
وقتی رسیدیم خونه سون ریو حال خوبی نداشت سریع رفت توی اتاق و درو قفل کرد از خداااا اما خوب حق داره بچش مرده یعنی مرگ عزیز دردونه اینجوریه 🥺 رفتم توی حیاط خلوت نشستم و بیرون رو تماشا کردم حوصلم خیلی سر رفته بود اوووووووووف دلم نمیخاد تنها باشم ☹️ جونگ کوک هم پیش پدرش هست اصلا اشکال ندارد به هر حال یکم صبر کن بعد راحت باش میا آره همه چیز حل میشه آره اینم میگذره تموم میشه میره چرا باید خودم رو ناراحت کنم یه حسی بهم میگفت بپر برو داخل هم پیش همسرت و هم پدر شوهرت اما از طرفی هم یه حسی میگفت که اگر بری جونگ کوک ولت نمیکنه اما چرا امروز اینجوری شده تصمیم گرفتم برم بالا تو اتاقم رفتم و روی تخت نشستم و سرم رو کردم تو گوشی آرامش برای من یعنی این یه هیچ کس کاری بهم نداشته باشه و راحت باشم
داشتم توی گوشی میگشتم که جونگ کوک اومد قشنگ زل زده بود به من مثل خودش همونطوری نگاش میکردم +جونگ کوک چیزی شده ؟؟ من کاری کردم که خبر ندارم ؟_کاری نکردی فقط لباست + امممم خیلی سریع آماده شدم برای همین این رو پوشیدم ... بلند شدم که برم لباسم رو عوض کنم که دستم رو گرفت _ دیگه اشکال نداره باید تنبیه شی +جونگ کوک من که گفتم سریع پوشیدم جونگ کوک ترو خدا لطفاً ازت خواهش میکنم ... دیگه ول کنم نبود اون وقتی عصبی میشه خیلی ترسناک میشه هون جا مثل آدم دسته بودم و منتظر جناب بودم اگر میخوابیدم حتما تو خواب اهم و اوهمم میکرد و بدتر بود به ور چشمامو باز نگه داشتم چون خوابم میومد جانی دیشب خیلی گریه میکرد برای بار آخر ازش خواهش میکنم آخه خوابم میاد هر لحظه ممکنه بی هوش شم چند دقیقه که چشم هام رو میبستم کم کم خوابم میگرفت
دیگه نتونستم تحمل کنم و گرفتم خوابیدم 😴😴😴 مو هام رو دو گوشی بسته بودم برای همین خیلی کیوت بودم ..«جی کی» از اینکه میا اونو پوشیده بود خیلی عصبی بودم نمیتوستم ولش کنم پس تنبیه میشه بزار تقریبا آخر های شب بشه میا خانم من دارم و تو تا تو باشی و دیگه همچین لباسی نپوشی ساعت ۱۲ بود بلاخره وقتشه بابام رفت بخوابه من رفتم سمت اتاق رفتم داخل نزدیک شدم که دیدم خوابیده هر کاری کردم بیدار نشد جدی جدی خوابه خیلی خستس .. بغلش کردم و به کوچولو تکونش دادم تا بیدار شده اما اینطوری بیدار نشد گذاشتم روی تخت و بوثیدمش خیلی کیوت خواب بود اما بعد از بوثه بیدار شد +جونگ کوک غلط کردم ترو خدا ایندفعه ولم کن ترو خدا _بیا بریم لباس هات رو عوض کن برو راحت بخواب+جدی !_لین آخرین باره گفته باشم
میا خیلی خوابش میومد برای همین رفتم و کمکش کردم اون حتی نمیتونست چشم هاش رو باز کنه آنقدر که خوابش میومد کمکش کردم و بردمش تو تخت اون سریع گرفت خوابید منم همینجوری نگاش میکردم توی خواب هم خیلی خوشگله 🥺 دست کشیدم بین موهاش و خودم رو بهش نزدیک تر کردم و محکم ب*غل*ش کردم و دست میکشیدم توی اون موهای صاف و خوشگلش ❤️🥺 توی گوشش گفتم_تو بهترین اتفاق زندگیمی اگر تو نبودی من چیکار میکردم دیوانهوار دوست دارم و خواهم داشت.. بعد همونجوری که سفت ب*غل*ش کردم گرفتم خوابیدم 😴😴
صبح که بلند شدم میا رو ندیدم چون میترسیدم نمیدونم چرا اما خیلی میترسیدم بابام یه عالمه دشمن داره سریع از تخت بلند شدم و صداش میکردم یعنی کجاست نکنه اتفاقی براش افتاده باشه _میاااا میااا +بله چیزی شده .با دیدن میا تعجب کردم _نه نه فکر کردم اتفاقی برات افتاده +نه بابا من کاملا خوبم _دیشب خوب تونستی در بر ی هاع +من خوابم میومد و بعدشم کل رو از بچه نگهداری کردم نمیدونی چقدر سخته جانی نصف شب همش گریه میکرد و میگف ماما ماما ای خدا حالا یه غلطی کردم _آخرین بار باشه بخای میتونی پیش من بپوشی اما برون که میری نوچ +چشم آقای جئون جونگ کوک _خیلی بدم میاد اینطوری اسمم رو کامل میگی😒 جورت داری بیا یه بار دیگه بگو تا نی نی بیارم برات + باشه باشه الان خیلی زوده پس دهنم رو میبندم دیگه هم حرف نمیزنم قول _آفرین زود باش ای خدا داشتم سکته میکردم اووووف ._ها راستی دیروز که یونگی کاری نکرد که +نه نکرد توی اتاق مهمان خوابیده بود اون واقعا تغییر کرده _ امیدوارم
میدونم این پارت کم بود ببخشید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
میگم مگه لباسش چی بود؟
کوتا
اها
عالییییییییییییی ابجی میشی ؟ ساره هستم 12 سالمه
آره ساحل هستم 14 ساله
بسیییی عالی پارت بعد عاجو😁❤
فردا صبح زود میزارم چون میخام مشق بنویسم پس میتونم
پارت بعدی کی میاددددددددد پوسیدم😐🥀
فردا صبح میزارم
اوههههه خیلی معروف شدی
آورینننن 👏👏👏👏
مرسی عاجی تو هم میتونی راستی من فقط فردا میتونم فعالیت کنم
آرع دیدم پستت و منم احتمالا تا شنبه نباشم
آه
تا شنبه پیجم دست داداشمه چیزی اومد گفت به دل نگیر
آها
I love you sooo mach
نایس پارت بعدی لطفا😹🤙
من عاشق داستانم
ممنون 🥰❤️
من خيلي داستانتو دوست دارممم
مرسی 🥰💜
مرسی عالیییییی
ممنون 🥺❤️