
سلام دوستان باید بگم این اولین داستان منه😅پس اگه بد گفتم نگید چرا😤 بریم داستانو بشنویم😁
لیدیباگ: یکبار دیگه پاریس رو نجات دادیم ولی این اَواخر کت نوار یه جور دیگه ای شده بود🤔 مثل همیشه باهام گرم برخورد نمیکرد و کمتر میگفت «☆بانوی من☆»😕 با اینکه عاشق کت نوار نیستم ولی از این رفتار هاش خیلی ناراحتم😔
این فضیه تا یک هفته ادامه داشت ⏱️ تا اینکه طاقتم تموم شد و گفتم:«کت نوار چی شده؟ خیلی رفتارت باهام سرد شده😔 اگه چیزی هست بهم بگو☺️ کت نوار: چیزی نیست که راجبش بخایم حرف بزنیم😐 لیدیباگ: من برگشتم خونه، شب رو نتونستم خوب بخابم تا اینکه صبح شد و رفتم مدرسه🏫 با خودم یکی از کادو های تولد ادرین هم اوردم🥺 ادرین رو اونجا دیدم، خیلی ساکت و گوشه گیر بود😔
با قدرت رفتم جلو 💪(البته قدرت روح و روانی😅👻) هرچی به ادرین نزدیک تر میشدم احساس«ترس،استراب،خجالت و.....» میکردم😨
تا اینکه بالاخره بهش رسیدم و گفتم:«ممد قلی یعنی یابو الفی یعنی. اه ولش کن😔 🎊🎉تــــــــولدت مــــــــبارک🎉🎊 😃😀🙂😐😕☹️ ادرین کادو رو ازم گرفت و خیلی سرد بدون زوغ و خپشک گفت:«ممنون مرینت.» 😒
من همونجا خشگم زده بود😐 نمیدونستم چیکار کنم این از کت نوار این از ادرین👱🏻♂️🐾 الیا دستمو گرفت و گفت:«بیا بریم دختر العان کلاسمون شروع میشه🙂.» ولی من دستمو کشیدمو دویدم به طرف در مدرسه😢🏃♀️ همینطور که از چشام اشک میومد میگفتم:«ادریــــن، وایســـا، ادریـــــن🥺😢🏃♀️
دو زانو اوفتادم روی زمینو همینطور که اشک میریختم گفتم: نـــــــــــــــه😭😣😫🥺.» چشمام از اشک پر شده بود👁💧 تروی خیابون لنگ لنگون راه میرفتم🚶♀️ بدون اینکه برم مدرسه از صبح تا شب توی خیابون سر کردون بودم و الیا همینطور بهم زنگ میزد📱📞🚶♀️☔🌫
خیلی افسرده شده بودم 😔 دیگه هیچی برام مهم نبود فقط میخاستم ددددددددددااااااااااااددددددددددد بببببببزززززززننننننننممممممممنمن😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭
ادرین: دیگه نمیتونستم طاقت بیارم🚶🥺 میخواستم ساعت ها گریه کنم🥺😢 وقتی وارد خونه شدم ناتالی گفت:«امروز کلاس شمشیر بازی داری فراموش نکن و کاگامی خواست اینو بهت بدم.» مثل یه کادو بود🎁 خیلی ساکت و سرد گفتم ممنون ناتالی و رفتم توی اتاقم
در اتاق رو بستم و کادوی کاگامی رو باز کردم🚪🎁 یه هدیه و یه نامه توش بود📧 در نامه رو باز کردم، توش نوشته شده بود:«📃 •ادرین عزیز میخواستم بدونم که میتونی بیای تا باهم یه قرار بزاریم؟ •دلم برات تنگ شده خواهش میکنم بیا •♥ .» ادرین به قلب اخر نامه خیره شده بود و با خودش گفت:«شاید سر نوشتم اینه که با کاگامی باشم!(میخوام ادرینو خفه کنم😑) سریع لباسمو پوشیدم و به ناتالی گفتم منو برسونه به محل قرار🤵🏻🚗🌆
مرینت:وقتی اومدم توی خونه رو تختم دراز کشیدم تیکی گفت:«مرینت اتفاقی...» گفتم:«العان نه تیکی اصلا حوصله ندارم😔.» به قاب عکس ادرین خیره شدم👁 و حسابی گریه کردم😭 تا اینکه خابم برد😴 صبح که شد دیدم پدرم داره با تلفن راجب مدرسم حرف میزنه🧔🏻📱 طاقتم تموم شد و یه نامه نوشتم و راه افتادم به طرف خونه ی ادرین📃🏃♀️😠(این داستان ادامه داره فعلا نسخه اولش بود تا دومیش فعلا😄🤗👋)
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
الوووووو
خیلی خیلی خیلی زود تموم شد😢
خیلی خوب بود اداه بده و لطفا مرینت و به آدرین برسون یا حالا لیدی باگ رو به کت فرقی نداره 😊💝
عالی بود😍😍😍😍🙏🏻🙏🏻
خیلی خوب بود، منتظر بعدی هستم 🤘😎💙😘
عاااااااااااااااااااالی بود
امممممممممم عزیزم خوب بود ولی چون خودمم داستان مینویسم یه سری پیشنهاد برات دارم:
1-سعی کن تو هر صفحه بیشتر کشش بدی مثلا حرفاشونو بنویسی تا طولانی شه اینجوری هم تستت طولانی تر به نظر میاد هم برای خواننده ها جذاب تر میشه چون الان خیلی خلاصه نوشتی
2-از ایموجی کمتر استفاده کن..ایموجی های زیاد اعصاب آدمو خورد میکنه و بیشتر کسایی که میخونن خوششون نمیاد
3-یکم از احساسات و عواطف استفاده کن و پیاز داغشو زیاد کن مثلا جایی که مرینت گفت به عکس آدرین خیره شدم میتونستی جمله عاطفی بنویسی مثلا همونطور که مرینت خودش میگه تو چشای سبزش غرق شدم و از این چرت و پرتای عشقولانه
درکل خوب بود ولی خلاصه بود....از پارتای بعد میتونی عالی باشی💝
امیدوارم ناراحت نشی یا فکر نکنی گفتم داستانت خوب نبوده فقط به عنوان یه دوست حالا یا یه فرد غریبه میخواستم یه سری نصیحت هایی بهت کنم💖
ممنون