6 اسلاید صحیح/غلط توسط: the Lady انتشار: 3 سال پیش 207 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
از اونجایی که اعتصابم روی شما هیچ فایده ای نداشت .... بفرما رمان😑😂
"Marinette💖"
کل بدنم روی تخت بود و سرم از تخت آویزون بود.. با صدای بلند با آهنگ میخوندم
با باز شدن در یهویی اتاقم، به دخترا نگاه کردم..
مرینت : چتونه وحشیا از باغ وحش فرار کردید!؟
پریدن رو تخت و منو هم کشیدن بالا..
زویی : زود تند سریع بگو این پسره کیه؟!
مرینت : با..
میلن پرید وسط حرفم : بنال دیگه جونمون در اومد..!
دیانا : باد..
الکس : ولی خیلی جیگر بود مگه نه؟! والا دیوونه ای تورش نکنی!
آلیا : مردی؟! خب بگو دیگه
جیغ زدم : خب یه دو دقیقه خفه شید تا بگم!
ساکت شدن که گفتم : بادیگاردم... شاهکار بابامه..! مثلا میخواد از من محافظت کنه..
زویی تکیه داد به تاج تخت : آجی این فرموله دردسر شد ها
میلن : زویی باز دو روز با لوکا تنهات گذاشتیم فرهنگ لغتت رو عوض کرد؟!
از روی تخت بلند شدم و گفتم : پسرا هم اومدن؟!
میلن : آره.. لوکا و ایوان و نینو ، مکس و بادیگارد شما!
زویی : قراره جوجه درست کنیم!
نیشمو باز کردم و گفتم : یسسسس من برم پایین!
دخترا هم دنبالم اومدن.. نشستم سر نرده ها و سر خوردم یوهوووووووووو
یهو نمیدونم این گوریل جونم از کجا در اومد که صاف از روی نرده ها پهن شدم روش
تنها کاری که تونستم بکنم این بود که دستمو گذاشتم زیر سرش که نخوره به پارکتای کف خونه..!
با ترس چشامو باز کردمو نگاش کردم چشماش.. چشماش خیلی یخ بود.. مثل یه کوه یخی..! سردت میشد وقتی نگاهت میکرد! نفسای عمیق میکشید.. زل زده بودیم تو چشمای هم.. اون محو شده بود.. من از اون بدتر.. دست راستم درست روی قلبش بود.. توی خلسه شیرینی فرو رفته بودم که توی یه حرکت جامون عوض شد و از روی من بلند شد و منم بلند کرد
دخترا اومدن دورم ولی حواسم یه جای دیگه بود... چرا چشماش اینهمه سرد بود؟!
پسرا با هم حسابی گرم گرفته بودن.. و این متعجبم میکرد.. که این گوریل هم بلد بود بخنده..
اخه همش به مسخره بازیای ایوان و لوکا میخندید..
میلن : تو فکری مرینت!
آلیا : عاشق شدی؟!
مرینت : نه بابا.. دارم فکر میکنم این یکی بادیگاردم رو چجوری فراری بدم؟! بابام هیچی راجبش نگفته خودشم که حرف نمیزنه باید با انبردست ازش حرف بکشی!
زویی : کاری نداره.. از طرز نگاهش و حرکاتش معلومه دوست نداره با دختر باشه.. یعنی اهل رابطه نیست
دیانا : خب..!
میلن : خب سعی کن بهش نزدیک بشی و نقطه ضعفشو بفهمی تا بتونی کلافش کنی و بره!
آلیا : منم سعی میکنم از زیر زبون نینو حرف بکشم..
نقشه های شیطانی توی سرم رژه میرفتن.. لبخند خبیثی زدم
مرینت : دخترا.. نظرتون چیه بریم تو حیاط؟!
دخترا با تعجب گفتن : توی این هوا چرا؟!
مرینت : بریم تو حیاط تا بگم بهتون..!
رفتیم کنار استخر توی حیاط.. پسرا پشت عمارت بودن.. دخترا ذهنمو خوندن..
میلن : نکن دیوونه تو شنا بلد نیستی.. لازم نیست برای رفتنش خودتو به کشتن بدی..
مرینت : چاره ای نیست.. اگر بابام بفهمه نمیتونه ازم حفاظت کنه اخراجش میکنه..! شماها فقط برین صداش کنین..
زویی نگران گفت : نکن مرینت..
آلیا گفت : مرینت خطرناکه نکن..
گوشم بدهکار نبود.. لب استخر قسمت عمیقش وایسادم و چشامو بستم.. تو دلم شمردم..
1
2
3
صدای جیغ دخترا همزمان شد با پریدنم توی استخر.. حالا که داشتم دست و پا میزدم فهمیدم چه کار احمقانه ای کردم.. چشام داشت سیاهی میرفت.. سرم محکم خورد یه یه جایی.. مچ دستم به یه جا گیر کرد و دیگه هیچی نفهمیدم..
ادامه دارد....💙
خوب جایی کات زدم؟😂
بگید سرش چی اومد؟☹
2 نفر که بگن میریم پارت بعددددددد
6 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
20 لایک
رفت تو لیستم محشررررررررر بود
❤
عزیزم داستانت عالیه به لیست اضافه کردم 💖
❤❤
لایک شدی لطفا داستان منو بخون حتما خوشت میاد 💛
محشر بود 😍
خیلی عالی بود زود بزار
۴ تا تستم رو ساختم مال فردا است پارت بعد😁
خدایا شکرت
تستچی دیگه رمان منتشر نمیکنه ولی پارت 5 و 6 ام تو بررسیهههههههههههه😭
چراااااااااااااااااااااااااااااااااااااا
آدرین میاد نجاتش میده
یس
بعدییییییی