اون ویلای داخل جنگل متعلق به ذن و دوستاش بوداونا داحل ویلا رفتن و شیرایوکی شروع کرد به درمان دست ذن. ذن به دستش یه نگاهی کرد و گفت واااو واقعا تو کارت حرفه ای هستی افرین شیرایوکی :ممنونم بهت گفتم که من تو این کارا تجربه دارم 😊
ذن :خوب حالا چی شد که از کشورت فرار کردی ؟
شیرایوکی :اخه میدونی چیه یه نفر توی اون کشور هست که قانون را وضع میکنه و سکه های نقره را غارت میکنه اون میخواد منو به زور معشوقه ی خودش بکنه منم مجبور شدم که فرار کنم
ذن :واای خدای من تو دیگه چه شیر زنی هستی 😂
در اون حال میتسوهیده و کیکی داشتن شطرنج بازی میکردن که ذن بدون نگاه کردن به میتسو گفت :حالا میبینی میتسوهیده میبازه 😎
بعد یه دفعه میسوهیده باخت و گفت :اخه ذن تو از کجا میدونستی 😣
کیکی :خوب اخه تو همیشه میبازی 😆
در اون حال شیرایوکی :خوب من میرم بیرون یکم قدم بزنم
شیرایوکی در حال قدم زدن بود که دید
6 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
1 لایک
نظرات بازدیدکنندگان (1)