ملاقات باور نکردنی من و تهیونگ 🌻 💥 𝖕𝖆𝖗𝖙 5

با لکنت گفتی : وایی پسرا شما ها اینجا چکار میکنید 😅 کوک : خودت اینجا چکار میکنی؟ 😐 سوبین : چرا اینجوری میکردی وسط خیابون حالت خوبه 😐😹 من : اره اره حالم خوبه نه حالم خوب نیست دلم میخواد بمیرمم کسی ک عاشقش بودم بغلم کرد عررر😐💜🥺 کوک : عاشق کی بودی مگه 😂 سوبین : واقعا 😶😐 تهیونگ بغلت کرد اون کجا بود مگه کوک :هننن😐 تو : رفتیم خرید هالووین بعدش من و دعوت کرد همون باری ک شما ها میرین هوووووو 🤪🤩🥳🥳🥳 بعدش با اهنگ من ی پرهندم ارزو دارم صحنه رو ترک کردی 😐👐🏿

گوشیتو چک کردی دیدی تهیونگ ادرس و فرستاده ازش تشکر کردی و چشمات و بستی و دوباره حس عطر تلخش و اغوش گرمش و مرور کردی واقعا عاشقش شده بودی اون بایست بود و تو فقط ب عنوان ایدول و یک ارتیست دوسش داشتی و الان واقعا بهش وابسته شده بودی 😃🙂( 🤧🤧 خیلی حس بدیه عاشق کسی بشی ک هیچ جوره نمیتونی باهاش باشی ولی الان فقط تصور کنید 🙃😘 ) گوشیت زنگ خورد میرا بود من : سلام میرا خوبی 😊 میرا : اره خوبم ببین من برای هالووین برنامه ریختم میریم بار گاو زخمی میای؟ تو : اره اتفاقا تهیونگ اینا هم میرن همونجا 😄

شب با فکر تهیونگ روز شد 😗🌚🌝 تو لباس یک خون اشام و انتخواب کرده بودی 😃🧛🏻‍♀️ برا هالووین ک فردا بود 😆 مامان : دخترم ا.ت بیدار شو مهمون داریم من : کیه؟ 🥱 مامان : بابابزرگ و عمه ات و خاله هات بیا پایین ( ماشاالله 😂😂 ) یک لباس ساده ولی شیک پوشیدی یک شلوار جین کتون رنگ خردلی با یک بلیز یقه دلبری سفید موهاتو صاف کردی ریختی دورت بدو بدو از پله ها اومدی پایین ک دیدی بابا بزرگت و عمه ها ت و خاله هات و سوبین و مامان و بابات با دست گل و شیرینی منتظر تو هستن 😐 ( وات د فاخ کجا میرین حالا 👀) مامان : یک لباس قشنگ تر بپوش میریم خاستگاری من : جانمممممم خواستگاری مبارکه خاله جون ب سلامتی حالا کی هس 😉 ؟ خالت : میریم خاستگاری بابا برای مامان بزرگ تهیونگ 😊 ( پشمام 😐 )

از خنده جر خورده بودی رفتی بالا و لباستو عوض کردی و یک چیز رسمی تر انتخواب کردی انقدر برات جالب بود عروسی پدربزرگت ک تو بیشتر از اون هیجان داشتی 😂😂 لباساتو ک پوشیدی رفتی پایین تازه یادت اومد دیشب ک تهیونگ بعد از اون خرید بغلت کرد حالا دیگه واقعا چشم نداشتی ببینیش و خجالت میکشی تو روش نگاه کنی ☹️ ماشین و ور میدارین و ب طرف خونه تهیونگ اینا راه میفتین خدا رو شکر تهیونگ خوابگاه بود 😆 مامانش : سلام خیلی خوش اومدین همه سلام کردن و رفتن داخل مامان بزرگ تهیونگ هم خیلی جنتلمن نشسته بود رو مبل 😂👀 همه چی تکمیل شد و همه برای ازدواجشون موافقت کردن زنگ در خورد و ت گفتی من باز میکنم رفتی و در و باز کردی تهیونگ بود 😐😓😬🤦🏻‍♀️ تهیونگ : عهه سلام تو اینجا چکار میکنی 😁 من : اومدیم خاستگاری 😐😂

تهیونگ : چیییی😳😵 من : نترس برا من و ت نه برا مامان بزرگت 😆😄 تهیونگ : اها 😂😂 چی مامان بزرگم 🤯😦 ک یک دفعه بابا بزرگت و مامان بزرگ تهیونگ اومد جلو در مامان بزرگ تهیونگ : برین کنار میریم قدم بزنیم( فقط میتونم بگم شت 😐🤣 ) من : چشم بفرمایید 😶🤯 تهیونگ خندید و اومد داخل سلام ب همگی همه سلام کردن و مامان تهیونگ شما رو برای شام نگه داشت خاله هات و عمه هات رفتن فقط خوانواده شما موند سر میز شام 😁 مامانش : شما دخترتون چند سالشه خانم پارک؟ مامان : ا.ت 23 😊 تهیونگ : 😁😁 تو داشتی از خجالت اب میشدی 😶 ( گمون کنم خاستگاری چیزی در میون باشه 😁) مامانش :اها چ خوب دو سال از تهیونگ من کوچیک تره 😊 تهیونگ : مامان چی میخوای بگی؟ 😶😂 سوبین : 😂 من :😵😢

بعد از شام ب درخواست تهیونگ رفتین با سوبین بالا تو اتاقش تا باهم گیم بازی کنید سوبین :بیاید شرط بندی کنیم 😁تهیونگ : باشه هستم من: اوکی باشه منم ک پایه 😊 سوبین :اگر من بردم تهیونگ باید ب مامانش بگه عاشق ا.ت شده 😁😂 تهیونگ : اگر من برد من میگم ب جاش ا.ت ب مامانم بکه عاشق من شده 😁 من : بی رحمانه است کاملا ولی اگر من بردم هیچی نمیگم تامام 😎 بازی شروع شد گیم سه نفری اولین نفر سوبین باخت 😐😂😂 بازی جنجالی شد بین تو تهیونگ 🥺 تو باختی 😶 و تهیونگ و سوبین داشتن میخندین 😂😂😂 ( بهترین فرصته ک به مامانش بگی عاشق پسرش شدی اونا هم میان خاستگاری خیلی خوب میشه 😢😂😂😂) تهیونگ : برو ب مامانم بگو بهم علاقه مند شدی 😁

من :سوبین یک لحضه از اتاق برو بیرون من میخوام به تهیونگ یک چیزی بگم 😥 سوبین رفت بیرون البته ب زور من : چرا روز اول تو واسم پیتزا اوردی چرا با اینکه یک ادم معروفی پیشنهاد رقصم و قبول کردی چرا دیشب بعد از اون خرید بغلم کردی چرا تو بهم پیام دادی چرا بهم گفتی باهم بریم خرید هالووین چرا واسم لوکیشن فرستادی و چرا وقتی گفتم با دوستام جشن میگیرم گفتی ای وای بد شد ک تو نیستی چرا الانم اصرار داری برم ب مامانت بگم ک عاشقت شدم؟؟ چرا 😶😕 تهیونگ : چرا میپرسی 🙂 یکم مکث کردی نمیدونم چرا میپرسم ولی برام مهمه بدونم 😢 تهیونگ : چون عاشقت شدم مگه عشق چیز بدیه ؟ شوکه شده بودی و گفتی : تو عاشق من شدی عمرا باور کنم میخواستی بری ک یک دفعه

مچ دستتو گرفت : هنوزم نمیخوای باور کنی اشکالی نداره من میرم میگم به همه میگم دوست دارم میخوام همه بدونن بهت علاقه مند شدم هرچی که بشه بازم پات وایمیستم اگر من و پس بزنی هیچ وقت فراموشت نمیکنم هیچ وقت 😓 من : تهیونگ چرا نمیخوای باور کنی ما برای هم مناسب نیستیم منم دوستت دارم اونم سه ساله سه سال ارمی هستم و بایسم تویی بهت گفتم من میخواستم بهت اعتراف کنم ولی فکر کردم دیدیم ما برای هم مناسب نیستیم شرایطشو نداریم تو کجا من کجا هرکی ندونه فکر میکنه من زورت کردم باهام رابطه داشته باشی تهیونگ : اعتماد ب نفس داشته باش دختر تو هم خوشگلی هم مهربون هم کیوت و باحال چطوری میتونم دوست نداشته باشم( اخی 😭😭🤧 )

من : بس کن دیگه ب اندازه کافی دروغ شنیدم تو زندگیم من امادگیشو ندارم پسری ک 3 سال باهاش ایندمو تصور می کردم بهش پیشنهاد دوستی بده هم و بهم اعتراف کنه چرا امادگی راستش من لیاقت تو رو ندارم من یک دختر عادی بیش نیستم ولی تو کلی فن گرل داری خیلیا هستن ک دوست دارن چرا من واقعا چرا بین این همه دختر من؟ 😞 تهیونگ : مگه من چکار کردم ک عاشقت شدم مکه دست خودم بود 🥺 بهت وابسته شدم بد جوری تو چرا من و انتخواب کردی بین این همه پسر چون معروفم چون خواننده ام چرا من؟ 🙂 من : چون صدات بهم ارامش میده چون دلم پر میکشه واسه هر لحظه دیدنت من عاشق ایدولم شدم عاشق تو شدم این ی حس بچه گانش تهیونگ تمومش کن ما نمیتونیم باهم باشیم...چون فکر میکنم لیاقت تو بیشتر از منه 💔

😭😭 عرر خب کامنت فراموش نشه خیلی دوستون دارم پارت بعد هم پارت اخره امیدوارم خوشتون اومده باشه 💥