
سلام سلام اومدم با پارت جدید راستی گایز احتمالا پارت آخره پس ازش لذت ببرین 😉✌👇👇👇
(دیگه توضیحاتو نمیزارم ولی با این پارت no mor draim خیلی میچسبه خب بریم سر کارمون )(جیمین) همون جا بالا سر لیا وایساده بودم به خودم لعنت میفرستادم که دیشب اون حرفا رو زدم اشک هام آروم روی گونم سر میخورد و پایین میومد=دوسش داری ،نه؟! . و آروم موهای لیا رو نوازش کرد =هه اونم دوست داره @و...ولی تو از کجا....=هششش من قدرتم آبه میتونم درون یه نفرو ببینم حتی خود تو . توی شوک حرفتی کوکی بودم که متوجه شدم یونگی به هوش اومده با عجله کنارش رفتم سینش زخم شده بود که یعنی قدرتش تموم شده بود @شوگا تو چیکار کردی ~خیلی وقت بود اینجوری صدام نزده بودی ، فک میکنی چیکار کردم ها اشتباه تو رو درست کردم تو خیلی بی فکری لیا هنوز ضعیفه نباید این چیزا رو بهش میگفتی،هیچ فک میکنی اگه صبح زودتر از همه بیدار نمیشدم الان لیا تو چه وضعی بود اون یارو بیگ یوم عوضی بیش از حد بهش نزدیک شده بود خدا میدونه اگه من نبودم چه بلایی سر لیا آورده بود تو واقعا بی فکری ٪ تمومش کنید (خیلی جدی و خشک )~امیدوارم دلیل خوبی داشته باشی ٪آره دارم ،، مهمون داریم . همون یه خفاش از زیر درختا سمتمون اومد و تبدیل شد از یه طرف دیگه هم دو تا گرگ همزمان با هم به ما رسیدن #خب ،خب ،خب جمع محافظا جمعه ٪خفه شو # اوه جین خیلی وقت بود ندیده بودمت راستشو بخوای الان خیلی عاقل تر به نظر میایی . جین دندون قروچه ی حسابیی کرد ٫ بقیه هم که اینجان سلام جیهوپ دلم برات تنگ شده بود . هوسوک بیشتر نگران بود تا عصبانی چون قبلنا یه جورایی با لی یانگ دوست بود بدون این که کسی بفهمه توی ذهنم با پسرا ارتباط گرفتم @ نترسین لونا سه تان ولی ما هفتا #مثل همیشه اشتباه میکنی جیمین شی (چون خونآشامه ذهنشونو خوند ). آروم دستاشو از هم فاصله داد و سیلی از خفاش ها کنارش روی زمین فرود اومدن و تبدیلشدن
-ای تف به این شانس اونا حمله کردن ما هم به ناچار حمله کردیم یکی از پشت ضربه ای به یونگی زد که صدای فریادش بلند شد و همین کافی بود تا لیای بنفش رو بیدار کنه (منظورش قدرت لیاس)(لیا) حالت تعلیقی که توش بودم خیلی بعد بود زانو هامو بغل کردم اشک میریختم ناراحت بودم از همه چیز صدای یونگی توی سرم اکو میشد‘’تو تنهایی نمیتونی“ من .....من نتونستم جیمینو نجات بدم من.... نتونستم ببخشید یونگی ..... معذرت میخوام 💞💞وقتی شادی پشت ابرهای مه آلود اندوه پنهان میشود🎵🎵 و آنگاه که روز چارقد سیاهش را بر سر میکند 🎵🎵 و برف تمام گل های خسته از سرما را زیر خود دفن میکند 🎵🎵صدای جیر جیرک ها در زوزه ی وهم آور باد خفه میشود 🎵🎵 و درختانه جن زده با آواز باد میرقصدند 🎵🎵 من به تو می اندیشم که همچو ستاره ای در درون قلبم روشن میمانی و گرما را هر ثانیه مهمان وجود سردم میکنی 💞💞. صدایی منو از تمام خیالاتم بیرون کشید این ...صدا ....ییی یونگی . به سرعت خون در چشمام حلقه میزده و بلخره به این کابوس بی معنا پایان میدهم

(جیمین) اااا..این لیاس . مثل فرشته ها دو تا بال دراورده و بین آسمان و زمین معلقه میدرخشه درخشش بنفش رنگش چشمامو نوازش میکنه ولی عصبانیه به شدت عصبانی *بهتون دستور میدم همین الان تمومش کنید .اما کسی به حرفش گوش نمیداد و این عصبانی ترش کرد جوری که با یه حرکت پرتو های جادویی بنفش رنگش هممونو سرجامون میخکوب کرد با صدای خیلی آرومی گفتم @لیا * هیچ معلوم هست چتونه چرا انقدر با هم میجنگید .سکوت سنگینی برقرار شد *نه جدی این همه جنگ سر چیه ، بگو بیگ یوم تو که هی حمله میکنی بگو سر چیه #خخ.خب جواهر جای بهتری برای زندگیه *چرا توضیج بده #چون ...که .....چون .....امممم اینجا حیون هست *بی خیال همه میدونیم حیونای بیرون جواهر بیشترن فقط همین دلیلته #فک کنم آره *خب لی یانگ تو چی ٫ منم فقط به همین دلیل حمله میکردم چون فک میکردمذحیونای اینجا بیشتر ولی اصلا اینطوری نیست * واقعا که دلیلاتون برای حمله به اینجا مسخرس . خیلی آروم در حال حرف زدن بلند شد و بالا و بلا تر رفت تا به شاخه بالای درخت رسید روی اون نشت و با ملایمت شاخه رو نوازش کرد *شما ها با این جنگ خیلی ها رو عذاب دادین روح جنگل زخمیه به دورو برتون نگاه کنید خیلی از شماها با هم دوستین . چهره هوسوک غمگین تر از قبل شد
زیاد نوشتم سه تا قبلیا رو بزن بعدی ✌ یه دونه لایک کن لطفا خواهش میکنم ❤❤😘😘
*و با این کارتون نه تنها جنگل بلکه ،، خانواده منم آزار دادین پدرو مادر من پیوند بین آسماتن و زمین بودن و خواهرم نگبان جنگل هر سه ی اون ها به خاطر جنگ شما ناراحت هستند از تون خواهش میکنم که تمومش کنید زندگیامون کوتاهه ارزشش رو نداره به جای اینکه سر هیچی دعوا کنید بهتر نیست به فکر آیندتون باشین من به زودی به خانوادم ملحق میشم ممکنه به محض رفتن من شما دوباره جنگ رو از سر بگیرین ولی بدونین با جنگیدن جز آزارو اذیتت خودتون و من و خانوادم چیزی عایدتون نمیشه دختر من عاشق فردی شد که با اینکه تنها شده بود ولی از کسی کینه به دل نداشت با اینکه همه ی برادراش تنهاش گذاشتن ولی هنوز هم عاشقانه میپرستیدشون و به تصمیمشون احترام میزاشت من دخترمو ترک کردم فکر میکردم اونو به کسی به اسم پدر سخصی که قابل اعتماده سپردم ولی اون و برادرش آینده خوبی نداشتن دخترم از من متنفره ولی من بهش خق میدم پس لطفا تا وقت دارین و کسی آسیب ندیده تمومش کنید
.جادوی لیا آزادمون کرد خودش هم از درخت پایین اومد رنگ چشماش عادی شد یونگی کنارش رفت و دستشو روی شونه ی لیا گذاشت ~بهت افتخار میکنم . کنار لیا دویدم قبل از اینکه وقت کنم بغلش کنم خودشو تو بغل من انداخت *جیمینا عاشقتم با تمام وجودم (یونگی) صحنه قشنگی بود احساساتی شده بودم برای هر دو شون خوشحال بودم منتظر بودم جواب جیمینو بشنوم که صدایی آشنا منو درجا میخکوب کرد ؛خداحافظ پادشاه مافیا و صدای شلیک همه رو خشک کرد این گلوله از همون تفنگیرها شده بود که من با خودم آورده بودم و اون کسی که شلیک کرد همون مرد اونروزی توی خیابون بود نمیدونم چطوری سر از اینجا در آورده (در اثر پرتاب لیا ) خودمو آماده مرگ کردم صحنه به صورت استاپ موشن از جلوی صورتم گذشت ولی چیزی که در آخرین لحظه دیدم رو تا آخر عمر فراموش نمیکنم لیا با چشمان بنفش جلوم وایساد و رو به من لبخند زد *ممنونم شوگا . تنها چیزی که بعد از این دیدم جسم بی جون لیا بود که غرق خون توی بغلم افتاده بود
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
میشه تروخدا پارت بعدو بزاری؟
بخدا انقد همه رمانا ادامه نمیدن میخوام بمیرم لطفا ادامشو بزار
از تستچی خیلی وقته رفتم ولی اگه وقت کنم شاید یه داستان جدید گذاشتم 💖
اجی من داستانتو کامل خوندم ولی فقط کامنت نزاشتم بخدا🥺💕
مرسی وجی فرشته ای باور کن
نه اجی اونقدرم که میگی خوب نیستم فدات شم🥺❤
ینی لیا مرد🥲
لیااااااا چرا رفتی🥲چراااااا رفتییی🥲
خب زنده میشه دیگه نمیمیره که!؟(بگو زنده میمونه😐 )
😭😭😭
تا قسمتبعد منتظر باشید 😝😝😝😝
آجی نابودت می کنممممممم
چراااااا
🥺😭
من خودمم نابود کردم خیلی
سرش گریه کردم
وای خدا ینی لیا مرد ولی بازم خوب بود
ممنونم ببخشید دیر جواب دادم
ن بابا خواهش می کنم
داستان تموم شد ؟ عرررر
آره نهایتا یه پارت دیگه داشته باشه 💞 مرسی خوندی
خواهش
آجی
چراااااا
چراااااا
واقعا الان دارم گریه میکنم😢😢
راست میگم😥😢
حق لیا این نبود 😢
حق جیمین نبود😭😭
اما پایانش
غیره منتظره و راست بود
ممنونم بابت داستانت
خیلی دوستش داشتم
ممنونننن
سالانگه💜🥲
هییی
من میرم عر بزنم
بای
عررررر
عاجو جونم
خودمم خیلی غصه خوردم
خدا میدونه خیلی از حمایتات ممنونم
عااشقتم گریه نکن
بعدا میگم چرا ولی گریه نکن 💞💞
🙂باشه گلم
💞💞💞💞💞