بچه ها ممنون که خونید ولی نظر ندادید این دفعه نظر بدید و اگر ۲۲ نفر خوندن بعدی رو میزارم
خوابم برد و..
صبح ساعت ۹ تیکی بیدارم کرد.
مامان و بابا در زدن و اومدن تو و گفتن:سلام. صبحونه میخوای؟؟. من: سلام. آ.. آره میخوام.
مامان و بابا با یه میز صبحونه اومدن تو اتاق. من بلند شدم و خودم میز رو گرفتم و گفتم: مرسی. مامان و بابا: خواهش میکنم.
بعد رفتن و منم رفتم رو تختم و صبحونمو خوردم.
رفتم پایین و یه ماکارون برداشتم و رفتم تو اتاقم.
دادامش به تیکی و تیکی اونو خورد.(خلاصه اون ۲ روز استراحت گذشت) من رفتم پیش مامان و بابام و گفتم: من باید برم دکتر چون دیگه روز استراحت تموم شده. بابا: آره میتونی بری. مامان: آره برو. من خدافظی کردم و رفتم پیش دکتر. دکتر گفت پام خوب شده و میتونم جایی برم.
من گفتم: مرسی و وقتی اومدم بیرون رفتم خونه..
12 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
1 لایک
داستان تو خیلی خوب بود برات آرزوی موفقیت میکنم
عااالی 😍😍😍😍
خیلی قشنگه
عالی😍🥰😘
عالییییی💙💙😘😘😎💙
نظر بدید بگید خوبه یا نه