سلام من اومدم با پارت 15 اگه لایک و کامنت ها زیاد باشه پارت 16 رو میزارم ❤️❤️❤️❤️🌸🌸
با لانگ رفتیم پایین. مرینت داشت یه چیزی درست میکرد درست معلوم نمیشد کنارش خم تیکی واستاده بود. مرینت متوجه آمدنم شد و گفت : حرفت تمام شد؟ بهار _ اره آمدیم. مرینت _ آمدیم؟ بهار _ اره دیگه لانگ هم آمده با هم شام بخوریم. مرینت _ کوش؟ بهار _ اینجاست دیگه و با دستم کنارم رو اشاره کردم. لانگ دست به سینه رو به من گفت : باهوش اونا منو نبینن. بهار _ اوه راست میگی به کل یادم رفته بود. مرینت _ چی رو یادت رفته؟ بهار _ شما نمیتونید اونو ببینید. مرینت _ واقعا؟ بهار _ اره. تیکی _ ولی من میتونم ببینمش. بهار _ واقعا؟ تیکی _ اره. لانگ _ الان تو من و میبینی؟ تیکی _ اره کوامی ها قابل به دیدن همه چیز هستن پس تو رو هم میتونم ببینم. مرینت _ پس الان تنها کسی که نمیتونه لانگ رو ببینه منم؟ بهار _ اره مثل اینکه، خب چی درست کردی چه بوی خوبی داره.؟
7 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
4 لایک
عالی بود
پارت بعدی رو زود بزار
اجی داستانت رو معرفی کردم
مرسی
ممنون آجی 😍😍😍