❤💜سنگ جادویی 2❤💜

اه حوصلم سر رفته بود زنگ زدم به الکس جواب نداد به مایا هم زنگ زدم جواب نداد یدفه یه صدایی از بیرون شنیدم رفتم پنجررو باز کردم دیدم یکی بدون دستش درو باز کرد نمیدونم چچوری زنگ زدم به دوستم جینی که تو شانگهای زندگی میکرد ازش پرسیدم جادو واقعیه؟ گفت: به هر حال باید یه روزی بهت بگیم تو یه جادو گری! گفتم چی گفت.....

گفت:آره تو یه جادو گری و یه سوال از کجا به جادو شک کردی گفتم: اهان خوب شد گفتی باید فرار کنم بهم حمله شده خوافظ از زبان جیمی: امدم بگم چی قطع کردی مجبور شدم بعد ۲۰ سال از جادوم استفاده کنم و برم نیویورک رفتم نیویور که یهو یکی خورد بهم گفت حواست کجاست تا نگاش کردم فهمیدم کاترینه

گفتم سلام کاترین منم جیمی از زبان کاترین:اوسلام جیمی بدو باید فرار کنیم جیمی:از کی؟ کاترین:از اونایی که به خونم حمله کردن و برادرو خواهرم طلسم کردن جیمی.....

جیمی:چی؟ کاترین آره برو جیمی: بیا بریم مخفیگاه من در نیویورک کاترین:باشه از زبان اونایی که به کاترین حمله کرده بودن:پس بچه کجاستتتتتت😠😠😠😠😠😠😠 قربا یه چیزی پیدا کردیم دفترچه راز های الکس همون پسره که طلسمش کردیم هموم مرده:بدش به من خوب بخش جادو فهدم قضیه و رازهاشو بریم بدویید

از زبان کاترین توفگ کرش چطور من یه جادو گرم وا ی یعنی قدرتم چیه؟ وای خیلی خوبه که یهو بیرونو دید جیمی بیرونو پیدامون کردن حالاچیکار کنیم جیمی:نمیدونم فکرکنم باید تسلیم شیم از زبان کاترین: آهان فهمیدم بیا با قدرت من بریم شانگهای جیمی:دیوونه شدی البته ایده ی بدی نیست ولی با قدرت سه دو یک کاترین:.....

کاترین:ما الان کجاییم جیمی جیمی:ما الان شانگهاییم بیا بریم خونه ی ما مخفی بشیم کاتری کاترین:ایده خوبیه بدو بریم از زبان من یعنی سارینا:رسیدن خونه ی جیمی و اون کسایی که دنبال کاترین بودم رفتن تو و دیدن او رفتن و با جادوفهمیدم اونا کجان و با قدرتشون نمیتونستن برن اونجا واسه ی همینم با قطار بعدی میرن😊

از زبان مادر جیمی :جیمی این خانم کیه؟ جیمی:دوستمه منظورم پر هست.! امیلیا:او پس ایشون کاترینن کاترین:شما منو میشناسین؟امیلیا:بله اینجا همه شمارو میشناسن منظرم خانواده ما و کسایی که جادو دارنه کاترین: اهان جیمی من کجا بخوابم هان؟؟؟ جیمی:اتاق من کاترین:ام م باشهه😊😊😊

بجه ها دوستون دارم ببخشید الان دیگه نمیتونم ادامه بدم تو پارت بعدی جبران میکنم بابای کیوتام😘👋👋👋👋

💜💜💜حتمی نظر بدین❤❤❤❤

بوس💜💜💜💜