
ناظر عزیز و محترم لطفا منتشرش کن🙏💕
هیچی جواب ندادم. فقط اشکم دوباره روی گونه هام جاری شد. ادرین: بخدا اون چیزی که فکر میکنی نیست . فقط صبر کن توضیح بدم. باز هم هیچی نگفتم فقط تند تند نفس می کشیدم تا صدای گریه ام بلند تر نشه. ادرین: شد پشتیبان کلاسم؟ درست. به تو نگفتم؟ درست اما به خا.ک مادرم قپس.م منباهاش را.ب.طه ندارم. من فقط تو رو دو.ست دارم می فهمی؟ صدای گریه ام بیشتر شد. ادرین: داری گریه می کنی؟ آره؟ حرف بزن ...دلم واسه صدات تنگ شده ل.ع.ن.ت.ی. با صدای گرفته ای گفتم: -چراباهام اینکارو کردی؟ اون چی داشت که من نداشتم؟ ادرین: باید واست توضیح بدم. بگو کجایی تا بیام دنبالت. -نه نمی خوام چیزی بشنوم. حداقل الان نه...یکم بهم وقت بده... ادرین: باشه عز.یز.م هر چی تو بخوای اما حداقل بگو کجایی...دیشب تا الان نخوابیدم. -نه...جام خوبه صداش رو بلند کرد و گفت: - حداقل می رفتی خونه مامانت که خیالم راحت باشه. با صدای گرفته ای گفتم: -انقدر از خوبی هات واسشون گفتم که الان روم نمیشه برم بگم شو.....هرم...ع....ش......قم... باز هم به سک سکه افتادم و گفتم: -تن...هام...گذاشت...بهم...خی....یانت.. .کرد. ادرین: بگو کجایی بیام دنبالت -نمی خوام ادرین حداقل یکی دو هفته می خوام تنها باشم. ادرین: بی.خود ...یکی دو هفته می خوای جو.ن به ل.ب.م کنی؟ آره؟
صدای هق هقم بلند شد و باعث شد آلیا از خواب بیدار بشه. سریع گوشیم رو قطع کردم و به سمت حمام رفتم. یه دوش آب سرد حالم رو بهتر می کرد. زیر دوش حسابی اشک ریختم. بدبختی این بود که هر وقت گریه می کردم صورتم حسابی قرمز می شد. یکم آب سرد رو روی صورتم گرفتم تا مشخص نباشه گریه کردم. سریع از حمام بیرون اومدم و به سمت اتاقم رفتم که صدای صحبت الیا رو با تلفن شنیدم. الیا: خیالتون راحت من حواسم بهش هست. . . الیا: ب.چ.ه؟ نه من چیزی نمی دونم بعداً از خودش بپرسید. . . الیا: چشم خداحافظ -کی بود الیا؟ الیا: ادرین. -چرا جوابش رو دادی؟ الیا: باید بهش می گفتم یه مدت تنهات بزاره. به طرف یخچال رفتم و یه قرص برداشتم که بخورم تا از سردردم کم بشه که صدای الیا بلند شد. (😐💔) الیا: صبر کن ببینم دیگه نباید سرخود قرص بخوری که. اونم با ش.ک.م خالی. یکم مکث کرد و ادامه داد: -راستی مری ادرین چیزی از ب.چه نمی دونست. یعنی امکان داره کلرا برگ آزمایش رو برداشته باشه؟ سرم رو گرفتم و گفتم: -وای نمی دونم. الیا: اصلاً بهتر که ندید. بی خیالش. -چی رو بهتر؟ الیا: اگه دلیل توجیه کننده ای واست نیاورد دیگه تهد.ید.ت نمی کنه بچه رو ازت می گیره و از این حرف ها.
-چه فرقی داره ؟ من بخوام ازش ج.دا شم هم مشخص میشه. سرش رو تکون داد و گفت: -اصلاً به این چیزا فکر نکن. هنوز که چیزی معلوم نیست. سری تکون دادم و یه بطری آب از یخچال برداشتم و خوردم ................................................... از مطب دکتر بیرون اومدم. خدا رو شکر وضعیتم خوب بود و جای نگرانی نبود. با به صدا در اومدن زنگ گوشیم و افتادن اسم پدرجون بی حوصله گوشی رو جواب دادم: -سلام پدرجون پدرجون: سلام عز.یز.م خوبی؟ -پدرجون چه خوبی؟ به نظرتون الان حال من باید چطوری باشه؟ پدرجون: عز.یز.م اونطوری که تو فکر می کنی نیست...حرف من رو که قبول داری؟ -آره قبول دارم اما..
پدرجون: اما چی؟ من با ادرین صحبت کردم. اون کلرا رو استخدام کرده چون از شوهرش ج.د.ا شده و باید خرجش رو در می آورده. می دونم کارش اشتباه بوده که به تو نگفته اما من پسرم رو خوب میشناسم. اینجوریا نیست. نمی خواستم بگم تو چه وضعی دیدمشون واسه همین فقط گفتم: -پدرجون من یکم وقت می خوام تا آروم شم. پدرجون: اینطوری نمیشه. دیشب تا صبح ادرین تمام هتل ها و مسافرخونه های شهر رو دنبال تو گشته دختر...منم پدرشم دلم نمیاد بچه ام رو انقدر بی. تا.ب ببینم. وای خدا این مرد اصلاً به فکر من نبود. سریع گفتم: -شما واقعاً حق رو به اون می دید؟ شما جای من اگه ...اگه می دید کلرا آویز.ون ادرینه و صدای خنده شون کل آموزشگاه رو برداشته چیکار می کردید؟ هان؟ پدرجون: مطمئنی؟ خودت دیدی؟ با بغض گفتم: -آره پدرجون با چشمای خودم دیدم که اینطوری خ.ر.د شدم. پدرجون ادرین در حقم بد کرد. یکم ساکت شد و بعد از چند لحظه ای گفت: -پس دیگه رو کمک من هم حساب کن دخترم. دلم نمی خواد بچه ات بخاطر این چیزا آسیبی ببینه. تا هر وقت می دونی خونه ام بمون تا آروم شی. خودم هم با ادرین صحبت می کنم تا یکم بهت وقت بده. حداقل می تونم بهش بگم خونه ی یکی از دوستاتی تا خیالش راحت باشه.
-آره پدرجون بگید خونه دوستشه...بگید جای امنی هست. فقط از بچه چیزی نگید...مثل اینکه چیزی نمی دونه. پدرجون: اما این یکی حقشه که بدونه دخترم. با صدای ضعیفی گفتم: -اگه بفهمه بد تر...نگران جفتمون میشه. هر چند ته دلم حس می کردم ادرین نگران من هم نمیشه چه برسه به بچه ام....اما خب این حرف باعث می شد پدرجون چیزی بهش نگه. پدرجون: باشه دخترم هر جور خودت می دونی. زندگی خودت...اما زود برگرد دخترم. ادرین داره دی.و.و.نه میشه. دیروز هم به اندازه کافی من سرزنشش کردم. -سعی می کنم زود تر با خودم کنار بیام. پدرجون: هر کمکی از دستم بر میاد بگو... -ممنون. خواست تلفن رو قطع کنه که گفتم: -پدرجون؟ پدرجون: جانم؟ -خیالم راحت باشه به ادرین چیزی نمی گید؟ پدرجون: آره عز.یز.م. -ممنــون. خدانگهدار
گوشی رو قطع کردم و همراه الیا راه افتادم. حدود یک هفته از خروج من از خونه ادرین می گذشت. کم کم به این نتیجه رسیده بودم که رفتارم بچگونه بوده. نمی دونم شایدم عکس العملم تو اون لحظه طبیعی بود اما خیلی زود تصمیم گرفته بودم. زندگیمون اونقدر خوب بود که نشه یه شبه و بخاطر شایــــد یه سوء تفاهم خرابش کرد. تصمیمم رو گرفته بودم باید با ادرین حرف می زدم. به همین راحتی نمی تونستم میدون خالی کنم و زندگیم رو دو دستی تقدیم کلرا کنم. الان که بعد از یه هفته پدرجون باهام حرف زده بود حس می کردم هر چی باشه اون بزرگتره منه...بیشتر می فهمه...پس دیگه جای شکی تو تصمیمم نبود. ............................... با صدای استاد که گفت: -خسته نباشید بچه ها. از کلاس بیرون اومدیم. حوصله ی کلاس بعدی که حدود دو ساعت بعد بود رو نداشتم واسه ی همین به الیا گفتم : -من می رم خونه. حوصله کلاس و ندارم. الیا: باشه عز.یز.م. تصمیمت رو گرفتی؟ -آره می خوام بر گردم خونه و توضیحش رو بشنوم.
گوشی رو قطع کردم و همراه الیا راه افتادم. حدود یک هفته از خروج من از خونه ادرین می گذشت. کم کم به این نتیجه رسیده بودم که رفتارم بچگونه بوده. نمی دونم شایدم عکس العملم تو اون لحظه طبیعی بود اما خیلی زود تصمیم گرفته بودم. زندگیمون اونقدر خوب بود که نشه یه شبه و بخاطر شایــــد یه سوء تفاهم خرابش کرد. تصمیمم رو گرفته بودم باید با ادرین حرف می زدم. به همین راحتی نمی تونستم میدون خالی کنم و زندگیم رو دو دستی تقدیم کلرا کنم. الان که بعد از یه هفته پدرجون باهام حرف زده بود حس می کردم هر چی باشه اون بزرگتره منه...بیشتر می فهمه...پس دیگه جای شکی تو تصمیمم نبود. ............................... با صدای استاد که گفت: -خسته نباشید بچه ها. از کلاس بیرون اومدیم. حوصله ی کلاس بعدی که حدود دو ساعت بعد بود رو نداشتم واسه ی همین به الیا گفتم : -من می رم خونه. حوصله کلاس و ندارم. الیا: باشه عز.یز.م. تصمیمت رو گرفتی؟ -آره می خوام بر گردم خونه و توضیحش رو بشنوم.
الیا: باشه عز.یز.م بهترین کار رو می کنی. فقط مری... -جونم؟ -تو رو خدا یه دستی هم به صورتت بکش. - د.یو.و.نه. کی حوصله اش رو داره؟ هنوز که آشتی نکردم. الیا: من مطمئنم که ادرین بی دلیل کاری رو نمی کنه. آشتی می کنید. مطمئن باش. تو دلم گفتم خدا کنه آشتی کنیم و با خداحافظی کوتاهی از الیا جدا شدم. به محض رسیدن به خونه مشغول جمع کردن ساکم شدم. باید بر می گشتم. با به صدا در اومدن زنگ با خودم فکر کردم شاید الیا هم حوصله اش نشده و زود برگشته. سریع در رو باز کردم و به سمت اتاق خواب رفتم تا بقیه وسایلم رو هم جمع کنم اما با شنیدن صدای کلرا سر جام می.خک.وب شدم. کلرا: سلام
یکم طول کشید تا حواسم بیاد سر جاش. صدای خنده هاش تو گوشم پیچید. سرم رو با دستام گرفتم. دلم نمی خواست برگردم پشت سرم و قیافه ی نح.س.ش رو ببینم. ادامه داد: -مثل اینکه من باعث بهم خوردن زندگیتون شدم. باید باهات حرف بزنم. برگشتم سمتش و با لحن تندی گفتم: -تو ک.ی هستی که بخوای زندگی من رو بهم بر.یز.ی؟ اگه قرار به حرفی هم باشه ادرین باید بزنه نه تو. زود برو بیرون. کلرا: اما تو داری اشتباه می کنی. بچه نشو.
-نمی خوام توضیحی بشنوم. لطفاٌ تو مسائل خصوصی من و ادرین دخالت نکن. دستش رو روی شونه ام گذاشت و گفت : باشه فقط ادم بگم که اون بی.چاره هیچ کاره اشتباهی نکرده.از وقت با ادوارد ج.دا شدم باید خرجمو در بیارم پس ازش خواهش کردم پشتیبان کلاسش شم همین. حالا اون روی که تو رسیدی یه موضوع خنده دار اتفاق افتاده بود که داشتیم میخندیدم . دستش رو از شونه ام جدا کردم و گفتم: -اون وضعیتتونم اتفاقی بوده دیگه؟ کلرا: نه، فقط باید توضیح بدم. اجازه میدی؟ با دست بهش اشاره کردم که بشینه و خودم مشغول دم کردن چایی شدم. شاید اگه اون واسم توضیح می داد خیلی بهتر بود...چون ممکن بود ادرین خیلی از مسائل رو به نفع خودش توضیح می داد. رو به روش نشستم و گفتم: -می شنوم.
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
اجی از الان بزار که عصر منتشر شه
باشه اجی
تست های من 10 دقیقه ای منتشر میشن کاش این داستان هم اینطوری منتشر میشد
ای کاش
اینا خیلی قاطیه از اول بزار
براتون با عدد نشون دادم میتونی اونجوری بخونیش
عالی حل ابنو خودنیدیم بعدی کو؟
عصر میزارم
عالی لطفا بعدی رو طولانی بنویس
اینکه چیزی نداشته چرا ناظر منتشرش نمی کرده 🤔🤔
مرسی
نمیدونم
عالی بود آجی خوشگلم💟👌
ولی چرا اینقدر کم.
کلش۵تا اسلاید بود.
قول بده بعدی خیلی زیاد بذاری
مرسی اجی
باشه اجی
عالی بعدی کی میاد؟
الان میزارم که عصر اگه شد منتشر بشه
اجی عالییییییییییی بودا ولی یکم کم نبود خداوکیلی؟
مرسی ۷ اسلاید بود منتشر نشد شیشمی و هفتمی
که آزمونش رو نادیده بگیر و کلی حرفای بامزه زده بود.
-پس چرا انقدر بهم نزدیک بودید؟
کلرا: باور کن فقط رفتم نزدیکش تا اون برگه رو ببینم. همین.
دست.ش رو روی دس.تم گذاشت و گفت:
-مطمئن باش تو تنها ز.نی هستی که تو ق.ل.ب ادرینه.
توجیه شده بودم که ببخشمش اما یکمی تنبیه هم بد نبود. با صدای کلرا از افکارم خارج شدم.
کلرا: من رو می بخشی؟
خواستم بگم نه اما با فکر اینکه اگه الان همه چیز رو واسم تعریف نمی کرد شاید هیچوقت ادرین رو از ته ق.ل.ب.م نمی بخشیدم حرفم رو خوردم. لبخند کم جونی زدم و گفتم
سعی میکنم
مرسی اجی
تموم شد
آجی یه سوال داشتم لطفا از ته دل جواب بده
میشه با اکانت خودم داستانت رو هر کدوم منتشر نشد و من بذارم؟ شاید شد
یا اصلا هرچی میذاری از عشق به سبک کنکوری رو منم با اسم تو بذارم؟؟
لطفا اگه جوابت نه هس بگو ❤️❤️❤️❤️
5
آجی ناراحت شدی از دستم؟؟؟؟؟؟؟ 🥺
ببخشید
نه اجی برو تو اخرین تست بهت گفتم
خلاصه واست بگم از وقتی فهمیده می خوام برم دیگه اون خشک بودن قبل رو باهام نداره. درست. اما نه اینکه به تو خ.ی.ا.ن.ت کنه. می فهمی؟ اون فقط تو رو دو.ست داره.
دلم دیگه آروم گرفته بود. با حرف هایی که کلرا می زد تو دلم غوغایی بود فقط تنها چیزی که اذیت.م می کرد این بود که چرا اونروز انقدر بلند می خندید. واسه همین با شک پرسیدم:
-پس...پس چرا اونروز...؟
نذاشت ادامه حرفم رو بزنم و گفت:
-باور کن اون روز هم واست سو تفاهم پیش اومد فقط به یه برگه آزمون یه دانش آموز ها می خندیدم که ادرین رو کلی ق.س.م داده
4