
خیلییییییییی ببخشید ک دیر شد😐 برو دیگ.......فقط یدقه وایسا.....کامنت و لایک و حمایتم یادت نره😐😐❤
( از زبون کوک) از اتاق تری اومدم بیرون......خیلی شرایط سختی بود. من الان واقعا نمیدونستم ک چجوری باید قضیه رو ب جیمین بگم.....رفتم جلو دره اتاقی ک ا/ت توش بود......ی نفس عمیق کشیدم و رفتم تو. *شوگا* کوک کجا رفتی؟؟ *کوک* اِم.....جیمین باید یچیزی بهت بگم. *جیمین* ( انگار یهو هول شد و با تعجب و نگرانی پرسید) چی؟؟؟؟ ر...راجع ب ا/ته؟؟؟؟ *کوک* خب راستش...... آره. نمیدونم چجوری بهت بگم خب......*جیمین* مث آدم بگو 😠 . *کوک* خیله خب ی دقه آروم باش........ببین از سر ا/ت ک عکس گرفتن فهمیدن ک ا/ت باید هرچه زودتر عمل بشه......چون......چون اون غده هی داره بزرگ و بزرگتر میشه و ممکنه اتفاقات بدی بیفته.......*جیمین* چی😳😳 ام....اما ........ ریسک عملش؟؟؟؟؟ *کوک* ........ *جیمین* کوک !!!! چرا جواب نمیدی؟؟؟ یهو ی صدایی از جلو در میاد. *تری* بالاس.......ولی ما مجبوریم....اگ عملش نکنیم ممکنه اتفاقات بدی بیفته!!!
جیمین با ناراحتی ب ا/ت نگاه میکنه و ی قطره اشک از چشمش میاد پایین شوگا میره بغلش میکنه و *میگه* هی.....ناراحت نباش......خوب میشه.....ولی خب هرکی قیافه شوگارو میدید میفهمید ک فقط برای دلداری داره اون حرفو میزنه و خودشم مطمئن نیست. ( از زبون جیمین) بعد از اینکه از بغل شوگا اومدم بیرون ب تری گفتم ک عملش کنه........خیلی تصمیم سختی بود...حتی هنوزم مطمئن نیستم ک تصمیم درستی گرفتم یا نه فقط و فقط اینو میدونم ک میخوام حالش خوب شه.....امیدوار میمونم.......خیلی حالم بده.....از اون اتاق ک اصلا انگار نوش هوا نبود میام بیرون و رو یکی از صندلی های توی راهرو میشینم و سرمو توی دستام میگیرم........تمام خاطرات خوب و بدی ک با ا/ت داشتم داره از جلو چشام رد میشه.....دوس دارم دوباره برگردم ب همون موقع ها ک همه چی خوب بود.
تری میاد پیشم میشینه و *میگه* فردا ساعت ۱۱ ظهر میگم اتاق عملو خالی کنن........خیلی سخته ولی.....خودم میخوام عملش کنم. پاشو برو یکم استراحت کن. و بعد بلند میشه و میره پیش یکی از پرستارا تا تایم اتاق عملو رزرو کنه. تو فکر ا/ت بودم ک کوک از اتاق میاد بیرون. میبینم داره با تلفن حرف میزنه..فک کنم جین هوعه........*کوک* آره....حالا فردا ساعت ۱۱ میخوان عملش کنن...........نه نه الان نیایید استراحت کنید فردا بیایید.........باش باش ........نه .....مواظب خودتون باشید....کاری داشتی زنگ بزن.......باش خدافظ.
#حمایتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت________ زبونم مو دراورد
*کوک* جیمین تری گف ا/ت تا فردا میخوابه.....توعم برو یکم استراحت کن. من فعلا بیدارم. یهو شوگا از اتاق میاد بیرون *میگه* راس میگه منم فعلا بیدارم. *جیمین* ممنون ولی من اصلا خوابم نمیاد...... *کوک* جیمین با خودت اینکارو نکن💔 .......دو سه روز دیگه حال ا/ت خوب میشه بعد ب این روزا میخندی بیا برو تخت کنار ا/ت خالیه نمیخواد بخوابی فقط دراز بکش خستگیت در بره.....*جیمین* ممنون ..... و بعد بلند شدم ک برم رو تخت دراز بکشم......همش فکرو خیال تو سرم بود تا اینکه بالاخره ساعت ۲ و نیم صب خوابم برد.
( خب من این وسط ی چیزی بگم.......اللن شاید بگید ک جیمین چرا انقد بیخیال خوابش برد........جیمین از چهارشنبه صب که از خواب بلند شده تا الان که میشه پنجشنبه نصف شب یا همون جمعه صب نخوابیده😐😐😐😐بفهمید دیگه😂😂) خب الان میدونید چیه؟؟ برو بعدی بهت بگم چیه.....😐😐😐
من الان اصلا حوصله نوشتن ندارم پس ی دونه دیگه ام برو.....
بقیشو ک میشه جمعه ک ا/تم ساعت ۱۱ عمل داره تو پارت بعد میگم ک دیگ نخوام جای حساس کات کنم همش تو ی پارت باشه😐😐 یکی دیگه عم برو....
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
منم این داستان رو خیلی دوست داشتم...ولی فکر نکنم ادامش رو بانی بذاره 🙃
عالی بید
عالیهههه پارت بعد کی میاد؟
🤣🤣🤣🤣🤣وای دقیقا راست میگی🤭🤭🤭 تا بزارن چهل سال گذشته🤣🤣🤣🤣
اخجوننممم هم پروفت هم اسمت هم زدی من خوشحالم😍🤝🏻
😂😆
عالیییی👌🏻💜🌝
براوو💙
مهسا خواهش میکنم نرو:)
چرا نمیای مدرسه پاترهدا؟
(:)
عرررررر اجی پروف و اسمت🥲🥲💔
😢💔
Wow😲... عالیییییییییییییی خیلی خوب بود 😄🤭😉❤❤❤❤❤❤❤
😆مرسییییی💕
عالییییییییییییییییی بود سیسسسییییییییی❤❤❤❤
مرسی سیسیییی💖💖💖