14 اسلاید صحیح/غلط توسط: ⊹⊱yurii⊰⊹ انتشار: 3 سال پیش 80 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
سلام کیوتام 😄 بالاخره پارت ۱۳ رو گذاشتم 😀 دیگه مدارس هست و هزار مشکل درک کنید دیگه 😂💔 ولی بازم ببخشید دیر میزارم 😂💔 بیخی بریم داستان را ببینیم 😂💔
« ..࿇𖣘گذشته شوم𖣘࿇.. » ( قسمت ۱۳ : تنها امید ! .....)
*که یهو ....*( م*رض دارم یو نو ؟ 😐😂💔 به شدتتتتتتت م*رض دارممممممم 😐😐😐😂😂😂💔💔 )
*که یهو یوکی بیدار میشه 😐😂💔* ( بله 😐 همش خواب بود 😐😂💔 واقعا فکر کردین من شخصیت های اصلی داستانم رو میکشم ؟ 😐😂💔 خو داستان تموم میشه 😂💔 اهم کشتن بنده ازاده 😂💔 مخصوصا اجی نرجس 😂💔 خدایی ببخشید بهت گفتم خواب نبود خب جو هیجانی داستان خراب می شد 😂😁 ) نائو : « یوکی ؟ 💔 یوکی بیدار شووو 💔💔💔💔 » *یوکی بچمون اروم چشماشو باز میکنه و با دیدن نائو و اینکه همه چی عادیه اشک تو چشماش جمع میشه و میپره بغل نائو و میزنه زیر گریه* من : « ه-همش خواب بوددددد ....؟ 🥺😭 » نائو : « اروم باش ...... اره همش خواب بود همه چی خوبه ..... ^^ » من : « 😭😭😭😭😭😭😭😭 » *نائو موهای یوکی رو نوازش میکنه و یوکی بچمون بعد چند دقیقه آروم میشه و اشکاشو پاک میکنه* نائو : « خب ..... حالا خواب چی دیدی .....؟ » من : « ....... اوممم خوابم خیلی عجیب بود ...... و برا من ناراحت کننده ...... اینجا کامل یخ زده بود .... داشتم تو شهر قدم میزدم .... یهو جلوم اتیش دیدم ... یعنی میشه گفت انگار نصف شهر یخ بود نصف شهر اتیش خیلی عجیب بود ..... من یهو یاد شما ها افتادم و دویدم داخل اتیش .... صدای ساکورا رو شنیدم که ازم کمک می خواست ..... وقتی رسیدم بهش ..... اون ..... اون مرده بود .... 💔 هاروکی و رینا هم همینطور ...... 💔💔احساس ناامیدی شدیدی کردم و قبل از اینکه اونجا بیهوش بشم صدای تو رو شنیدم .... و الانم که متوجه شدم یه خواب بود .... » *نائو خشکش میزنه و در حالی که ترسیده به زمین نگاه میکنه* در ذهن نائو : « نزدیکه ..... چیزی که هیچ وقت دلم نمی خواست اتفاق بیفته حالا داره نزدیک میشه ..... خطر .... ولی ..... برای یوکی ...... بدتر ..... چون_ »
من : « اونی-سان ؟ 😶💔 چی شده ؟ 😶💔 عاا بخاطر خوابم ترسیدی ؟ 😅 » نائو : « ها چی ؟ نه بابا 😅😅😅 چون یکم خوابت عجیب بود داشتم فکر میکردم معنیش چیه ...... ^^ » من : « عاوو .... حالا چیزی هم فهمیدی ....؟ ^^ » نائو : « هومممم ..... شاید این روزا بیش از حد نگران دوستاتی ..... :) » من : « خب نه ...... نمی دونم ........ » نائو : « ...... ^^ نگران نباش اتفاقی نمی یوفته ^^ » من : « اریگاتو ^^ امممم خب ساعت چنده ؟ باید اماده شم برم دبیرستان ..... 🥲 » نائو : « دمو .... امروز که تعطیله ..... 😶💔» من : « میدونم ولی ..... 🥲 از اونجایی که تنبیه شدم باید روزا تعطیل رو هم برم 🥲🥲🥲🥲🥲 » نائو : « اوههه 😶💔💔 اره راست میگی 😕 خب اگه اینطوره ..... باید زودتر اماده شی 😶💔 » *و نائو به ساعت اشاره میکنه* من : « اره ..... ^^ » *و نائو میره بیرون و یوکی درو می بنده و بلند میشه و چشمش به دستاش میفته که دیگه زخمی نیست .....* چی ؟ 😶💔 دیشب که دست و پاهام زخمی بود ..... چطوری خوب شدن اونم تو این سرعت ؟ ..... امکان نداره ...... *یوکی سریع میره جلوی آینه تا ببینه دیگه اتفاقی نیفتاده ؟ هرچند که افتاده ، پوست یوکی مث گچ شده ، چشماش مث همیشه آبی بود ولی نور داشت و برق میزد ، دور دستاش هم یکم بخار بود که خیلی مشخص نبود*
چ-چقد عجیب ...... 💔 *یهو یوکی یه صدا از پشت سرش می شنوه و سریع برمیگرده سمت صدا* صدا :« پس بالاخره وقتش شد ..... :) » من : « ت-تو کی هستی ؟ چ-چطوری اومدی تو اتاق من 😠 .... » *طرف پوزخندی میزنه و به یوکی زل میزنه* همون یاروعه : « هومممم من ..... اوممم ... می تونی ساتوکو صدام کنی :) هه 😏 من بیشتر وقتا دنبالتم و مراقبتم 🙂 البته فقط وقتایی که احساس خطر کنی میکنی یا میترسی 😏🙂 مثل الان 🙂 تو زیاد میترسی :) اون کسی که میگفتن ادم خیلی خاصیه تویی ؟ تو که خیلی ضعیفی حتی خودتم نمی تونی نجات بدی 🙂😏😂 » من : « منظورت رو اصلا نمی فهمم ..... ها ؟ تو بیشتر وقتا دنبال منی ؟ پس چرا نمی تونم ببینمت ؟ ..... » ساتوکو زیر لب : « چون من مُردم و یه روحم ...... » من : « چی ..... ؟ » ساتوکو : « اره .... زندگی من و هزاران هزار نفر نابود شده ..... » من : « نمی فهمم ..... 💔 » ساتوکو : « هوممم .... باهام بیام ..... » من : « کجا .... ؟» ساتوکو : « یه جا که راحت تر بتونم بعضی چیزا رو برات توضیح بدم ..... » ( بچه ها این عکس ساتوکو هست 😁😄)
من : « می خوای بریم بیرون که کسی نفهمه چی داریم میگیم ؟؟ باشه پس بزار کمدم رو هول بدم تا_ » ساتوکو : « نمی خواد ..... اح*مقی چیزی هستی ؟ ..... باورم نمیشه اینا رو نمی دونی ..... قدرت درکت هم خیلی پایینه ..... » من : « هاااا ؟؟؟؟ 😑😑😑😑💔💔💔 ندونستن چیزی که خنگ بودن یا اح*مق بودن نیست 😑😒 از ادمایی که ندونستن رو خنگ بودن میدونن خیلی بدم میاد ..... » ساتوکو : « هومممم ..... بیخیال ..... دنبالم بیا ...... » *یوکی چیزی نمی گه و دنبال ساتوکو میره و ساتوکو دست یوکی رو میگیره و یکم جلوتر میره ولی بعد غیب میشن و داخل یه دنیای دیگه ظاهر میشن .... اهم خب بزارین از جزییات اون دنیا بگم ، یه مکان کاملا تاریک و سیاهه انگار هیچی توش نیست فضا کاملا سیاهه و انتها نداره ولی با هر قدمی که برمی داری یکم نور سفید مسیرت رو روشن میکنه و کسی هم اونجا نیست*
من : « اینجا دیگه کجاست ...... ؟ » ساتوکو : « یه دنیای دیگه .... جایی که هیچکس اینجا نیست تا به حرفامون گوش بده ..... » من : « خب .... حالا درمورد چی می خوای باهام حرف بزنی ..... ؟ » ساتوکو : « هوممم ..... خب چطور شروع کنم ..... بهتره تو اول اگه سوالی داری بپرسی .... » من : « ....... خب .... تو گفتی یه روحی ..... و همیشه دنبال من بودی چرا نمی تونستم ببینمت ..... و چرا الان می تونم .... ؟ » ساتوکو : « هومممم .... زیاد چیزی نمی تونم بهت بگم ..... اجازشو ندارم ..... ولی .... کسایی که قبل از تو بودن می تونستن ما رو ببینن و باهامون ارتباط برقرار کنن .... اما تو یکم فرق داری ..... تو فقط زمانی می تونی منو ببین که یکی از دو قدرتت فعال شه ..... » من : « کسایی که قبل از من بودن ؟ ..... یکی از دو قدرتم ؟! .... » ساتوکو : « اره ..... اون کتابی که خوندی یه نفر قبل از تو نوشتتش ..... اوهوم یکی از قدرتت یخه اون یکی رو اجازه ندارم بگم ..... »
من : « اوهوم .... که اینطور ... راستی تو برا چی همیشه دنبال منی ؟! » ساتوکو : « گفتم که ..... 😑💔 وظیفه دارم مراقبت باشم ...... » من : « نانده ؟! » ساتوکو : « نمی تونم بگم ..... » من : « هوففف ..... چرا هر سوالی میپرسم جوابشون رو بهم نمیگی 😒 خب پس این یکی رو بگو 😑 قدرت یخ من جریانش چیه ؟ از کجا اومده ؟ 😑😐 » ساتوکو : « تو اون قدرت رو از بچگی داشتی ..... فقط هنوز آشکار نشده بود و چند تا نشونه ازش بود ...... » من : « نشونه ..... ؟ » ساتوکو : « موهات ..... » من : « موهام ..... ؟ » و دستمو میکشم به موهام و بهشون نگاه میکنم . ساتوکو : « اره ..... موهات به رنگ برفن و برف هم مث یخ زدن همه جاس ..... » من : « ...... اها ..... ساتوکو ..... ؟ » ساتوکو : « چیه ؟ » من : « انگار داری محو میشی ..... » *ساتوکو اخم میکنه و به چشمای یوکی نگاه میکنه که نورشون داره کم میشه*
ساتوکو : « اَه لعنتی وقتم داره تموم میشه 😠 گوش کن یوکی تو اخرین امید ما و بقیه هستی به جز دوستات و داداشت به کسی اعتماد نکن به هیچکس نزار بقیه گولت بزنن ! خوابت رو یادته ؟ توی خوابت کل دنیا نابود شده بود اره ؟ می خوای اونطوری شه ؟ یوکی تو مث بقیه نیستی نباید سریع اعتماد کنی میفهمییی ؟؟؟ اگر تو گول اونا رو بخوری کل دنیا نابود میشهههه » من : « چییی ؟؟؟!!!» ساتوکو : « به حرفم گوش بده یوکی به کسی اعتماد نکننن ، همه ما رو ازاد کن و کل دنیا رو نجات بدههههه این اتفاقات رو یک بار برای همیشه تموم کن یوکیییییی » *تصویر ساتوکو محو میشه و یوکی دوباره خودشو تو اتاقش میبینه و خشکش میزنه* من : « ساتوکو ؟؟؟؟ ساتوکووو ؟؟؟؟ ساتوکو چی شد ؟؟؟ تو کجا رفتی ؟؟؟؟ 💔💔💔💔 منظورت از اون حرفا چی بوددد ؟؟ 💔💔💔💔 » *اتاق در سکوت کاملا غرقه و هیچ جوابی شنیده نمیشه .....* من : « ساتوکو ....... 💔 » *یوکی روی زمین میفته و اشک تو چشماش جمع میشه* ها ... ؟ چرا دارم گریه میکنم ؟ 💔 چرا هیچ چیو درک نمی کنم ...... ؟ 💔 بار سنگینی که همیشه حس میکردم رو دوشمه انگار الان سنگین تر شده ..... اعتماد نکنم .... ؟ ..... به هیچکس ؟ .... چرا .....؟ 💔
چرا دیگه نمی تونم ساتوکو رو ببینم ؟ ..... چون قدرتم غیر فعال شده ...؟ چطوری فعالش کنم ؟..... یه عالمه چرا های تموم نشدنی .... همینطور داره به سوال های تو ذهنم اضافه میشه ..... خب ..... بیخیال ..... عادیه .... نباید ضعیف باشم ..... *و یوکی اشکاشو پاک میکنه و آماده میشه تا بره دبیرستان* هوممم نباید چیزی به رینا و ساکورا و هاروکی بگم این ماجرا انگار فقط به خودم ربط داره باید حلش کنم 😠 ... و منظور ساتوکو رو بفهمم حتی اگه زندگی سختی در پیش داشته باشم باید تلاشم رو بکنم تا در نتیجه همه چی به خوبی به پایان برسه و فقط شادی و یه زندگی بی دردسر برام بمونه ..... اره من باید همینکارو کنم .... :)
پایان 😀
اهم خب میدونم این پارت انگار کوتاه تر بود و سریع تر تموم شد ولییییی نکته هاش زیاد بود 😐😂💔
اها راستی برین نتیجه یه سری حرف درمورد دیر گذاشتن پارت ها دارم باهاتون و سوالی هم درمورد داستان داشتین بپرسین پاسخگو هستم 😀 البته هر سوالی رو هم نمی تونم جواب بدم ها =/ به قول ساتوکو اجازه ی جواب دادن ندارم 😐😂💔 خب حالا بیخی برین نتیجه =)
و راستی لایک و کامنت یادتون نره کیوتام ^^❤️ فالو=فالو ^^❤️ اگر داستان رو دوست داشتین می تونین به دوستاتون هم معرفی کنید شاید اونا هم خوششون اومد ^^❤️
14 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
9 لایک
عزیزم چرا پارت بعد رو نمیزاری 😭😭😭😢😢😢؟؟؟؟؟؟
پارت بعد رو گذاشتم امشب یا فردا منتشر میشه و واقعا ممنونم بخاطر صبرتون ❤️
اممممم ..... بچه ها ایندفعه واقعا بخاطر درس نبود و همش بخاطر این بود که حوصله نداشتم خیلی خیلی ازتون معذرت می خوام که انقد منتظرتون گذاشتم 💔 ولی یه خبر خوب هم دارم که تو پارت بعدی میگم ^^❤️
ممنون بخاطر صبرتون کیوتام ❤️❤️❤️❤️
عالیییی بود 😍😍😍 یک سوال داشتم ؟ میشه بگی پوستر هاتو با چه برنامه ای درس میکنی ؟ و چجوری ؟ اخه منم میخوتم برای داستانم درس کنم😇
تنکس ^^❤️
با برنامه پیکس ارت کیوتم ^^❤️
PicsArt
این اسم انگلیسیش ^^
و بک گراند عکس شخصیت ها رو هم با background Eraser حذف کردم ^^
دوتاشون رو تو گوگل پلی سرچ کنی میاره ^^❤️
اجی داستانت عالیههههههه نمیتونم صبر کنممممم😂😂😭😭
ولی واقعا عاشق داستانت شدم😍🔥 این پسر جدیده باحاله 🤣
تنکس اجی ^^❤️
اری 😁
اجی داستانت عالی بود
تنکس اجی ^^❤️
اوهو اوهو تیزهوشان 🤩 باریکلا آجی ✊🏻👏🏻
تنکس اجی فقط دعا کن قبول شم که اگه نشم بدبختم 😂💔
انشا.... قبولی عزیز 💓
تنکس اجی ^^❤️
💓
داره جالب میشه ها 😶 خدایی من رو این پسر جدیده کراش زدم 😂 کجای این روحه آخه 😂
اری 😂
یس من شخصیت این پسر جدیده رو کراش درست کردم 😂 مح نمد ولی روح خوبیه 😂❤️