10 اسلاید صحیح/غلط توسط: mona انتشار: 3 سال پیش 13 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
سلام این همون لاست لاوه من دارم میذارم
:جونگین: دختره تا سرشو گرفت بالا چشمام گرد شد خشکم زد اون همون دختره بود که از دست 3 نفر نجاتش دادم اونم تا منو دید تعجب کرد تو دلم گفتم این کیه که انقدر شبیه خواهرمه و همجا میبینمش که یهو چانیول زد به بازوم و گفت:حواست کجاست پارک:آقای کیم حالتون خوبه؟ جونگین : بله خوبم ببخشید تو فکر بودم
پارک:خوب شما هم خواهرام رو شناختید اینا عزیز ترین کسان منن که در زندگی دارم پس مراقبشون باشید بادیگاردا:بله
بعد دخترا رفتن به اتاقشون فکرم پیش همون دختره بود تو دلم می گفتم چرا اون تو لندن بود و از دست اون افراد فرار میککرد چرا انقدر شبیه خواهرمه
شب شده بود (خوب بسه دیگه میریم از زبان دخترا بشنویم خسته شدم همش جونگین حرف زد جونگین:از دست من خسته میشی مبینا؟ نه عزیزم خواستم جو رو عوض کنم)
خوب شب بود و دخترا اومده بودن تو اتاق سونا سونا داشتروی تختش آهنگ گوش میداد یونا لباس انتخاب میکرد یوری ورزش های شبانه تمرین میکرد و سئوهیون هم کتاب می خوند یونآ:چرا باید برامون بادیگارد بزارن یوری:چون برادر فکر می کنه ما بچه ایم و تو خطریم / سئوهیون:حالا نمیشه رو حرف برادر حرفی زد/یوری:سونا تو چرا چیزی نمیگی؟/(بچه ها سونا افسردگی داره به خاطر مرگ پدر و مادرش آره از همون موقع فکر میکنه به خاطر اونه که پدر و مادرش مردن / بعدا میگم چرا)سونا:من چی بگم خوب اصلا من می خوام بخوابم شب بخیر سئوهیون:بچه ها سونا داره وضعش بدتر میشه ها/یونآ: می دونم ولی چیکار کنیم هر کاری می کنیم حتی دکتر هم نفهمید مشکلش چیه/
لوهان:بچه ها بیاید شیفت به شیفت وایسیم و مراقب باشیم جونگین:من امشب وایمیسم بقیه:باشه پس شب خوش
جونگین:وایسادن شیفت ولی در اصل می خواستم بدونم که اون دختر چیکار می کنه
(عزیزان فکر بد نکنید منظورش اینه که می خواد بفهمه چرا ناراحته و اینا...)
جونگین داشتم نگاه می کردم دیدم همون دختره اومد بیرون و به ماه نگاه کرد انگار قیافش ناراحت میومد اما اصلا مثل خواهراش نبود خیلی افسرده و غمگین به نظر میرسید اما وقتی نگاهش می کنم یاد یون میوفتم و آرامش میگیرم احساس میکنم یون کنارمه
فردا صبح/یوری:دخترا بیدار شید صبح شده/یونآ:چیه نمیزاری بخوابیم/یوری:پاشید نقشه دارم
سئوهیون:چه نقشهای؟یوری: بیاین با بادیگاردا انقدر سرد و بد رفتار کنیم که نخوان دیگه نزدیکمون شن
یونآ و سئوهیون:فکر خوبیه/
سریع آماده شدن رفتن پایین بادیگاردا منتظر دخترا بودن لوهان:انگاری نخوابیدی تائو / تائو:چرا ولی باز خوابم میاد
چانیول:جونگین شیفت دیشب چطور بود؟
تونستی دخترارو دید بزنی؟ جونگین:بهم می خوره انقدر بی ادب و گستاخ باشم(با خنده گفت)
جونگین:دخترا اومدن پایین هنوز اون دختره ناراحت بود نمی دونم مشکلش چیه
(بچه ها من از این به بعد به برادر دخترا میگم سونگ خوب یادتون نره ها)
سونگ:خوب سلام به همه میبینم همه هستن من امروز میگم چه کسی بادیگارد خواهرانم بشه/تو دل دخترا:بزار بشن حسابشونو میرسیم/سونگ:خوب آقای پارک چانیول با خواهرم سئوهیون/آقای لی لوهان با خواهرم یونآ/آقای آن تائو با خواهرم یوری
یوری: آخ جون میزنم داقونش میکنم
و آخر سر هم آقای کیم جونگین با خواهرم سونا /خوب خواهرای گلم برید و مواظب باشید
باشه برادر و بعد رفتن و بغلش کردن ولی تو دلشون:ما دیگه بچه نیستیم برادر جان
هر کدوم از خواهرا سوار یه ماشین شدن و با بادیگاردشون رفتن سرکارشون
جونگین:از تو آینه داشتم به سونا نگاه میکردم هنوز ناراحت بود وآهنگ توگوشش بود
خوب میریم سراغ یونآ :من نشستم پشت و اصلا محلش نمی ذاشتم وقتی خواستم پیاده بشم برای اینکه اذیتش کنم و بگم بزرگ شدم گفتم دست بهم نزن دلم نمی خواد به کسی که مراقبمه حتی نگاهم بکنم
ولی لوهان چیزی نگفت و با خنده گفت چشم منم تعجب کردم گفتم:اینجوری می خواد لجه منو در بیاره منم تسلیم نمیشم
وقت عکاسی بود داشتم عکس میگرفتم لوهان هم هی بهم نگاه میکرد و لبخند مهربانانه میزد
یه حسی داشتم بعد به خودم اومدم گفتم قوی باش یونا از پسش بر میای
عکاس گفت:وقت استراحت خواستم برم یه قهوه ای بخورم که دستیار عکاس محکم خورد بهم نزدیک بود بخورم زمین که یه دستی رو لمس کردم که محکم منو گرفت و بغلم کرد رومو کردم دیدم لوهانه که با ترس منو گرفت و گفت حالتون خوبه چیزیتون نشد؟ خیلییییی سرخ شدم و بعد خجالت کشیدم و گفتم ممنون گفت خواهش میکنم وظیفست فقط بیشتر مراقب باشید
تو دلم گفتم:چه بادیگارد مهربونی چقدر باهاش بد حرف زدم
بهش گفتم ببخشید خیلی باهات بد حرف زدم گفت اشکالی نداره پیش میاد مهم نیست
یهو به صورتش نگاه کردن دیدم داره بهم لبخند میزنه گونه هام و سرخ شد و تو دلم گفتم انگار عاشقش شدم(اییییییییییی یونآ:چیه خوب من:حالم بهم خورد اصلا میرم بعدی یونآ:بی جنبه)
خوب میریم سراغ سئوهیون:وارد شرکت شدم دیدم هنوز داره دنبالم میاد به همکارا و معاون سلام کردم و رفتم تو اتاقم و بهش گفتم:انقدر مثل کنه به پرا و پام نچسب گفت:من فقط دارم وظیفمو انجام میدم گفتم:اگر وظیفتو انجام میدی پس دیگه بهم نزدیک نشو من امروز جلسه دارم
هیچی نگفت و رفت و در اتاق بست حس کردم ناراحتش کردم ولی خوب من نمی خواستم کسی ازم مراقبت کنه یا مثل کنه بچسبه به من
2 ساعت بعد جلسمون شروع شد داشتم در مورد اینکه باید یه فکری برای لوازی آرایش انجام داد و دستگاه هارو عوض کرد می کردیم تا اینکه...
یکی از مدیر های شرکت دیگه(مردم بود) بلند داد زد و گفت شرکت شما اصلا به درد هیچ کاری نمی خوره من اومده بودم اینجا همه دستگاه ها داغون و حتی لوازم های آرایشی خراب داشتن و....میدونستم داره دروغ میگه که امتیاز شرکت منو ببره پایین
و 3 نفر از شرکتا دست به یکی کرده بودن که منو عقب بکشن
انقدر داد و بیداد کردن که از شدت ناراحتی گففتم تمومش کنید ولی مگه تموم میکردن که یه دفعه چانیول اومد تو گفت:اینجا چه خبره چرا انقدر داد میزنید
گفتن:آقا چی کاره باشن گفت:شما چیکاره هستین که اینجا رو گذاشتید رو سرتون گفتن تو چیکارشی بچه سوسول گفت هر کسیش که باشم به شما ربطی نداره یه دفعه احساس کردم که یه حسی به چانیول دارم تعجب کرده بودم که ازم دفاع کرد در حالی که باهاش بد حرف زده بودم بهد از چند دقیقه اون آقایون رو از شرکت انداخت بیرون من هنوز تعجب کرده بودم اومد تو اتاق و گفت:از شرکت پرتشون کردم بیرون چه آدمای مزخرفی بودن زورشون به زن رسیده همونجا گونه هام سرخ و شد و رفتم طرفشو گفتم:من معذرت می خوام خیلی باهات بد صحبت کردم
گفت اشکالی نداره فقط هر وقت کسی اذیتت کرد بهم بگو خودم می دونم باهاش چیکار کنم
خندیدم و گفتم:باشه آقای شجاع
خوب بریم سراغ یوری(اوه اوه اوه یوری:چیه من:هیچی فقط دعا می کنم بلا سر تائو نیاری)
یوری:رفتیم باشگاه سلام کردم و رفتم دستکش بکس هارو برداشتم و شروع به تمرین کردم که یه چیزی به ذهنم رسید گفتم آهای آقا خوشتیپه(منظورش تائوعه)اومد و گفت چی می خواین گفتم بیا با من مسابقه بده گفت من باید از شما مراقبت کنم نه که شما رو لتو پار کنم گفتم شاید من تورو لتو پار کردم باید مسابقرو قبول کنی وگرنه به برادرم میگم تو یه بذدل ترسویی بهش برخورد و گفت باشه قبوله گفتم اگر من بردم تو دیگه بادیگاردم نیستی اگرم تو بردی بادیگاردم بمون قبول کرد و رفتیم وسط میدان مسابقه
1 2 3 go مسابقه شروع شد من میزدم اون دفاع میکرد من دفاع میکردن اون میزد خیلی قوی بود تو مسابقه چقدر خشن و مردونه میشه برعکس قیافه معولیش
انقدر مسابقه دادیم که دوتاییمون خسته شدیم که یکدفعه یه قومقومه از ناکجاآباد اومد زیر پام و نزیک بود سرم بخوره به میله ها که یهو تائو با دستش کمرمو گرفت
چش تو چش شدیم قرمز شدم بلندم کرد و گفت خوبی نباید باهات مسابقه میدادم طوربت که نشد؟خوبم ممنون خواهش
چرا قرمز شدم یهو ولی اونقدرا هم بد نیستا بچه خوبیه(چی شد تو که خوشت نمیومد ازش یه دقیقه ای عاشقش شدی یوری:چیزی گفتی عزیزم من:نهنه هیههیچی )
گفتم من باختم یعنی دیگه بازی نمی کنم تو هم میتونی بادیگاردم بمونی تائو(تودلش)از این دختره خوشم اومده خیلی قویو ورزشکاره مثل خودم میمونه(بچم جو گرفتتش تائو:به من گفتی بچههه؟ من: من ..نه چیزه منظورم اینه..تائو:بعدا میام سراقت حالا این قسمتو بنویس
ببخشید بچه ها من خسته شدم دیگه خیلی نوشتم باشه برای بعد حالا برم تا تائو منو نکشته بابای
10 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
2 لایک
قشنگ بود 😍❤
ادامش 😊🙏
عاجی عالی بود ادامه بده 💜
حتما گلم