
امروز جمعه ساعت ده و چهل دقیقه بیست و یک ابانه بلافاصله بعد از پارت ۶ اینو شروع کردم اینا رو قبلا تایپ کردم الان میذارم😉
سلام👋🏻 اول بالا رو بخون کیوتم تا متوجه بشی چطوری پارت میذارم
خیلی خب خوندی؟؟ حالا ازت یه چیزی میخوام....
این که همین حالا لایک کنی تا انرژی بگیرم😉 فالو کن لایک کن کامنت بذار
از زبان مرینت...... قیافم از😍به😐 تبدیل شد.. گفتم: مامان من لوکا رو سرکار گذاشتم خب الان منو می کشه! گفت:اگه خواست حرفی بزنه بگو مامان چی گفت!! چون من بش گفتم بهت از گل نازک تر بگه با من طرفه😏گفتم:وای ممنونم مامان و لپش رو ب.و.س.ی.د.م❤️ گفت:خواهش میکنم. گفت:من دیگه میرم... مرینت نهار با دوستت بیایید خونه!دوست ندارم اینجا بمونید😉 گفتم:حتما مامان... آلیا گفت: نه ببخشید من مزاحم میشم دیگه!سریع جلو دهنش رو گرفتم و گفتم:چرا آلیا هم میاد ممنونم مامان❤️ چشمکی زد و رفت.. آلیا با عصبانیت گفت: عههههههه چرا گفتی میام؟؟ من نمیام! گفتم:میای خوبشم میای{من:راست میگه دیگه! آلیا:تو حرف نزن!😑😑 من: مثل اینکه بد بختی میخوای! آلیا: نه نه مرینت من میامممممم😅 مری:عه بالاخره یه بار با من موافق شدی سما😌 من:😐😐😐😐}گفت:اهههه نمیدونم بهت نه بگم... باشه میام فقط بعد از ظهر باید با هم بریم بیرون😏 گفتم: حتما میامم😉😘❤️ ادامه دادم بیا بخور ببین چه کرده این مکان من! گفت:فک میکردم آشپز داشته باشید! گفتم:داریم فقط غذای چینی بلد نیستن مامانم درست میکنه😋
گفت: اهان... جعبه غذای آلیا رو بهش دادم و مال خودم برداشتم و بازش کردم😋🍱چوب های غذام رو برداشتم و اول از نودل شروع کردم🥡🥢 دیدم آلیا داره به دست من که چطور چوب رو برمی دارم و باهاش میخورم نگاه میکنه😯 خندم گرفت و گفتم:ببین.........(نقطه ها یعنی داره میخندخ)ب....ببین... اینطوری..... و نشونش دادم چطوری باید بخوره با چوب ها🥢چوبش رو برداشتم و هر کاری من کردم انجام داد😂خودشم خندش گرفته بود گفت:....... مر...... مری من... نمیتونم(نقطه یعنی داره میخنده البته فقط جاهایی که میگم بقیه جاها به معنی سکوته!) دوباره و دوباره نشونش دادم و وقتی یکمش رو برداشت تا اومد بخوره همش دوباره ریخت تو ظرف🍜 جفتمون زدیم زیر خنده...... یکم که تمرین کرد، از من بهتر میتونست بخوره☺️خلاصه خوردیم.... آلیا گفت: واییی چقدر خوشمزه بود😋 گفتم:آرههههههههههه گفت:تو طراحی دیگه؟پس طراحیات کوشن؟؟؟ گفتم:امممم اومدی خودمون بهت نشون میدم الان چیز خاصی ندارم و اینجا هم نمیشه😁 با تعجب گفت:باشه! گفت:راستی!من شمارتو ندارم!میشه بهم بدی؟؟ گفتم:البته سیو کن!*******************(😅شرمنده نمیتونم شماره بذارم دیگه شما خودتون یه شماره تصور کنید😅)گفتم:حالا تو شمارتو بده! گفت:باشه سیو کن!******************(دیگه بازم نمتونم بذارم🙂) سیو کردم به اسم رفیق جونی😍
خب تموم شد😅😉😍 لایک کن فالو کن کامنت بذار روزای تعطیل میذارم🧡
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالی بود عزیزم
پس ادرین اصن توش هست؟
اره هست😅
چ:نمیدانم داستان زیاد خوندم یادم نیست ولی باید بگم که داستان تو هم جز یکی از بهترین داستانایی هست که خوندم خیلی عالیه پارت بعد رو زود بزار تنکس 💛
😭😭😭😭😭😭😭(اونجوری نگام نکنید یاد بدبختیام افتادم از آذر مدرسم بازه) و من کتابام سفید سفیده به جز ریاضی 😂😐
😘😘میسی
🙏🏻
😫😅😅منم از آذر میرم مدرسه
منم همه کتابام دیگه جا نداره اصلا توش چیزی بنویسی نگاشون کنی سرت گیج میره🥴😅😂
من نهم هستم تو چندمی؟؟
هفتم
😂 وایییی فردا مدرسهی ما تعطیله خیلی خوشحالم 🤩🤩🤗