
مری:فکر کنم یه حدسایی زده بود که منم. _ آم.ببخشید من میشه یه لحضه برم بیرون؟ ادری: برو ادرین:پدر من میتونم؟(😐) ادری:توهم برو.(مگه از تو پرسید؟😐) _تا در و بستم باز شد و ادرین ازش امد بیرون.فقط میخواستم نبینمش پسره ی چ.ن.د.ش. این چی داشت که دو.س.ت.ش داشتم اخه؟همونطور که تند تند راه میرفتم اونم پشت سرم میمد.هرچقدر قدم هام رو بیشتر میکردم اونم همین کارومیکرد.
میدونستم هدفش چیه میخواد از جمع خارج شیم و باهم حرف بزنیم در حالی که اصلا نمیخوام.به محض باز کردن در و وارد شدن به حیاط دستمو م.ح.ک.م گرفت. ادرین:مری _شششش. شما؟(با لکنت) ادرین:خودتو به اون راه نزن مری.من میدونم خودتی.مری تو ففط با حرف زدن با من لکنت میگیری تو تنها کسی هستی که ادری بهش میگه مارتا.موهاتو کوتاه کردی.هنوزم میشناسمت.
_ببینید من واقعا نمیشناسمتون. ادرین:انقدر دروغ نگو.میشی مثل لایلا ها. از زبان مری: با گفتن اسم لایلا خیلی حرصم گرفت ولی برای این که فکر کنه من مری نیستم بهش گفتم: لایلا؟لایلا کیه؟من خانم لایلا رو نمیشناسم .حتی اسم شما رو هم نمیدونم. نمیدونم چی شد که دستمو و ول کرد. ادرین:خیلی ببخشید مزاحمتون شدم.با یه نفر اشتباهتون گرفتم.
_دیگه تکرار نشه. ادرین:واقعا ببخشید و به سمت عمارتشون رفت و در عمارت رو جوری کوبید بهم که کل اون محله رو صداش برداشت(😐😐) این دیگه فکر کرده یه مدل معروفه هرکاری میتونه بکنه یه حوض که وسط حیاط بود و چند تا درختم کنا باغ بود جای قشنگی بود مخصوصا که درخت و گل زیاد داشت.یه سریاش سبز بود و صورتی که باهم ترکیب جالبی نداشتن .۳ تا ماشینم داخل پارکینگ پارک شده بود.یه سری گلم تو باغچه بود و پشت خونه هم که یه استخر بود.عمارت بزرگ و قشنگی بود.جایی که از همه بیشتر دوست داشتم همون پشت خونه یعنی استخر بود که فضای جالبی داشت و تقریبا فضاش ساحلی بود. نمیدونم چقدر گذشته بود که ادری با صدای بلندی داد زد مارتا تو اخراجی.
_ای وای .الان من تو نیویورک که بیچاره میشم سریع دویدم سمت اتاقی که ادری و گابریل و ادرین بودن و در زدم و وارد شدم و کنار ادری نشستم ..؟............................................................................ بعد صحبتای گابریل و ادری برای مسابقه قرار شد همکاری کنن و باهم ر.ق.ی.ب نباشن. بعد اونم که یه سری حرف دیگه که درمورد کارشون نبود زدن و ادرینم هی سعی میگکرد باهام حرف بزنه منم که اصلا ازش خوشم نمیومد همش حرفاشو میگفتم نه و اره و باشه و اینا..تا اینکه غروب شد و ادری مجبور شد دیگه از اقای اگراست خداحافظی کنه و بریم
از شانس بد من قرار شد با ماشین ادرین اینا بریم که خود ادرین رانندش بود😐یه ماشین سفید بود کلا ۴ تا ماشین دارن مشکی،سفید،طوسی. خونشون همش توش از رنگای تیره استفاده شده بود.تصمیم گرفتم هتل نرم و برم خونه پیش مامان و بابام. ............................................................ . تا یه هفته همچی خیلی خوب پیش رفت کمکم نظرم داشت راجب پاریس عوض میشد
از شانس بد من قرار شد با ماشین ادرین اینا بریم که خود ادرین رانندش بود😐یه ماشین سفید بود کلا ۴ تا ماشین دارن مشکی،سفید،طوسی. خونشون همش توش از رنگای تیره استفاده شده بود.تصمیم گرفتم هتل نرم و برم خونه پیش مامان و بابام. ............................................................ . تا یه هفته همچی خیلی خوب پیش رفت کمکم نظرم داشت راجب پاریس عوض میشد
تا اینکه قرار شد سرکت اگرست با ماها یه قرار دادی ببنده. منم خیلی نگران بودم که یه موقعه یه قرار دادی نبدن که هروز تو شرکتامون رفت و امد کنن.اونجوری که من مجبورم با ادرین صمیمیشم.وای چه افت.ضاحی شد و همون قرار داد هم بستن و از اونروز به بعدد همش ادرین تو شرکت ما بود. _وایییی این چقدر فو.ضو.له الییس: هی دختر _چیه؟کاری داری؟ الییس: نه ولی چرا همش به اگراست نگاه میکنی؟
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
پارت هفت کو؟؟
بعدی کو اجی
خیلی خوب بود
ممنون
عالی بود اجی جونم
بهترینی 💕
مرسی اجی
توهم بهترینی💓
عالی بود
پارت بعدی رو زود بزار
مرسی
عالی
ممنون
خیلی قشنگه داستانت من لایک کردم
اگه دوست داشتی به داستان منم یه سری بزن
ممنون
چشم حتما
عالی اجی
مرسی اجی ساینا💖
واییییییییی بعد از سال ها عالیه خیلی خوبه واقعا تو باید نویسنده بشی
مرسییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️