همه چیز خیلی سریع اتفاق افتاده بود.
اصلا نمیتونستم قضیه هضم کنم.
شاید هنه ی اینا یه دروغ مسخره بود.
خیلی تخیلی و مسخره است.
یک صدا شنیدم که من رو به خودم اورد.
(:ناتاشا حالت خوبه؟)
بهش نگاه کردم.
یه زن جلوم وایساده بود که یه عینک زده بود و چندتا کتاب دستش بود.
خیلی شبیه زنی بود که با ملانی....یا همون کیتسون توی جنگل دیده بودیم اما اون نبود.
معلوم بود.
چهره اش فرق داشت.
عجیب هم نبود.
من گفتم:(اینجا چه خبره؟)
اون زن گفت:(خب...اینجا مدرسه است.الانم تعطیل شده و باید بری خونتون)
خونه؟
مدرسه ی ما که شبانه روزی بود!
به لباس فرمم نگاه کردم.
این اصلا لباس فرم مدرسه ما نبود،فرق داشت.......
6 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
1 لایک
نظرات بازدیدکنندگان (3)