
ناظر عزیز و محترم لطفا منتشرش کن💕🙏
_خیلی اذیت میکنه همش میاد دور برمون و دستشو روی میز میزاره و طراحیمونو نگاه میکنه و بعدشم بدون اینکه تظرشو بگه میره الییس:چرا انقدر از اگراست متنفری اخه؟ _خیلی رو م.خه ادرین :خیلی پچ پچ میکردن کنجکاو شدم ببینم چی دارن میگن. _ خانما؟ الییس:اقای اگراستتتت _سلام. صندلی جلمونو عقب کشید و نشست . ادرین:از اونجایی که قراره یکی از مدیرای شرکت بشم دوست دارم با شما دوتا بیشتر اشناشم اخه میدونید اونجوری که خانم بورژوآ گفتن شما دوتا جز بهترین طراحای شرکت هستید.اگه مایل باشید غروب من شما رو روی برج ایفل به خوردن قهوه دعوت میکنم .میاید؟ _قبل اینکه من جواب بدم الییس خیلی سری پرید و گفت بله حتما میایم.
-ولی من نمیتونم بیام.خیلی معذرت میخوام باید رو طرح هام کار کنم چون همه جوره دلم میخواد تو این مسابقه شرکت بورژوآ برنده شه. ادرین:من واقعا درکتون نمیکنم خانم چرا همش دونبال کارتونید؟یکمی خوش باشید _ ببینید اقای اگراست من دلم میخواد شرکت ادری برنده شه چون بهم لطفای زیادی کرده.خوش بودنم برام هیج فایده ای نداره.من تا یه جایی ارزش دارم بعد این مسابقه فراموش میشم و دوباره همون طراح معمولی و سابق میشم پس میخوام کاری کنم با تموم شدن این مسابقه دوباره تنها نشم.
حالا هم اگه اجازه بدید میخوام برم. در و همونجوری که خودش کوبید کوبیدم بهم تا بفهمه فقط خودش نیست که رییسه. ولی باز خودش امد بیرون و حرکت دیروزشو انجام داد دونبالم امد و با بیشتر شدن قدمام اونم قدماشو بیشتر میکرد از شانس منم تا اخر این راه رو یه رارو دیگه نیشد که به سالن وارد میشدیم تا چند ثانیه هیچی نمیگفت تا شروع کرد به حرف زدن ادرین:خانم دوپن.لطفا وایستید فقط میخوام باهاتون حرف بزنم. سری وایستادم و رومو کردم بهش. _میشنوم
ادرین:چرا ازم فرار میکنید؟مگه چه بدی بهتون کردم؟باور کنید حتی اسمتونم نمیدونم چه برسه بهتون بدی کنم. _شما بهم بدی نکردید ولی خوشم نمیاد یکی همش دونبالم باشه میفهمید؟اصلا ازتون متنفرم چه دلیلی داره حتما باهاتون حرف بزنم؟همینم فقط به خاطر کارمه .نمیخوام اخراج شم و تا ماه بعد تحمل میکنم بعد که میرم امریکا از دستتون راحت میشم.اگه کاری ندارید خداحافظ
فکر کنم با این حرفام جا خورد هیچی نگفت به سمت سالن رفت سری تر از من! از صورتش معلوم بود ناراحته خب باید یاد بگیره باهمه نمیشه دوست شد. همش میگه دوست دارم باهاتون بیشتر اشنا شم اشناشم.خب باشه.تو ۵ سال پیش باهام اشنا شدی و به عنوان بهترین دوستت ببودم که بعدا شدم بهترین دخ.تر زن.د.گی.ت.ولی رویات دیگه تموم شده اینو باید بفهمی
آه .چقدر بده.خودم واقعا دلم برلی اون روزای خوش تنگ شده!چه روزای خوبی بود .یه عالمه دوست داشتم .تو مدرسه با همه دوست بودم.عا.ش.ق بودم.لیدی باگ بودم. پیشی باهام شوخی میکردراستی کت.اون چی شد؟هاکماث بی خیال شد؟چقدر همه چیو فراموش کردم.احساس میکنم گم شدم.احساس میکنم دیگه اون مرینت قبلی نیستم.
خیلی تغییر کردم.همه چیو فراموش کردم زندگیم خیلی عوض شده.حتی دلم برای لایلا هم تنگ شده. لایلا!دشمنم.کلویی حتی.دوستامو فراموش کردم الکس،لوکا،کاگامی،الیا،زویی و... واقعا عوض شدم.دلم برای اون روزام تنگ شده.دلم میخواست تو ۱۶ سالگی میموندم! میخوام ۱۶ سالم باشه تا ابد .ولی حیف .حیفه که الان ۲۴ سالمه!
تنهای تنها شدم.الییس دختر خوبیه ولی به اندازه ی کافی خوشحالم نمیکنه. حوصله موندن تو شرکت رو نداشتم.تصمیم گرفتم برم خونه مون. کیلید انداختم و وارد شدم. سابین:اوه .عز.ی.زم چقدر زود امدی. _ادری گفته این مدت که پاریسیم میتونیم هروقت خواستیم بریم . سابین:چه خوب.ناهار میخوری؟ _نه ممنون مامان .نمیخورم.میخوام برم بخوابم سابین:باشه هروقت خولستی بیا پایین. به محض تموم شدن حرف مامان سری رفتم بالا لباسام و عوض کردم و خودمو پرت کردم روی تختم.گدشیمو روشن کردم که به ۱۵ تماس از طرف یه شماره ناشناس دیدم!
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
الان یه هفته شده چرا پارت بعدی رو نمیزاری🥺🥺
الان میزارم
کی بعدی میاد
برسیه امشب دوباره میزارمش
اهممم بعدب
برسیه
بعدی ننوشتی
برسیهه
خیلی عالییییی بی صبرانه منتظر پارت بعدم😁🙏💐☘
مرسی
عالی بود
مرسی اجی
لینا میشه سریع تر عشق به سبک کنکوری رو بزاری
تروخدا منو حرص نده
یاشه
وای من تازه با اکانتت اشنا شدم و رمانات عالینننن
مرسی
کلاس چندمی لیانا جان
هفتم
میشه زودتر گذشته رو فاش کنی اجی خوشگلم
اره اجو