کی هو:از خداتون باشه...هستی رو کرد به سهون گفت:دلت به حال خودت بسوزه....جیهون یه نگاهی به این دو تا انداختند که لال شدند...سرباز:شاهزاده ها کجاوه منتظر شماست شما را تا قصر همراهی میکنه.پسر ها که با تعجب زل زده بودند به سرباز...سرباز رو کرد به پسر ها و گفت:منتظر شما توی قصر هستیم عالیجناب.دختر ها سوار کجاوه شدند و به سمت قصر راه افتاده بودند هر کدام در ذهن های خود فکر هایی داشتند شاید پوچ بود ولی واقعیت داشتند،واقیعتی که باید باهاش بجنگن...جنگیدن سخت بود وقتی حالا از نمیدانستند چی هست و در این زمان چه میکند ولی ماریا باور نمیکرد فکر میکرد یک خواب عمیق و طولانی هست که قرار هست به زودی بیدار شود....به قصر رسیدند دختر ها با دهن های باز به قصر بزرگ زل زده بودند...ایناز:دهن هاتون رو ببینید قصر ندید بدید..رز:ایشش انگار خودش با دهن بسته عین خیالش نبود داشت نیگا میکرد....جیهون:من باید هی بهتون یاداوری کنیم کمی مراعات کنید معلوم نیست کجاییم داریم چه شکری میخوریم...یکی از سر خدمتکار ها با کلی خدمتکار سمت دخترا اومدند.سر خدمتکار(بانو چوی):این چه طرز ایستادن هست صاف بایستید
6 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
3 لایک
پادشاه عجب ادمی بودی سالی یکی پدر جان اخه؟
در اینده میفهمی هر کدومشون از یک زن نبودن که😃یعنی حدودا ۱۰ تا اینا زن داشت
من عاشق اکسو هستم ❤❤❤خیلی دوستشون دارم .