میا : واقعا خوشحال بودم چون دیگه این دشمنی مرگ بار تموم شد بعد از رفتن یونگی رفتم توی اتاقم و لباس هام رو عوض کردم بعد برگشتم و توی آشپزخونه مشغول به پختن شدم 🍲 اما همش حواسم به جونگ کوک که رو کناپه نشسته بود بود خیلی نگران بودم حالش بد بشه یا هر چیز دیگه اون تنها شخصی بود که توی زندگیم عاشق شدم 🥺❤️ بعد از اینکه کارم تموم شد رفتم کنارش نشستم و سرم رو گذاشتم روی شونش اونم دستش رو گذاشت روی بازوم 🥺❤️ هیچوقت همچنین حس آرامش بخشی نداشتم انگار تمام شادی های دنیا مال منه 😄 با آرامش و احساس امنیت نگاه فیلم میکردم بدون اینکه یه کلمه هم بگم 🗣️ سرم رو گذاشتم روی پاش تا گردنش درد نگیره
_یااااا تو چرا اینقدر نگران منی من حالم کاملا خوبه
+ نمیدونی وقتی دست های سردت رو گرفتم چه حسی داشتم پس لطفاً بزار انقدر نزدیکت باشم تا باورم شه پیشمی 🥺❤️
10 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
36 لایک
پاااارتتت بعد
تو رو کان من پارت بععععد
میزارم 😉
ببببزاررر
عالی بود 😍😍😍😍😍😍😍
مرسی آجی
داستانت رو ب موقع میزای
هر میام گذاشتی
hooraaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaa
عالییییییی ❤️😘♥️☺️
مرسی❤️
عالی بود
ممنون
بعدی لطفا
قول میدم که هر وقت تونستم بزارم الان من دارم به جای معلم درس میدم😑
باشه 💜
عاجیییی پارت بعدییی زود تر بزاررر عالی بوددددد❤❤❤❤❤❤❤❤❤
مرسی قول میدم هر وقت تونستم بزارم الان من دارم به جای معلم درس میدم😑
باش عاجو مرسی❤❤❤❤❤🥺🥺
پارت بعدی
قول میدم هر وقت تونستم بزارم الان من به جای معلم دارم درس میدم😑