سلام🙋 به هزار زور و سختی این قسمتو آماده کردم تقدیم به نگاه گرمتون🌹 و مثل همیشه نظر یادتون نره واسه شما زحمتی نداره فقط چندتا کلمه است که میخواید تایپ کنید اما برای من یک دنیا ارزش داره😘🌹
ادامه داد:«زمان زیادی برامون باقی نمونده کتاب سرنوشت الان دست اوناست باید قبل از اونا شئ دوم رو پیدا کنید شئ دوم در....» ناگهان یهو دستشو روی قلبش گرفت و به زمین افتاد😨 میخواستم کمکش کنم که یهو فریاد زد:«نههههه!» و منو به عقب هل داد😖 اصلا نفهمیدم چه بلایی داره سرش میاد یهو ریش هاش از بین رفت و شبیه یه پسر ۲۰ ساله شد بعدش به طرز وحشتناکی خیلی سریع پیر و سفید موی شد از درد فریاد میزد😣 دویدم سمتش:«پروفسور» با تموم کردن حرفم ناگهان قبل از اینکه بهش برسم از جلوی چشم هام نا پدید شد😧».....................ناگاه وحشت زده از خواب پریدم نفس عمیقی کشیدم کم کم داشتم به خودم می اومدم که یهو متوجه چیز عجیبی شدم😦زمین شروع کرد به لرزیدن😨 سریع از تخت بلند شدم و دویدم طبقه ی پایین کای و کلارا با چندتا آدم عجیب و غریب با چشم هایی به سرخی خون درگیر بودن😰😨 ناگهان یکیشون که نقاب ترسناکی داشت با خنجرش به من اشاره کرد😨 با سرعت برقآسایی به طرفم دوید و منو از شیشه اتاق به بیرون هل داد😫
6 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
4 لایک
من اینو تو اون یکی پروفایلم بررسی کردم
بسیار هم عالی متشکرم🌹
😎✌ در خفن بودن این پارت شکی نیست ولی خیلی خفننننننننننننننننن بود ، خیلی ، بیصبرانه منتظر پارت بعد غریبه ای از قصرم 🙃✌
راستش غریبه یکم قلم نوشتنش فرق داره تمرکز بیشتری میخواد اول اینو اگه بشه میخوام تموم کنم البته تموم نمیشه بعد از این هم میخوام ادامه بدم توی ۱۰ قسمت و دیگه تمومه بعدش
موافقم ، نههههههعهعععههههههههههه غریبه ای از قصر رو بنویس اول 🥺 ، چه مظلوم شدم 😂
هر جور خودت صلاح میدونی 🙃🌸
واو بسیار عالی بود🙂
داستانت واقعا ارزش خواندن داره و اینکه نویسنده ی خوبی هستی😊
🌹🌹🌹