
Couple : taehyung , Alex / you
الکس با دیدن آن پسر که باعث رنگی شدن لباس هایش شده بود تعجب کرد. (مربوط به پارت اول ) _منو میشناسی . پس مراقب رفتارت باش . پسر پوزخندی زد و به کارش ادامه داد . الکس روی زمین نشست و به درختی تکیه داد . گلدی ، اسب الکس ، کنارش مشغول خوردن علف های آنجا بود . _ قیافت به ما نمیخوره . +از یه کشور دیگه میام. الکس بشکنی زدو گفت : میدونستم ! محافظ منم شبیه توعه . وقتی بچه بوده به اینجا اومده و توی قصر بزرگ شده . آن پسر که بنظر اصلا مشتاق نبود ، " آهانی " گفت و به شکستن شاخه ها و سرک کشیدن بین بوته ها ادامه داد
الکس یه تکه چوب برداشت و اشکال خیالی روی خاک کشید. زانوهایش را داخل شکمش جمع کرد و گفت : اسمت چیه؟ +چیزی نیست که بتونی تلفظش کنی . _بیخیال . حوصله م سررفته. پسر ، بدون نگاه کردن به الکس گفت : تهیونگ . الکس متفکرانه سرش رو تکون داد و گفت : آره تلفظش سخته . +میدونستم. _ بجاش یه اسم دیگه روت میزارم. + نه مرسی . الکس توجهی به حرف تهیونگ نکردو با چوبش مشغول نوشتن چیزی روی زمین شد . تهیونگ توانست سیبی از بین درخت های آنجا پیدا کند . سیب را با لباسش پاک کرد و به سمت گلدی رفت . گلدی با دیدن سیب ، شیهه ای از خوشحالی کشید و یکجا سیب رو خورد . تهیونگ لبخند دندون نمایی به خوشحالی گلدی زد . الکس با دیدن لبخند تهیونگ ، اسم مورد نظرش رو پیدا کرد . _ فهمیدم ! وی ! تهیونگ به سمت الکس چرخید و صورتش رو جوری جمع کرد که انگار چیز بد بویی رو بو کرده . + چرا "وی" ؟ الکس شروع کرد به توضیح دادن : وقتی میخندی دهنت شبیه حرف وی میشه . تهیونگ نمیدونست حرفای الکس رو تعریف و تمجید طلقی کنه یا تحقیر و تمسخر . روی زانو هایش هم شد و روبه روی الکس نشست .
پیام بازرگانی : لیمو شو بدم هلو شو بدم کدومو بدمم
با دقت به صورتش خیره شد و گفت : حالا که برام یه اسم انتخاب کردی بزار منم یه دونه برات انتخاب کنم . کمی فکر کردو گفت : میسو . الکس صورتشو تکون داد . _ ازش خوشم نمیاد. + منم چون ازش خوشم نمیاد انتخابش کردم . ناگهان صدای یورتمه و شیهه اسبی شنیده شد . اسبی با سوارش ، درخت هارا کنار زد و روبه روی الکس ایستاد.
الکس با خوشحالی بلند شد و گفت : جانیی! جانی از اسبش پایین پرید و شانه های الکس رو گرفت . +حالت خوبه ؟! صدمه ندیدی ؟! اون مردا دنبالت بودن . الکس دستهایش را بالا گرفت تا جانی رو آرام کنم. _ من خوبم جانی ! خوب تونستم از دست اونا فرار کنم . باید بگم ازت ممنونم که یه چیزایی یادم دادی . تهیونگ چند بار سرفه کرد تا حضورش رو متوجه بشن . جانی با تعجب به آن غریبه نگاه کرد . تهیونگ یک قدم به الکس نزدیک شد اما ........ (نتیجه آنچه خواهید دید)
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالی پارت بعد پلیز
مرسیی ◉‿◉