
جونگوون تموم راه اصلا براش مهم نبود حالش خوب نیست فقط داشت خودشو سرزنش میکرد اون با جی بد حرف زده بود اگه چندبار دیگه این اتفاق تکرار بشه ممکنه جی هم از دست بده درحال حاضر اون تنها کسیه که جونگوون داره چرا باید اینطوری رفتار میکرد ^ هیونگ؟ . * بله . ^ از دست من ناراحتید؟ . * نه چرا باید باشم . ^ خوب رفتار نکردم معذرت میخوام * جونگوون من شرایط تورو درک میکنم لازم نیست بابت رفتارت عذرخواهی کنی میدونم دست خودت نیست و اینم میدونم که خود واقعیت این نیست . بار دیگه حرف های جی تمام وجودشو پر از آرامش کرده بود . [ از زبان جی ] جونگوون همیشه خودشو مقصر میدونست جی باید این حسو از بین میبرد از ته دلم میخوام به جونگوون کمک کنم دیکه به خودم که نمیتونم دروغ بگم دوسش دارم ولی اگه بخوام منطقی باشم هیچ جوره نمیتونیم باهم باشیم نه تنها به خاطر اینکه هردو پسریم بلکه خانواده ی من قطعا جونگوون قبول نمیکنن این یه دیلما بین جونگوون و خانواده است کدومو باید انتخاب کنم کدوم بیشتر خوشحالم میکنم . { اگه نمیدونید دیلما یعنی دوراهی ازش استفاده کردم چون کانسپت آلبوم جدید انهایپن به دیلما مربوط عه }
بد از کلی پیاده روی رسیدن خونه ی جونگوون * تو بمون همینجا من زود میام ^ میخوای بری تو خونه ی من چیکار؟ * هیچی میرم لباس و وسایلتو بیارم میریم خونه ی من تو همینجا بمون الان میام ^ باشه . جونگوون نشست روی سکوی کنار خونش سرد بود خودشو تو بقلش جم کرد که گرم بشه سایه سیاهی نزدیکش شد مردی با شنل سیاه روبه روی جونگوون ایستاد جونگوون که ترسیده بود و زبونش بند اومده بود هیچی نمیگفت + نترس من کاریت ندارم فقط میخوام بهت هشدار بدم ^ هو..ه..هش.هشدار ؟ . + از اون هتل بیا بیرون نباید اونجا بمونی . ^ چ..چرا . دندون های جونگوون به هم میخوردن نمیدونست به خاطر سرماست یا به خاطر ترس . + دلیلشو نمیتونم بهت بگم از اونجا بیا بیرون خطرناکه + نمیتونم به این کار احتیاج دارم + جونت مهم تره اگه استعفا ندی به قیمت جونت تموم میشه ^ جونم . * جونگوون . جونگوون با صدای جی سرشو برگردوند ولی وقتی برگشت اون مرد شنل پوش ناپدید شده بود
جونگوون راجب مرد شنل پوش چیزی به جی نگفت چون خودش به اندازه کافی ترسیده بود نمیخواست ذهن جی درگیر بشه حالا باید چیکار میکرد از هتل میومد بیرون ولی چیکار میکرد هیچکس به یه پسر جوون که خیلی بچه است کار نمیده مخصوصا اینکه جونگوون خیلی ریزه میزه است و کار خاصی از دستش برنمیومد جونگوون از اینکه بمیره نمیترسید و زیاد براش مهم نبود چیزی هم واسه از دست دادن نداشت اما این چیزی بود که خودش فکر میکرد
جونگوون فکر میکرد هیچی برای از دست دادن نداره ولی توی این مدت کم اونقدر به جی وابسته شده بود که جون اون بیشتر از جون خودش براش ارزش داشت اما اونم مثل جی نمیخواست اینو قبول کنه هردوشون معتقد بودن زوج خوبی نمیشن ولی این فقط به خاطر مردم بود اونا از حرف آدما میترسیدن واسه همین عشقشون به هم نادیده میگرفتن ولی تا کی ؟ تا کی میخواستن به این بی اهمیتی ادامه بدن اگه واقعا عاشق باشی نمیتونی جلوی عشق بگیری هرچی بیشتر نادیده بگیریش بیشتر میشه و اونا اینو نمیدونستن
جونگوون فکر میکرد هیچی برای از دست دادن نداره ولی توی این مدت کم اونقدر به جی وابسته شده بود که جون اون بیشتر از جون خودش براش ارزش داشت اما اونم مثل جی نمیخواست اینو قبول کنه هردوشون معتقد بودن زوج خوبی نمیشن ولی این فقط به خاطر مردم بود اونا از حرف آدما میترسیدن واسه همین عشقشون به هم نادیده میگرفتن ولی تا کی ؟ تا کی میخواستن به این بی اهمیتی ادامه بدن اگه واقعا عاشق باشی نمیتونی جلوی عشق بگیری هرچی بیشتر نادیده بگیریش بیشتر میشه و اونا اینو نمیدونستن
جونگوون تمام شب داشت به اتفاقات اونروز فکر میکرد تا نزدیک های صبح چشماش گرم شد و بلاخره به دنیای شیرین خواب فرو رفت خوابیدن تنها راهی بود که جونگوون میتونست مدت کوتاهی از مشکلاتش دور باشه نور شدید خورشید به چشماش زد و فهمید که یه روز سخت دیگه شروع شده از جاش بلند شد و با حالت گیجی به روبه روش خیره شد که یهو جی جلو صورتش سبز شد * صبح بخیر . جی بد از گفتن این حرف لبخند گنده ای زد و به خیره شدنش ادامه داد ^ صبح بخیر . برعکس جی که میخندید جونگوون پوکر بود * خوبی؟ . ^ اوهوم . * جاییت درد نمیکنه سرگیجه یا حالت تهوع نداری؟ ^ نه خوبم * تا من صبحونه آماده میکنم تو برو دست صورتتو بشور پاشو تنبل خان ^ ساعت چنده * ۹:۲۰ ^ چی؟ چرا اینقدر خوابیدم * اینو از خودت بپرس ولی فک کنم بخاطر سرم و آرامبخش هایی عه که بهت زدن ^ دیر نشه * اگه الان پاشی دیرمون نمیشه . جونگوون بعد از اینکه حاضر شد رفت تو آشپزخونه و با صبحونه مفصلی که جی آماده کرده بود دهنش باز موند ^ چرا اینهمه چیز میز درست کردی * بدنت به پروتئین احتیاج داره و اینقدرم نودل خوردی که ویتامین بدنت کم شده باید خوب غذا بخوری حالام بیا بشین وگرنه خودم میام میشونمت ^ ممنون
این پارت هم تموم شد لایک و کامنت فراموش نشه با تشکر 😁😅 راستی کاپ موردعلاقه تون توی انهایپن کدومه خودم جیک و هیسونگ خیلی دوست دارم و شاید ازشون یه داستان نوشتم ولی نمیخوام ژانرش عاشقانه باشه اگه بنویسم احتمالا معمایی جنایی میشه
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
کاپل موردعلاقم.. سونکی
جیوون
جیکهون
هیجیک
سونسون
سونوون
من همرو باهم شیپ میکنم😔😂
عجب دو پسر عاشق هم شدن خدا عقل بده😂😂😂
😐😂
عالی بیددددد
عالییییییییییییییییییییی بود ج.چ : جیکهون
داستانش خیلی قشنگه لطفا زودتر پارت بعدو بزار
ممنون
چندبار گذاشتم ولی رد شد
امروز دوباره میزارم
اوکی منتظرشم
احساس میکنم اون مرد شنل پوشه درواقع همون پسریه که تو هتل جونگوونو اذیت میکرد
ج چ : کاپل مورد علاقم......جی و جونگوون ....... جیک و هیسونگ
منم عاشق این دوتام کاپلم
نظری راجبش ندارم شاید اون باشه شایدم نباشه 🤷🏻♀️
عالی بود عاجی
مرسی آجی
ببخشید برا شما هم هر پارت چند بار رد میشه؟🖤
نه من فقط پارت چهارم یه بار رد شد
اونم بار دوم فقط همونو گذاشتم که اومد