
جونگ کوک: رفتم یه دوش گرفتم و آماده شدم رفتم به سمت شرکت پدرم برای آشتی کردن توی راه همش اون صحنه که میا اسلحه رو میزارم روی سرش میومد جلوم اگر من مرده بودم همچین بلایی سر میا میومد؟ هی هی پسر تو که هنوز اینجایی به این چیزها فکر نکن آهنگ مورد علاقم رو پلی کردم تا حواسم پرت بشه اگر پدرم شرط هایی بزاره که نتونم قبول کنم چی؟ اهههههه ای خدا 😐 حالا بریم ببینیم چی میشه واقعا خیلی خوب انگار هنوز یه فرد مجرد بودم اما میا که مثل دختر های دیگه نیست همینش خوبه 🥺 یعنی عین مامانم باشه برای همه دسیسه بچینه ! زندگی همه رو خراب کنه! خوشحالم که اون سر راهم قرار گرفت 😢
رسیدن به شرکت ماشین رو بردم پارکینگ وقتی داشتم به سمت دفتر پدرم میرفتم همه بهم احترام میزاشتن و سلام میکردند با منشی پدرم حرف زدم ببینم الان جلسه داره یا نه انگار که جلسه داشت رفتم سر کاناپه نشستم تا جلسش تموم بشه بعد از چند مین افراد حاضر در جلسه از اتاق پدرم خارج شدن و رفتن منشی به پدرم گفت که اومدم و منو راه دادن تو _سلام پدر ^چی میخای _اومدم باهات حرف بزنم^درباره چی _لطفا از دستم ناراحت نباش بیا آشتی کنیم اون دختر خیلی خوبیه ^نزدیکبود بخاطرش بمیری !_تقصیر اون نبود ^ پسرم من خبر و صلاحت رو میخام _بابامن نمیخاستم بیام باهاتون آشتی کنم اون بهم گفت و اسرار کرد
^ من برات نگرانم اگر اون یونگی کاری کنه چی _ یونگی اومد خونمون برای آشتی کردن تازه دیروز با هم داشتیم خوش میگذروندیم ^تتتههه تو گفتی و منم باورم شد _پدر لطفاً من نمیتونم از میا جدا شم ^ فقط وقتی که شما بیاین توی خونه با ما زندگی کنید امکان پذیر هست _چی!^قبول میکنی_باشه باشه
بابام همچین شرطی گذاشت بعد از بغل کردنش راه افتادم به سمت من خونه توی راه رفتم موچی هم برای میا گرفتم اما زندگی توی اون خونه خیلی خطرناک هس هر روز یه اتفاقی میوفته مثل اون دفعه که داداشم رو دزدیدن اوووووف خیلی خلاص کردنش از دست دشمن بابام سخت بود 😪 وقتی رسیدم همه چی رو برای میا تعریف کردم _میا اگر نمیخای نمیریم تصمیم با توه +من خونه شلوغ رو دوست دارم پس بریم مخصوصا بچه کوچیک توش هست🥺
میا راضی بود رفتیم لباس ها رو داخل چمدون گذاشتیم وسایل ها رو جم کردیم و رفتیم به سمت خونه پدرم پدر jk: تدارکات رو برای اون دوتا آماده کردیم یه اتاق بزرگ دو نفره هم برای اون زوج خیلی خوشحال بودم چون از وقتی که اون به ۱۸ سالگی رسید ازم دور شد خیلی هم دور شد خیلی خوشحال و ذوق زده بودم درباره عروسم به همسرم سون ریو گفتم اون مثل نی یانگ مادر جونگ کوک نبود اما برای خراب کردن زندگی یه نفر دست به هر کاری میزنه اونم داشت خدمتکار ها رو همراهی میکرد که چیکار کنن چیکار نکنن
قراره بلایی سرشون بیارم که نگید هر روز یک پارت اسرار نکنید من یه عالمه مشکل دارم 😐👏🏻
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
وایی مادر شوهر سلیطه وارد میشود😁😂🤝
اجی خیلی سرت شلوغه
نمیتونی تا امشب پارت بعد رو بزاری
ممنون بای 😍
اگر تونستم میزارم
عالییی بود عاجو خاهشن یکم تو حلق همیش کن منظورم اینه بوس بوسی یا بغلیش کن اوک؟ 😂😂و بازم میگم عالی بود❤❤❤
😂😂😂 باشه ولی امروز نمیتونم بزارم یه عالمه جزوه دارم
باش عاجو❤❤❤
عالی بودددددد
سلام آجی خوبی
میخوام از تستچی برم چون دختر خالم دیروز خود... کرد اون یکی از بهترین دوستام بود
عالی ادامه بده فک کنم چند وقت دیگه که بیام داستانت تموم شده باشه
دوست دارم خداحافظ 😘💔🥀
منم دوست دارم آجی ❤️👋🏻
کارت عالی خیلی خوبه
مرسی🥰
پارت بعدییییییییییی
ولی یه ذره بیشترش کن
زود نوشتم چون که قرار بود بریم جایی
ممنون نمی تونم تا فردا صبر کنم 😢
لطفاً صبر کن 😢
با اینکه سخته ولی باشه
😊
عالی
پارت بعد رو بیشتر کن
تازه خیلی خوبه ک هر روز ی دونه میزاری
🥰 مرسی
عاااالیییی بود
مرسی