عشق منطق نمیشناسه 5

سلام لطفا معرفی رو بخون ... راستی داخل این پارت قراره ..... نمیگم برو بخون !

ادرین:داشتم از خیابون رد میشدم که یه ماشین سرعت زیاد اومد سمتم خشکم زده بود که احساس کردم یکی هلم داد اون مرینت بود!مرینت: داشتم یه قدمی میزدم که دیدم ادرین وسط خیابونه و یه ماشین با سرعت داره به طرفش میره رفتم هلش دادم و خودمم یه ملق زدمو اومدم اینور گفتم هی اقا پسر هواست کجاست ادرین : مرینت گف حواست کجاست گفتم= دو کوچه بالاتره!!

مرینت: پسره ی پررو جای تشکرته اگه من نبودم که له شده بودی ادرین : خب ممنون مرینت : همین نخیرم تشکر جانانه میخوام ادرین : خب خیلی ممنونم خانم مرینت دوپن چنگ((بالحن مسخره کردن ))مرینت: موش تورو بخوره بانمک ادرین : نه موش منو نمیخوره شمایی که داری رو مخ من اسکی میری مرینت :باز خوبه من اسکی میرم بعضیا اسکی بلد نیستن ....

میرن رو مخ ادم اونم بد جور اصلا من چر دارم وقتم رو با تو تلف میکنم درزم بهتره دیگه از ما تقلید نکنید جناب مدیر عامل ادرین نخیر شما از ما تقلید کردی مرینت : به هر حال داخل شو مد وقتی دارن نفر اول رو انتخاب میکنن قیافت دیدنیه بای بای

ادرین : خوش اومدی ((تو دلش)) رفتم دیگه خونه شرکت نرفتم چون حال نداشتم فردا صبح........................ مرینت :پاشدم امده شم برای دانشگاه خب یه هودی سفید شلوار لی مشکی و کفش سفید موهامم باز باشه بهتره ارایشم خوشم نمیاد لباسامو پوشیدم و رفتم نمیخواستم با بادیگاردم برم چون نم نم داشت بارون میومدو منم عاشق بارون بودم از دیشب تا حالا بارون میومد و الانم اخراش بود

رفتم بیرون تا خونه ما تا دانشگاه زیاد راهی نبود نبود 5 دقیقه ود رسیدم روی نیمکت پارک نشستم که دیدم یهو خبرنگارها اومدن پاشدم برم که یکی از خبرمنگار ها گفت :مرینت من رو یادت میاد خودش بود خود عو*ض*یش بود برگشتم که باهاش روبرو شدم گفتم چیه بعد دو سال اومدی نمک رو زخمم بپاشی

مهسا که خودم هستم : خب اینجا یه شخصیت جدید به داستان اضافه میشه این خبرنگاره اسمش گیله که در مورد قتل مادر مرینت یه کتاب نوشته و قراره که اخر سال چاپ شه و مرینت بخاطر همین ازش خوشش نمیاد

ناظر لطفا منتشرکن برای پارت بعد 6 لایک و 6 کامنت لازم دارم ..