کالکی:این صدای چیه؟☹️ اریکو:واییییی یکی این صدا رو قطع کنه 😫 استامپ:ای بابا نمیشه یه روز خوب بخوابیم😑 مرینت:چی شده چرا آنقدر سر و صدا میکنید🥴لانگ:استاد آلارم گوشی تون نمیزارم ما بخوابیم😩 و بعد من گوشیمو برداشتم و خواموشش کردم مرینت:خوب شد؟ دایزی:اره ممنون استاد پالن:آخیش سکوت بریم بخوابیم مولو:موافقم و رفتم خوابیدن من به ساعت یه نگاهی انداختم خداروشکر زود بیدار شده بودم رفتم پایین سابین: صبح بخیر دخترم مرینت:صبح بخیر مامان راستی خاله و شوهر خاله کجان؟ سابین:رفتن بیرون مرینت:آها سابین:برو صبحانه بخور مرینت:باشه و رفتم به سمت میز تاکی:صبح بخیر دختر خاله مرینت: صبح بخیر و نشستم و شروع کردم به خوردن صبحانه مرینت:اممم تاکی تاکی:بله مرینت مرینت:میخواستم بگم من احساسمو به آدرین گفتم که دیدم تاکی با تعجب بهم نگاه کرد قیافه تاکی:😐 تاکی: چییییی باورم نمیشه بلاخره جرعت کردی بهش بگی😃 مرینت:اره😊 تاکی:خب آدرین نظرش چیه؟ که من قرمز شدم😳 تاکی: فهمیدم😉 راستی نمیخوای با بچه های کلاس آشتی کنی؟ مرینت:نه اون روز کلی بهم تهمت زدن نمیتونم اینارو نادیده بگیریم😑 تاکی:حق داری ولی خب اونا هم به اشتباهاتشون پی بردن😟 مرینت:با دیدن مدرکی که یوتسوها بهشون نشون داد😒 تاکی:مرینت تصمیم با خودته من توی کارات دخالتی نمیکنم مرینت:نمیدونم دیگه نمیدونم باید چیکار کنم😔 که تاکی به ساعت یه نگاهی انداخت تاکی:مرینت بدو داره دیر میشه مرینت: باشه و سریع رفتم توی اتاقم و حاضر شدم و رفتیم مدرسه
وقتی رسیدیم دیدم آدرین هم با ماشین هم زمان با ما رسید و از ماشین پیاده شد آدرین:هی پرنسس که من قرمز شدم و اون با سرعت امد سمت ما تاکی:سلام آدرین آدرین:سلام تاکی مرینت:اممم تاکی تاکی:خودم فهمیدم من میرم کلاس شما هم سریع بیاین😉 و رفت آدرین:خب بانوی من چه خبر مرینت:سلامتی که دستمو گرفت و قیافشو شبیه شیطون کرد قیافه آدرین:😈 مرینت:اممممممم😟😳 که آمد نزدیک مرینت:آدرین الان وقتش نیست😳 آدرین:چرا هست😈و هی نزدیک شد میتونستم نفساشو حس کنم که یکی داد زد کلویی:آدریننننننننننننننننن😡 که ما به سمتش برگشتیم کلویی:داری چیکار میکنی😡 آدرین:باید بهت حساب پس بدم کلویی 🤨 کلویی:نه ولی پیش این دختر نونوا چیکار میکنی و چرا دستشو گرفتی😡 که آدرین اعصبانی شد و محکم بهش سیلی زد (من:آخیش داشت زیادی حرف میزد😝 مرینت:اره😁من:میگم الان فکر کنم کلویی کر شده🤣 مرینت:اره فکر کنم😂 من:ولی دست آدرین درد نکنه خوب زدش😂 مرینت: موافقم 🤣) آدرین:کلویی دیگه حق نداری به ملکه من توهین کنی😡🤬 کلویی:چییی ملکه تو 🥺😢 آدرین:اره ملکه من و دستمو دوباره گرفت و رفتیم کلاس مرینت:اممم آداین یعنی آدرین زیادی تند رفتار نکردی😥(من:تو الان داری طرفداری کلویی رو میکنی 😐 مرینت:نمیشه بهش گفت طرفداری ولی بازم دلم براش سوخت🥺) آدرین:تازه خوب کاری هم کردم 😤 و رفتیم سر جامون نشستیم و آدرین همونجوری دستمو گرفت و بعد خانوم پایری آمد و درس رو شروع کرد
تا آخر زنگ از کلویی خبری نبود که زنگ تفریح خورد و ما از کلاس رفتیم بیرون میتسوها:سلام مرینت مرینت:سلام میتسوها که رفتیم روی یه نیمکت نشستیم میتسوها:شنیدم احساست رو به آدرین گفتی😊 مرینت:اممم اره😳☺️ میتسوها:خیلی برات خوشحالم مرینت:ممنون😊 که یهو آدرین:سلام میتسوها:سلام آدرین:میشه من پرنسس رو چند لحظه قرض بگیرم بعد براتون میارمش و بعد دستمو گرفت و من به شدتی قرمز شده بودم که الانا بود منو با گوجه اشتباه بگیرن و بعد منو برد یه جایه خلوت و منو به دیوار چسبوند و شکل صبح رو به خودش گرفت قیافه آدرین:😈 قیافه مرینت:😳😟 مرینت:ااادددرررییینننن مممییخخخوواااایییی چچییککااررر کککننیی😳😟 آدرین:الان میفهمی و بعد محکم منو ب.و.س👩❤️💋👨ی.د و ما تا ده دقیقه توی همون حالت بودیم(من:یکم زیاد نیست😐 مرینت:ممممم👩❤️💋👨 من:اه حالم بهم خورد🤢) پلگ:اههههه حالم از هرچی زندگیه بهم میخوره🤢 تیکی:پلگ ساکت باش😑 پلگ:آخه حپه قند خیلی چِندش آوره🤢 تیکی:اولاً دوست نداری نگاه نکن دوماً صدبار بهت گفتم منو حپه قند صدا نکن😡 پلگ:خوشم میاد بهت میگم😝 تیکی:پلگ خیلی بدجنسی 😤 پلگ:میدونم😌 و اونا داشتن دعوا میکردم که ما از هم جدا شدیم(من:چه عجب 😐مرینت:شما لطفاً ساکت😑) مرینت: بسه دیگه تمومش کنید😠 تیکی و پلگ:اول اون شروع کرد😑 مرینت:مهم نیست کی شروع کرده حالا بس کنید😤 و هر کدوم رفتن سر جا شون آدرین:پرنسس هیچ وقت از لمس کردن ل.ب.ت خسته نمیشم😈 مرینت:امممم😟😳 که زنگ خورد و من از فرست استفاده کردم و فرار کردم و سریع دویدم به سمت کلاس و رفتم سر جام نشستم که آدرین هم آمد و کنارم نشست
و نزدیک گوشم شد آدرین:پرنسس راه فراری نداری آخرشم مال خودمی😈 و من نمیدونستم الان باید خجالت بکشم یا بترسم😳😟(من:مگه میخواد بخورتت که میترسی😑 مرینت:شاید😶 من🤦♀️)که با انگشتش دستمو ل.م.س کرد و هی با دستم بازی میکرد منم هی سرخ میشدم که دوباره به گوشم نزدیک شد آدرین:بانوی من چرا خجالت میکشی من که کار بدی دارم نمیکنم😈 که خانوم مندلیف آمد و شروع کرد به درس دادن. آدرین همش با دستام بازی میکرد و من از خجالت داشتم آب میشدم😳و تمرکزم روی درس رو نداشتم😑که آخرش برای این که ادامه نده دستشو توی دستم قفل کردم و اونم تعجب کرد ولی بعدش خوشش آمد ولی بازم با انگشتش دستمو ناز میکرد . چرا دروغ بگم از این کارش خوشم میومد یه احساس آرامش داشتم(من:الان داری خجالت میکشی یا خوشت میاد😐 مرینت:هر دوتاش😌 من:😐) (میریم موقعی که مدرسه تموم میشه) از مدرسه آمدیم بیرون مرینت:اه امروز از کلویی خبری نبود🙁 آدرین:ولش کن همون بهتر که امروز نیومد😒 مرینت:اه آدرین بهتره اینجوری نکنی هرچی باشه اون دوست قدمیه تو هستش خب اونم مثل من عاشقته یکم درکش کن😟 آدرین:یعنی😤 که نزاشتم ادامه بده مرینت:یعنی برو ازش معذرت خواهی کن و براش توضیح بده من مطمئنم درکت میکنه🥺آدرین:فکر نکنم ولی بازم بخاطر تو این کارو میکنم🙂مرینت:ممنون😊 که دیدم راننده آدرین آمد مرینت:فکر کنم باید بری آدرین:اره خداحافظ پرنسس و دستمو ی.و.😘س.ی.د مرینت: خداحافظ شاهزاده قلبم😳😊 و بعد رفت و سوار ماشین شد . بعد یه دستی روی شونم حس کردم تاکی:دختر خاله بهت خوش گذشته😉 که من قرمز شدم مرینت:بهتره بریم خونه و به سمت خونه حرکت کردیم
از زبان آدرین: سوار ماشین شدم و رفتم خونه . وقتی رسیدم رفتم داخل امیلی:سلام پسرم😊 که رفتم و بغلش کردم آدرین:سلام مادر☺️ امیلی:خب امروز مدرسه چطور بود؟🙂 ادرین:عالی بود امروز بهترین روز زندگیم بود😁 امیلی:خب عروس گلم چیکار میکنه😃 آدرین:هیچی اونم سرگرم درس و مشقشه😊 امیلی:یعنی امروز کاری نکردی😏 آدرین:امممم چرا یه کاری کردم😁 امیلی:چیکار کردی شیطون😉 آدرین:مادر لطفاً خیلی گشنمه😟 که مادرم اعصبانی شد امیلی:حرف رو نپیچون😠 که من دست پاچه شدم آدرین:هیچی فقط دستشو گرفتم همین😧امیلی:تو فکر کردی میتونی منو گول بزنی😑 آدرین:مادر خواهش میکنم🥺 که پدر آمد گابریل:چی شده😐 امیلی:امروز توی مدرسه یه کاری کرده اما نمیگه😒 گابریل:پسرم چیکار کردی🤨 آدرین:کاری نکردم😩 پلگ:اهههههه بسه دیگه بزارید من بگم آدرین امروز مرینت رو به.و👩❤️💋👨س.ی.د گابریل و امیلی:چییییییی😧 آدرین:پلگگگگگگگگگک😤 که دنبالش کردم و رفت پشت مامانم قایم شد امیلی:هی وایستا ببینم با این موجود بدبخت چیکار داری😠 که منم به زور اعصبانیتم رو کنترل کردم گابریل:آدرین این کارت زیادی زود نیست🤨 آدرین:اما پدر😞 امیلی:گابریل تو خودتم تحمل نداشتی و همیشه این کارو باهام میکردی حق نداری سرزنشش کنی😑 (من:الان شما طرف کی هستی😐 امیلی:خودمم نمیدونم😑) گابریل:باشه🤐 آدرین:ممنون که درک میکنی و رفتم سمت اتاقم و لباسامو عوض کردم که
گوشیم زنگ خورد و اون آلیا بود (علامت آدرین$ علامت الیا#) $:سلام آلیا #:سلام آدرین خوبی؟ $:ممنون تو خوبی؟ #:بدک نیستم اممم آدرین یه درخواستی از داشتم $: بگو #:من و بچه میخوای یه جوری از مرینت بخاطر اون معذرت خواهی کنیم و میخوایم براش یه جشن بگیریم تا از دلش در بیاریم میخواستم بدونم میشه به ما کمک کنی؟ $:باشه کمکتون میکنم #:واقعا؟ $:اره #:وایییی آدرین از ممنونم $:خواهش میکنم #:پس من برات آدرس رو میفرستم که کجا میخوایم جشن بگیریم$:باشه و بعد قطع کرد و برام آدرس رو فرستاد و برام پیام فرستاد و گفت که من باید مرینت رو ساعت۷ ببرم همونجایی که آدرس رو فرستاده بود و بعد گوشی رو گذاشتم کنار و رفتم ناهار خوردم . سر میز نشسته بودیم و داشتیم ناهار میخوردیم که ادرین:اممم پدر مادر من امروز میخوام برم بیرون میخواستم بدونم شما که مشکلی ندارین گابریل:نه پسرم میتونی بری امیلی:با کیا میخوای بری ؟ آدرین:خب راستش با بچه های کلاس🙂 امیلی:عروسم هستش؟🤨(من:بیچاره خود مرینت نمیدونه که آنقدر عروس گلم صداش میکنن🤣 آدرین:من چیکار کنم مادرم هی بهش میگه بعدشم خب اون عروس مادرمه دیگه😌من:باشه بابا😂) آدرین:بله مادر که بعد به غذا خوردن ادامه دادیم
بعد از غذا رفتم توی اتاقم که یادم آمد باید برم پیش کلویی تا بخاطر امروز معذرت خواهی کنم (من: من یکی جای تو بودم نمیرفتم حتی محلشم نمیدادم😒 آدرین:دستور از بانو هستش نمیتونم ازش سرپیچی کنم😌 من:اههه حالمو از هرچی زندگی بهم میدی🤢 آدرین:شما نمیخواد حرف بزنی😑) و آماده شدم و رفتم از خونه بیرون و سوار ماشین شدم و به راننده گفتم به سمت خونه شهردار حرکت کنه. وقتی رسیدم رفتم داخل آندره:سلام آدرین آدرین:سلام آقای بورژوا میخواستم کلویی رو ببینم آندره:اون توی اتاقش امروز زیاد حوصله نداره آدرین:میدونم برای چی حوصله نداره من میرم پیشش و به سمت اتاق کلویی حرکت کردم و در زدم کلویی:بلههه که وارد شدم آدرین:سلام کلویی منم آدرین کلویی:تو اینجا چیکار میکنی از اینجا برو نمیخوام ببینمت😠 ادرین توی دلش:منم نمیخوام ببینمت ولی مجبورم آدرین:میدونم امروز صبح باهات رفتار خوشی نداشتم اما خب تو هم نباید به مرینت بی احترامی میکردی کلویی:آدرین من عاشقتم اون ترو دوست نداره به زور جلوی خشمم رو گرفتم آدرین:کلویی میدونم عشق یه طرفم چه حسی داره اما درک کن من عاشق مرینتم مرینت هم عاشقمه تو لایق بهتر از منو داری که سر شو پایین انداخت و اشک از چشماش ریخت کلویی:اما هیچ کس دوسم نداره😢 با این حرفش تعجب کردم کلویی که همیشه میگفت همه دوسم دارن امروز داره میگه کسی دوسم نداره وقتی دیدم داره گریه میکنه دلم براش سخوت آدرین:اونجوری فکر نکن کلویی تو اگه یکم با بقیه با مهربونی رفتار کنی همه دوست میدارن که سرشو آورد بالا کلویی:خب باید چیکار کنم آدرین:از بچه ها معذرت خواهی کنی و باهاشون دوست بشی که کلویی اشکاشو پاک کرد کلویی:اگه منو نبخشیدن چی؟ آدرین: مطمئنم میبخشنت کلویی: امیدوارم آدرین:امروز دارم میرم پیش مرینت میخوای تو هم با من بیای؟ کلویی: واقعا میزاری منم بیام آدرین:اره چرا که نه که آدمد بغلم کرد کلویی:ممنون آدرین آدرین:خواهش میکنم و کل ماجرا که بچهها برای مرینت جشن دارن میگرن رو توضیح دادم کلویی:پس که این طور باشه ظایع بازی در نمیارم آدرین:خب اگه آماده ای بریم کلویی:بریم و از خونه شهردار آمدیم بیرون و سوار ماشین شدیم و رفتیم خونه مرینت.
رسیدیم خونه مرینت و وارد مغازه شدیم سابین:سلام آدرین سلام خانوم بورژوا آدرین :سلام خانوم دوپین چنگ کلویی:سلام سابین:چیزی میخواستین آدرین:نه با پرنسس یعنی با مرینت کار داشتم که خانوم دوپین چنگ با اون حرفم یه خنده ریزی کرد سابین:باشه الان صداش میکنم و رفت. بعد از چند دقیقه مرینت با مادرش آمدن پیشمون و مرینت وقتی کلویی رو پیشم دید تعجب کرد آدرین:سلام بانوی من یعنی سلام مرینت مرینت: سسسلللاااامممم😐 که دستشو گرفتم آدرین:میای باهم بریم بیرون که دیدم سرخ شد مرینت:چرا که نه😳 که رفتیم بیرون و رفتیم پارک و روی یه نیمکت نشستیم آدرین:اممم پرنسس کلویی یه چیزی میخواد بهت بگه مرینت:چی شده کلویی؟ کلویی کمی مکث میکنه و به زمین خیره میشه کلویی:امممم مرینت من میخوام بابت بدی هایی که بهت کردم معذرت خواهی کنم میشه منو ببخشی 🥺😞 که مرینت یه لحظه خشکش میزنه البته حق داره تاحالا اینجوری کلویی رو ندیده بود مرینت:معلومه میبخشمت و بعد رفت بغلش کرد کلویی:یعنی الان ما باهم دوستیم؟ مرینت:نمیدونم دوست داری باهام دوست بشی؟ کلویی:معلومه میخوام باهات دوست بشم و بعد از هم جدا شدن آدرین:خب بیاید بریم بستنی بخوریم مرینت و کلویی:بریم و به سمت بستنی فروشی آندره حرکت کردیم . وقتی رسیدیم دیدیم لوکا کنار دریاچه نشسته و داره با گیتارش آهنگ میزنه آدرین:اون لوکا نیست مرینت:چرا خودشه و ما رفتیم پیشش آدرین و مرینت و کلویی:سلام لوکا:سلام بچه ها آدرین:تو اینجا چیکار میکنی لوکا:هیچی نشسته بودم داشتم تمرین میکردم شما اینجا چیکار میکنید مرینت:ما آمدیم بستنی بخوریم میخوای بیا باهم بریم لوکا:چرا که نه خوشحال میشم باهاتون بیام و رفتیم پیش آندره آدرین:خب پرنسس بریم مرینت:بریم شاهزاده قلبم لوکا که تعجب کرده بود مرینت:اممم من احساسم رو به آدرین گفتم😁 لوکا:خوبه بلاخره به چیزی که میخواستی رسیدی مرینت:اره و رفتیم پیش آندره
آندره:ببین کیا رو اینجا میبینم آدرین و مرینت عزیز آدرین و مرینت:سلام آندره اندره: سلام عاشقا که مرینت سرخ شد😳 آدرین: ایندفعه دیگه احساسمون رو بهم گفتیم آندره:اععع چه خوب پس بهترین بستنی برای بهترین زوج نعنایی به رنگ چشماش وانیلی به رنگ پوستتون و بلوبری به رنگ موهاش و ازش گرفتیم و تشکر کردیم و رفتیم کنار رود نشستیم که دیدم لوکا به کلویی درخواست کرد برن بستنی بخورن لوکا:اممم میخوای باهم بریم بستنی بخوریم؟ کلویی:چرا که نه و باهم رفتن بستنی بگیرن آندره:اوه سلام شما چه زوج بانمکی هستین که کلویی و لوکا قرمز شدن کلویی:نه آندره ما فقط دوستیم همین که لوکا هم تایید کرد آندره:ولی من مطمئن نیستم ولی بازم میتونم بهتون بستنی بدم موزی به رنگ موهاش بلوبری به رنگ چشاتون و شکلاتی و تیکه های بلوبری به رنگ موهاش (بستنی با رنگ سیاه به ذهنم نرسید) که تشکر کردن و آمدن کنار ما نشستن و شروع کردن به خوردن آدرین:پرنسس (خیلی آروم ) مرینت:جانم (بچهها الان این دونفر دارن آروم حرف میزنن) آدرین:ببین این دونفر چقدر بهم میان و به لوکا و کلویی اشاره کردم مرینت:راست میگی خیلی بهم میان آدرین:ما دوتا هم خیلی بهم میایم😈 (من:از خود راضی😐 آدرین:میشه شما توی لحظات خوش نیاید حس و حالمونو خراب نکنی😑 من:نه نمیشه😂) که مرینت قرمز شد مرینت:بستنی داره آب میشه بیا سریع بخوریم😟 که به دم گوشش نزدیک شدم آدرین:نمیخواد منو به پیچونی بانوی من😈 و به ل.ب.ش نزدیک شدم که دیدم به گوشیم پیام آمد و کلان حسمونو خراب کرد (من:فکر کردی میزارم به این کارت ادامه بدی😏 آدرین:خیلی بدجنسی 😤 من:میدونم😂) رفتم گوشیمو چک کردم دیدم نینو پیام داده و نوشته کجاید منم جوابشو دادم و گوشیمو گذاشتم توی جیبم و به بستنی خوردن ادامه دادم . وقتی بستنی هامون تموم شد از گوشیم به ساعت یه نگاهی انداختم ساعت ۶:۳۰ بود و من باید مرینت رو تا ساعت ۷ به جایی که براش جشن گرفتن میبردم آدرین:میگم من یه جایی رو میشناسم میاید بریم اونجا همه:اره و بعد پیاده رفتیم اونجا . وقتی رسیدیم ....
تستچی و ناظر عزیز لطفاً قبول کنید و سریع منتشرش کنید
امیدوارم خوشتون اومده باشه برید نتیجه چالش داریم
10 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
20 لایک
بعدی بعدی بعدی
سعی میکنم امروز بزارم
عالیییی راستی اجی میشی
ممنون
چرا که نه اجی میشم
مرسی اجی
🥰
عالی بود پارت بعد رو اگه تونستی این هفته بزار
ممنون
سعی میکنم سریع بزارم
این دفعه زود تر پارت بعد رو بزار.🙏🏻
ج . چ : صد در صد👌🏻
باشه سعی میکنم سریع پارت بعدی رو بزارم
ممنون که توی چالش شرکت کردی
🌺🌺🌺
❤️❤️❤️
😃😃😃
عالی بود❤❤
ج چ: بلههه
ممنون که نظر دادی
من منتشرش کردم عالی بود
دستت درد نکنه عزیزم
این پارک رو من چهار روز پیش گذاشته بودم ولی منتشرش نکردن و من دوباره این پارت رو گذاشتم
بازم ممنون که منتشرش کردی😘
دروغ که نمیگی؟