
وندی:خب یه بار دیگه نقشه رو مرور میکنیم، ما و سرباز های اون آقاعه(امپراطور کهکشان رو میگه)میریم و اون هیولا های بیریخت رو از قلعه میکشیم بیرون تا خواسشون پرت بشه ریچارد: منم با استفاده از جادوی جا به جایی یه راه برای ورود به قلعه باز میکنم.استن: و من و فورد هم دیپر و میبل رو گیر میندازیم. اکسولاتل؛ من هم شما رو میفرستم به جایی که دیپر و میبل اصلی هستن تا کمکشون کنید. امپراطور کهکشان: خب قبلش یکم بشینید و غذا بخورید تا ضعف نکنید ،چون شما انسان هستید و به انرژی نیاز دارید.
همه به جز اکسولاتل رفتن تا یکم غذا بخورن و آماده بشن. اکسولاتل رفت یه جای خلوت و تکیش رو به دیوار داد. باز داش گذشتش رو مرور میکرد(بازم برگردیم خیلی خیلی عقب تر: بیل: دالی! اکسولاتل: بیل خیلی بدم میاد اینطوری میترسونیم. بیل: عزیزم ربطی نداره تو بدت بیاد یا خوشت بیاد، به هر حال من میترسونمت. اکسولاتل: اصلا چرا من با تو رفیق شدم؟ بیل: زیرا بنده خیلی دوست داشتنی هستم. (الهام گرفته شده از شخصیت خودم🔫😐) اکسولاتل خندید. اکسولاتل: از دست تو. اکسولاتل نشست و به نقطه ای نامعلوم خیره شد. لبخند رویه لبش محو شد.
بیل: چیزی شده؟ اکسولاتل: میگم بیل، بعد تو چه شکلیه؟ بیل تعجب کرد ولی بعد با خنده گفت: خب الان تویه بعد منی دیگه. اکسولاتل: خب آره ولی چندان اطلاعات ندارم. بیل: خخببب، اینجا نژاد های مختلفی وجود دارن که هر کدوم جادوی مربوط به خودشون رو دارن، مثلا من از نژاد سایفرم(آقا این شهر سایفرا،دنیایه سایفرا، اینا دیگه تکراری شدن😐)البته قدرتم از بقیه بیشتره. اکسولاتل: دیگه بیل: دیگههه، اممم، بیشتریا تک چشمن و اینکه قانون فیزیک وجود نداره و دیگه حوصله ندارم فکر کنم. اکسولاتل: اوهوم. بیل: راستی اکسو. اکسولاتل: چیه؟ بیل: بعد تو چه شکلیه؟، اونا هم مثل تو... بیل با دستاش دو تا شاخ بالای سرش درست کرد. بیل: شاخ دارن؟ اکسولاتل: خب نه همه، رنگ و شکلمون فرق میکنه،بیشتریا دوقولو هستن. بیل: تو چی؟ اکسولاتل: من تک فرزندم. اونا قدرت زیادی ندارن، یعنی خیلی کم دارن که فقط میتونن باهاش کارهای ساده ای انجام بدن مثل بلند کردن اشیاء.
اکسولاتل نفس عمیقی کشید. اکسولاتل: از بین اونا فقط منم که قدرت زیادی دارم و متفاوتم،راستش اوضاع تویه بعد ما خیلی خرابه، واسه همینکه می خوام وقتی به قدرتم مسط شدم باهاش به همه ی موجودات چه تو بعد خودم چه تو بعد های دیگه کمک کنم. بیل: که اینطور اکسولاتل: تو چی بیل؟ بیل: ها؟ اکسولاتل: وقتی به قدرتت مسلط شدی می خوای چیکار کنی؟ بیل: اممم،خب اگه یه مشکلی داشتم باهاش حلش میکنم، اینطوری هیچ چیز نمیتونه شادی و خوشی رو ازم بگیره)
اکسولاتل نفس عمیقی کشید. حرف بیل تویه سر اکسولاتل تکرار شد« با تمام وجود ازت متنفرم» اکسولاتل رفت پیش بقیه. امپراطور کهکشان: خب همه چیز آمادست، موفق باشید(یاد موفق باشید پایین برگه امتحانی افتادم که از هرچی فوش هم بدتره😐)همه که آماده بودن برای عملی کردن نقشه و نجات دیپر و میبل راهی قلعه بیل شدن.
وندی: هی هیولای زشت. هیولا ها نگاهی به وندی، مردم و سرباز های امپراطور کهمشان کردن. وندی: بیاید ببینم چیزیم جز قیافه ی زشتتون دارید یا نه. و اینطوری هیولا ها مشغول نبرد با مردم و سرباز ها شدن. ریچارد یه دروازه باز کرد. ریچارد: زود باشید. اکسولاتل، فورد و استن همراه ریچارد از طریق دروازه وارد یه قسمت از قلعه بیل شدن. چند تا هیولا اونجا بودن. ریچارد: شما برید دیپر و میبل رو نجات بدید منم حساب اینا رو میرسونم. ریچارد مشغول جنگیدن با اون هیولا ها شد و اکسولاتل و فورد و استن رفتن تا دیپر و میبل رو پیدا کنن.
استن: اصلا معلوم هست اینجا چی به چیه؟(منظورش نوع معماری قلعه بیله که خیلی بیچیدست😐)فورد: اینجا قانون فیزیک وجود نداره ولی چون قبلا اینجا بودم از ساختارش سر درمیارم. (خودش تو جورنال گفت)
چند دقیقه ای گذشته که وارد قلعه بیل شدن. صدای حرف زدن دو نفر رو شنیدن و پشت یه ستون پنهان شدن. دیپر: نه میبل: تو نمی تونی قبول کنی که من از تو بهترم دیپر: چون اینطور نیست. میبل: خیلیم اینطوریه. دیپر: همه خواهر شرور دارن منم خواهر شرور دارم. استن اتفاقی پاش رویه یکی از آجر ها رفت و ستون پایین رفت. دیپر و میبل روشون رو برگردوندن. لبخندی رویه لبشون نشست. میبل:مثل اینکه مهمون ناخونده داریم برادر عزیزم.دیپر: خانما مقدمن. میبل به سمت اکسولاتل و فورد و استن حمله کرد. اکسولاتل ناپدید شد. دیپر هم به میبل ملحق شد و هرچهارتا مشغول مبارزه شدن.
اکسولاتل تو هوا معلق بود و داشت اونا رو تماشا میکرد. فورد: ببینم تو نمی خوای کاری کنی؟ اکسولاتل با فاصله پشت سر دیپر و میبل ظاهر شد. اکسولاتل: هی شما. دیپر و میبل نگاهی به اکسولاتل کردن. اکسولاتل:من یکی از بزرگترین دشمن های بیلم، پس اونا رو ول کنید و بیاید من رو بگیرید. میبل و دیپر به هم نگاهی کردن و لبخند خبیثی زدن. میبل و دیپر دست از سر فورد و استن برداشتن و به سمت اکسولاتل حمله کردن اما دورشون دایره ی نابودی بیل درست شدن و اونا نتونستن حرکت کنن. میبل: چ... چی؟ دیپر: چیکار کردی پیر خرفت؟ اکسولاتل یه بشکن زد و دیپر و میبل با زنجیر بسته شدن.
نانای نانای نانای نانای نانای 😐بابای تا پارت بعدی😐
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالیییییییییییییییی بودددددددددددد 😁
ممنون:)💕
چقدر قوه تخیلت مل من قویه :/
عالی بود همزاد دوم ( من یه همزاد دیگه هم دارم....اصلا چرا گفتم :/....دارم چرت و پرت میگم زیاد چیز مهم و عجیبی نیست😐 )
سلام بر همزاد چهارم 😐💕 و ممنان:)💕
الان متوجه سوتی ایی که دادم شدم :/
مل من....مل مل بهتر بود :/
( تقصیر من نی کیبوردم مشکل داره😐💔 )
نیازی نیست نگران باشی من به قدری سیمای مغزم اتصالی میکنن که اصلا نفهمیدم چه سوتی ای دادی😐
جالب بود ...اما تخیلی بودنش زیادی بود...خودمم تو ذهنم داستان های جالبی میسازم...
ممنون از نظرت:)
عالی بود ..
خواهر چیزی ز.د.ی؟😂😐
نانای نانای نانای نانای😂😐هاا؟
من همیشه بخوام ذهنم باز بشه ایده های درست حسابی بیاد تو ذهنم نانای میخونم😐😂
اونو روز سر امتحان حضودیمون دوستم هی راه میرفت میگفت نایی.. نینای ..دای ..دادای..😂 گفتم چ.ت.ه.😂😐 گفت وقتی استرس دارم و دارم چیزی میخونم آهنگ گوش میدم بهتره😐 الان که گوشی ندارم خودم برا خودم میخونم😐😂