رویای حقیقی2_پارت6

از زبان نازلی دست کوک.. اون.. اوننن بهوش اومده بود.. داد زدم بهوش اومد که فرد کناریم.. جیمین؟.. از خواب پرید و رفت دکتر خبر کنه.. رفتم بالا سرش نازلی: کوک.. صدامو میشنوی؟.. حالت خوبه؟.. تکون نخور الان دکتر میاد خب؟... اگه میشنوی جواب بده کوک: میشنوم نازلی: خوبه.. دکتر اومد دکتر معاینش کرد و از اتاق بیرون رفت.. رو صندلی نشستم و به کوک که داشت نگاهم میکرد نگاه کردم نازلی: ببخشید.. من خیلی متاسفم کوک بابت این اتفاق من.. کوک: نه.. نه گوش کن.. نازلی.. من.. تو.. رز.. و اعضا الان یک خانواده ایم..من الان خوبمم و سالمم..میخوای پاشم برقصم؟😂 (ارححح منکه میدونم چرا اون کارو کردی..کوک:وجی جونم..وجی:بله..کوک:خفه)

نازلی: خوشحالم که خوبی🙂😸 که رز اومد.. با ویلچر؟ از زبان نامجون بعد بهوش اومدن کوک رفتم تا به شوگا و رز خبر بدم.. تق.. تق شوگا: هااااا... چیههههه.. هی در اینجا رو میزنین.. اهههه.. بیا تو رفتم تو نامجون: چته تو.. بی اعصاب شوگا: بابا از اون موقع تهیونگ هعی میومد در میزد ی چیز چرت میگفت میرفت.. باز جیمین اومد گفت کوک بهوش اومد نامجون: نمیخوای بیای ببینیش رز: چرا .. ولی منتظر ویلچریم

شوگا: دکتر گفت رز حالش بده و نمیتونه راه بره..عااا آوردنش..با کمک همدیگه رز رو روی ویلچر گذاشتیم و رفتیم سمت اتاق کوک..بعد کلی احوال پرسی و شوخی و نگران بودن برای حال همدیگه کوک در خواستی داشت کوک:میشه همه برید بیرون باید با رز صحبت کنم

(هنوز از زبان نامجونه) وقتی اینو گفت همه شکه شدن به غیر از کوک و رز.. چی میخواست بگه.. بعدشم مگه من فضولم ایش.. رفتم بیرون و تهیونگ و جینم با خودم بردم جیمین نازلی رو بلند کرد و آورد بیرون.. جی هوپ هم همراه شوگا که کمی مکث کرده بود از اتاق خارج شد از زبان رز(فلش بک) (زمان شایعه ها..صحبتش با کوک) کوک: 😂.. رز اگه.. اگه ی چیزی بهت بگم قول میدی به هیچکس نگی؟ رز: امم.. باشه قول:) کوک: من.. خب چطور بگم.. عاشق نازلی ام رز: عااا.. نمیدونم چی بگم واقعا.. میدونی خیلی یهویی گفتی(پایان فلش بک) رز: بالاخره کار خودت رو کردی کوک: دیدی چیشد:) 💔 چرخ های ویلچر رو بزور به حرکت در آوردم رفتم سمتش رز: متاسفم کوک کوک: اون جیمین رو دوست داره.. منو مث برادرش میدونه.. اشتباه از من بود.. من نباید.. میدونی.. آه رز: کوک.. خودتو سرزنش نکن.. نازلی هنوز جوابشو به جیمین نگفته.. هنوز ی.. کوک: بس کن.. خودتم خوب نازلی رو میشناسی.. حتی اون خودش گفت بایستش جیمینه.. میدونی.. من کنار کشیدم.. بخاطر جیمین هیونگ.. بخاطر نازلی.. بخاطر خودم..رز..بیا برای همیشه این راز بین.. رز:من و تو باقی میمونه..قول") کوک:قول؛)(سه روز بعد)

امروز من و نازلی مرخص میشدیم.. کوک هنوز باید تا آخر هفته بمونه.. همه چی یهویی اتفاق می افتاد و یهویی تموم میشد.. داشتم کفشامو میپوشیدم که حضور کسیو حس کردم.. به کفشاش نگاه کردم.. نایک جردن.. شوگا.. سرمو بالا گرفتم و بهش نگاه کردم شوگا: من هنوز جوابمو نگرفتم رز: چه جوابی.. اگه منظورت روزیه که کوک باید بگم که.. شوگا: نه اونو بیخیال شدم ی رازه بین تو و اون اوکی اصن.. سوال دیگم.. هفته پیش.. توی خونه جدیدتون.. سه روز وقت.. چیزی یادت نمیاد رز: خودت جوابشو نمیدونی؟ شوگا: چرا ولی میخوام از زبون خودت بشنوم رز: چیو؟ شوگا: وقتی دردت میگیره چی میگی؟ رز: آی شوگا: عشق به انگلیسی؟ رز: لاو شوگا: تو به انگلیسی؟ رز: یو شوگا: سر هم بگو رز: آی لاو یو.. صبرر کنن ببینم چی؟........(این داستان ادامه دارد)

خب لایک و کامنت یادتون نره:) برید بعدی و نظرتون رو راجب آنچه خواهید خواند بگید:)