میشه نری ۱۳

تا اونجایی که میتونستم از اونجا دور شدم نمیدونستم دارم کجا میرم فقط از اونجا دور شدم از زبان جیمین ^ افرین بهت میتونی بری پولت اونجاست برش دار و برو ؟؟؟: خیلی ممنون ^ درو پشت سرت ببند ^ آه خیلی خستم شاید افسرده شدم شایدم ن نمیدونم ولی حوصله ی هیچی رو ندارم دلم میخواد کل دنیا رو نابود کنم از زبان نویسنده & اره جیمین نمیتونست دنیا رو نابود کنه ولی خونه ی خودشو نابود کرد از ظرفا گرفته تا شیشه و پنجره ها حتی کوچکترین چیز رو خورد کرد (۳ ماه بعد ) از زبان ات

هر روز بدتر از دیروز حالم خیلی بده نمیتونم طاقت بیارم هرشی ساعت 00:00که میگن اون موقعه هرچی آرزو کنی براورده میشه من اون موقعه آرزو میکردم بمیرم هه چه جالب خودم عرضه ی این کارو نداشتم چون فقط و فقط بخواطر بچم بود مگه اون چه گناهی کرده میدونید هرکسی که جای من بود الان خودشو نه از ۱۰ طبقه بلکه از ۲۰ طبقه مینداخت که مرگش حتمی باشه من فقط تا دوماهه دیگه زندم حااا میگید چرا چون تا دوماهه دیگه بچم به دنیا میاد و اونو به پدرش میدم که با نامادریش یا همون د*و*س*ت*د*خ*ت*ر*ه جیمین اونو بزرگ کنن ولی امیدوام باهاش خوب رفتار کنن & یه لحضه به خودش اومد $ واییی من دارم به چیا فکر میکنم نه این بچه کچولومو من بزرگ میکنم و هیچ وقت به اون پدره ...... نمیدم (بچه ها بنده جیمین لاورم پس ت کامنتا ت*ی*ک*ه ت*ی*ک*ه نکنید) لیا اومد * ببین ات باید بریم بیرون لطفا فقط همین امروز رو قبول کن بزار از افسرده گی درت بیارم واسه بچه هم خیلی بده اینکه مادر افسرده باشه رو بچه هم تاثیر میزاره $ باشه بریم اصلا بریم سینما یا بریم پارک یا کافه یا رستوران یا هرجا که دلت میخواد * چیییییییییی تو واقعا راست میگی $ اره * ببینم ات این توییی یعنی یه ات ی دیگه نیستی احتمالا سرت به جایی خورده نه چون بعد از اون روز هیچوقت ندیدم بری بیرون $ از امروز

$از امروز سعی میکنم به خودم برسم * اوه باشه پس من به سوجون زنگ بزنم باهم بریم $ باشه منم میرم حموم *باشه (ات رفت حموم و یه لباسه خیلیی شیکه بارداری پوشید البته سفید و موهاش رو که تا باسنش میرسید هم باز گذاشت و یه آرایش ملایم زد چون به گفته ی جیمین چهره ی خیلی کیوت و زیبایی داره که نیازی به آرایش نیست و رفت پایین ) $رفتم پایین لیا هم آماده شده بود و سوجون هم همینطور هردوشون منتظر من بودن خب دیگه بریم # اوه خانم ات تشریف اوردین (راستی اینم بگم که سوجون از عشقش جدا شده و اینکه جیمین هم که تو این مدت یعنی توی این سه ماه نیومده بود چون بر اثر تصادف که خدا نکنه اتفاق بیوفته سه ماهه ت کما بود واییی خدا نکنه ایشالله من به جاش باشم قربونش بشم من )

(بچه ها جیمین الان یه هفتس مرخص شده و امروز سرحال شده یعنی حاملا خوب شده )# به نظر من بریم برات لباس بخریم چون همش ت خونه ای و لباسات همشون تکراری ان *موفقم $ من باید موافق باشم نه ت* باشه بابا موافقی ؟ $ یس از خونه رفتیم بیرون و سوار ماشین شدیم و رسیدیم مرکز خرید از زبان جیمین اصلا حوصله نداشتم ولی با اصرار مامانم رفتم مرکز خرید که برای خودم لباس بخرم از خونه ی پدرم اومدم بیرون و سوار ماشین شدم و رفتم مرکز خرید یه چند تا کت و کلی تیشرت انتخواب کردم که بخرم و تا خانمه کارشو بکنه (منظورش حساب کنه و قیمت ها رو ببینه ) رفتم بیرون با چیزی که دیدم نابود شدم از دید ات

اومدیم بیرون #میدونی تو و ات تنها دارایی منید * اره پس بیا بغلت کنم و سوجون لیا و ات رو بغل کرد و هر دوشونو روی پیشونیشون ب*و*س*ی*د $ همینکه میخواستیم بریم با جیمین مواجه شدم که داشت نگاهمون میکرد نمیدونم چرا با دیدنش حالم بد شد قلبم به تپش افتاد جوری که هر لحضه میخواست از سینم دربیاد و اشک توی چشام جمع شد و رفتم سمت سوجون و اونو بغل کردم خودمو توی بغلش قایم کردم که دیگه هیچی نفهمیدم از زبان سوجون $ یهو ات به یکی خیره شد وقتی به اون فرد نگاه کردم اون جیمین بود وقتی به خودم اومدم دیدم ات خودشو توی بغلم قایم کرده و گریه میکرد میخواست بیوفته که گرفتمش و براید استایل بغلش کردم (اقا من از این داداشیا میخوام سوجونننننن نمیای اوپای من بشی تورو خدا 😭😭😭) از زبان جیمین وقتی به خودم اومدم دیدم اون پسره ی ..... ات رو براید استایل بغل کرده رفتم سمتش و ات رو از بغلش در اوردم و خودم بردمش بیمارستان (الان مثلا رسیدن اونجا ) #^*اقای دکتر *حالش چطوره / خانم پارک خوب هستن ولی نباید بهش شوک وارد بشه چون حامله هست ^ کی مرخص میشه / سرمش که تموم شد میتونید ببریدش # خیلی ممنون ^ یه چشم غره ای به اون پسر رفتم و رفتم که ات رو ببینم

وارد اتاق شدم و درو بستم $ با صدای در به خودم اومدم و نگاهمو به سمت در چرخوندم که فهمیدم خواب نیست و واقعیته اون برگشته $ ازم چی میخوای چرا اومدی ^ میبینم که باهاش خوشی حتی لیا هم باهاتونه بچت هم همینطور $تو حتی برای ده دقیقه بهم فرصت دادی بهت توضیح بدم ها تو کی انقدر عوض شدی و من نفهمیدم ^ هه چیو میخوا توضیع بدی واضح تر از این $ منو اون مثل خواهر و برادریم اون ......من نیست اون مثل برادرم میمونه حتی از برادرم نزدیکتره اون بود بهم کمک کرد که احساسمو باهات درمین بزارم (اینجا ات برای اینکه جیمین باور کنه مثل خواهر برادرن لاف میزنه 😂) اون دوست بچه گیم و برادر لیا هست ^ چییی برادر لیا$ اره برادر لیا ^ ت ت تو واقعا داری راست میگی ی ی یعنی بین تو و اون چیزی نیست $ چرا هست رابطه ی خواهر و برادری هست رابطه ی دوستی هست ^پس اون فیلمی که سوریون برام فرستاد اینو نمیگه چرا اوفقدر به هم ن*ز*د*ی*ک بودین $ چون بعد از چند سال همو دیدیم اینجا جیمین میخواست ات رو ب*غ*ل کنه ولی ات هلش میده $برو کنار نمیخوام دیگه کنار خودم ببینمت ^ لطفا تورو خدا منوببخش $سرمو از دستم کندم و میخواستم برم که جیمین مانعم شد ^ میدونم هق میدونم که اشتباه کردم هق ولی میشه نری میشه منو تنها نزاری $ دقیقا مثل کاری که تو کردی همونطور که ولم کردی همونطور که رفتی همونطور که یه دختر رو توی خونت اوردی همونطور باشه دقیقا مثل تو و اون کارایی که کردی هااا ^ لطفا داد نزن دکتر گفت برات بده $ الان از همه ی حرفام فقط داد هامو شنیدی ^ ببخش لطفا ببین بچمون دوماهه دیگه به دنیا میاد قربونت برم منو ببخش $ پس اون ۳ ماه کجا بودی ها من هر شب بقیه ت نتیجه