املی: دختر جون خودتو از دست دیوی آزاد کن....... چون ممکنه آدرین بلایی سر تو ....و اون .... پسره دیوید بیاره . مرینت: من که از خدا مه دیوید یه چیزیش بشه .....ولی چرا گفتین . املی: آدرین شب دیگر وقت م*س*ت کرده بود ن....نمی دونم چرا و ...ولی انگار می خواست بیاد پیش تو . مرینت: آ... حتما به این دلیل بوده که دختر دیگه ای دور برش نبوده . املی: امیدوارم چون همیشه با دیدنت روحیه می گیره . مرینت: اوهوم
6 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
28 لایک
عالی بود آجی جونم 😍
داستانت عالیه به لیست اضافه شد
سلام خیلی خوب بود منتظر بعدی هستم
سلام مرسی گذاشتم
عالییــــ عاجی جونم💓💕
مرسی 😍😍😍😍😍
عاجی گلم
عالی بود
مرسی عزیزم
محشر بود
کم مینویسی ولی خوب به دلایل ی که خوندم واقعا وقت کم داری
باز ممنون
پارت بعدی
آجی میشی، آجی خوشگلم
💚❤💚❤💚❤💚❤
ممنون.
من که هنوز جواب ندادم تو بهم میگی آجبی😂
بله میشم 💚❤💚❤💚
ههههههه خو الان یه داداش داره هیشکی کسی نداره
عالیــــــــــــــــــــــ
مرسی
ادامه رو خیلی دیر گذاشتی
ببخشید
ولی من هم باید کتابخونه باشم هم سر درس و مشقم هم اینجا .
سعی میکنم زود تر بزارم