آمیا با خودش گفت کی میتونه باشه رفت که در رو باز کنه ناگهان دید کسی نیست جززززززززز آقای سه یونگ دید که دست آقای سه یونگ دو تاکافی است آمیا تو ذهنش با خودش گفت الان میخواد این کافی بده به من وای فکر کن چقدر عاشقانه میشه اگه این کافی رو بده به من
6 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
1 لایک
مرسی از حمایتتون هروقت ۱۰ تایی
شدیم پارت ۳رو می سازم