
#هنوزم نمی خوای بگی جودی رو کجا بردی ؟ سوهو بی خیال سرس تکون داد و یکم اومد جلو. سوهو : اون گربه دردسر ساز بود. #تو چی می دونی چرا هیچی به من نمیگی بگو لنتی بگو ؟ دیگه کاملا کل پسرا اونجا دور ما حلقه زده بودن و داشتن به مکالمه ی منو سوهو گوش می دادن. پوزخند زد. سوهو : اگه بگم دیگه هیچ وقت نمی تونی حتی صداشو بشنوی چیکار می کنی ؟ با حرص دستامو مشت کردمو محکم چشمامو بستم و شروع کردم به جیغ کشیدن. می تونستم حس کنم کل عمارت داره می لرزه ولی برام مهم نبود. آخر سر یکی چسب پهن محکم چسبوند رو دهنم و دستامو از پشت گرفت. هرچی تقلا می کردم ول کن نبود چشمامو باز کردم دیدم چانیول اینکار رو کرده بکهیون هم پاهامو گرفته بود و داشتن منو می بردن. چانیول : ببخشید ولی مجبور بودیم اینکار رو کنیم. بکهیون : الانم می ریم تو باغ تا تمرینات رو شروع کنیم. فقط داشتم حرص می خوردم. چانیول : می دونم الان کلی فکر و خیال تو ذهنته ولی نگران نباش همه چیز رو به موقع می فهمی. دلم می خواست همون لحظه دوتاشون از روی زمین محو بشن تا بتونم فرار کنم.
آروم منو روی چمنا گذاشتن و بالای سرم ایستادن. از جام بلند شدم و سعی کردم آروم چسب رو از روی دهنم بکنم ولی کنده نمی شد حالم بد جور گرفته شده بود. بکهیون یه قدم اومد جلو و گوشه ی چسب رو محکم کشید و کنده شد. جیغ کشیدم که باعث شد پرنده های روی درخت پرواز کنن و برن. چانیول : هیشش دختر جون انقد جیغ نکش. #خفه شوووو چی از جون من می خواید ؟ بکهیون : باید به حرفامون گوش بدی. چانیول دستمو کشید طرف درختی که کنارمون بود و منو چسبوند به تنه ی درخت ، بکهیون هم یه طناب اورد بعد منو بستن. #این کارای مسخره برا چیه ؟ چانیول : الان می فهمی. دوتاشون ازم فاصله گرفتن ، بکهیون یه خنجر در اورد و داد دست چانیول. آب گلوم رو با صدا قورت دادم و سعی کردم ترسمو نشون ندم. #اون چیه ؟ چانیول لبخند شیطانی زد و دستشو آورد بالا تا خنجر رو پرتاب کنه. #تو که نمی خوای منو بکشی مگه نه ؟ بکهیون : خودتو نجات بده. #دیوونه شدی ؟ چانیول : اگه می تونی خودتو نجات بده. تا چند ثانیه داشتم نگاشون می کردم ولی هیچ عکس العملی نشون ندادن ، یه دفعه چانیول خنجر رو پرتاب کرد طرفم. با ترس و دلهره چشمامو بستم. منتظر موندم ولی هیچ اتفاقی نیوفتاد چشمامو باز کردم.....
خنجر با فاصله ی خیلی کمی جلوی صورت من معلق ایستاده بود و انگار یه نور قرمز مانعش شده بود تا به من نخوره. تند تند نفس می کشیدم و از ترس قفسه ی سینه ام بالا پایین می شد. خنجر افتاد رو چمنا. حتی متوجه ی این نشده بودم که پسرا همه اشون جلوم ایستاده بودن. لوهان اومد سمتم و طنابا رو باز کرد. لوهان : تموم شد. #شما هیولا هستین قبل از اینکه شما ها وارد زندگیم بشین یه زندگی آروم و بی دغدغه داشتم ولی با اومدن شما همه چی خراب شد. لی : حتی با رنگ چشمات هم همه چیز آروم و عادی بود ؟؟ #هر چی بود آرامش داشتم. کای : اینو بدون که همه چیز قراره تغییر کنه. سوهو : الانم با کریس برو. #من با کریس هیچ جا نمی رم اصا نمیشه لوهانم بیاد ؟؟ سهون : از کی تا حالا لوهان شده لوهان تو ؟؟ #من منظورم اون نبود اشتباه برداشت نکن. لوهان : متاسفم ولی من نمی تونم همراهت بیام اما شب می خوام یه چیزی رو بهت نشون بدم. #باشه. کریس دستمو کشید. #آی آروم دردم گرفت. کریس : من با کسایی که زبون نفهمن این مدلی رفتار می کنم. پاش رو لگد کردم اونم حواسش پرت شد ، شروع کردم به دویدن. کریس : اگه دستم بهت برسه می کشمت وایسااااا. یه لحظه از کاری که کردم پشیمون شدم ولی فقط یه ثانیه بود.
انقد دویدم که نفسم بالا نمیومد ، دیگه توان نداشتم پس ایستادم و پشت سرمو نگاه کردم دیدم خیلی دور شدم و کریس انگار کلا نا پدید شده. امروز بدترین روز عمرمه باورم نمیشه که اون خنجر پوففف واقعا چجوری... نفس آسوده ای کشیدم و برگشتم با صحنه ای که دیدم شوک بهم دست داد جیغ کشیدم. کریس : فکر کردی می تونی از دست من فرار کنی ها ؟ #ببخشید ببخشید فقط لطفا باهام کاری نداشته باش. دستامو گرفتم جلو چشمام. کریس دستامو اورد پایین. کریس : فکر کنم یکم زیاده روی کردم ولی معذرت خواهی نمی کنم راه بیوفت کلی کار داریم. بدون اینکه اعتراض کنم پشت سرش راه افتادم. باغ خیلی بزرگ بود مثل جنگل بود جوری که توش گم می شدی. جلوتر یه کلبه ی نسبتا بزرگ بود. #ما برا چی اومدیم اینجا؟ کریس : برو داخل. درو باز کرد و با سر اشاره کرد برم داخل. آروم قدم برداشتم و وارد شدم. همه چیز از چوب ساخته شده بود. یه میز و دوتا صندلی هم کنار در بود. کریس : بشین باید حرف بزنیم. یعنی چه حرفی می تونه با من داشته باشه ؟ کریس : کارایی که من ازت می خوام خیلی سخت هستن و بعید می دونم تو بتونی انجام بدی ولی با تمرین زیاد آسون می شن. #خب ؟؟ کریس : از فردا ساعت شش صبح بیدار میشی میای توی این کلبه از فردا تمرینات رو شروع می کنیم اوکی ؟ #باید بدونم چه تمریناتی ازم می خوای ؟ کریس : تو مرحله ی اول سرعت ، ارتباط و جا به جایی. #من هیچی از حرفات رو نمی فهمم. کریس : فردا بیشتر آشنا میشی. از جاش بلند شد. کریس : در ضمن وقت برای من خیلی مهمه سره موقع اینجا باش وگرنه عواقبش با خودته. فقط ساکت بهش خیره شده بودم. کریس : دارم میرما نمیای ؟ اگه نیای کلی جک و جونور گرسنه این اطراف هستن فقط منتظرن من برم تا بیان به حسابت برسن. جیغ خفیفی کشیدم دویدم سمتش بازوش رو محکم گرفتم.
#پس کی می رسیم اصا چرا از اونجا دور شدیم ؟ کریس : چون دلم می خواست. پام رفت روی یه شاخه ی درخت. #ههههه. کریس : چیه ترسیدی😂 #از ترس من خیلی خوش حال میشی نه ؟ هم تو هم سوهو دوس دارین منو عذاب بدین. قیافش جدی شد. کریس : می خوای ولت کنم خودت برگردی ؟ #دیگه از تهدیدات خسته شدم آره ولم کن ولم کن می خوام خودم برگردم برام مهم نیست چه اتفاقی بیوفته. کریس : خود دانی من رفتم بای بای فسقلی. در یک چشم به هم زدن جلو چشمام غیب شد و همه جا رو سکوت فرا گرفت. لعنت به من آخه چرا اون حرفا رو بهش زدم چرا. الان چجوری برگردم عمارت. صدای خش خش میومد صدای هو هوی باد همه ی اینا دست به دست هم داده بودن تا موقعیت برای ترس من فراهم بشه. دستی روی شونه ام نشست ، دندونام از ترس به هم می خوردن و صدای مزخرفی ایجاد کرده بود آروم چرخیدم و برگشتم....
اگه دنبال یه داستان با پایان خوش می گردید اینو پیشنهاد نمی کنم چون پایانش خوش تموم نمیشه از الان دارم میگم که بعدش نگید چرا اینجوری تموم شد
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
قرار بو امروز پارت بعدو بزاری😭😭
دارم می زارمش عزیزم😂
چیرا؟ چیرا کات کردییییی🥺🥲❤❄🖇🖇💔
جوجو بود!پارت بعد......پپپپپپپپپپپپپپپپپپپپپپپپپپپپپپپپپپپپپپپپپپپللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللیییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییزززززززززززززززززززززززززززززززززززررزززززززززززززززززززززژزززززززززززززززززززززززززززززززززززززززززززززززززز
فردا شب می زارم😃💖🍓
عالی خیلی خوبه
مرسی عزیزم😃💖
هستی میخاهی حلوا سفارش بدم برات برای...
اول اینکه ادم باش زود به زود پارت بزار بعدش پایانش خوش نیست چرا؟
حلوا دوس دارم فقط حلوا زرد باشه ممنون میشم😂😂
عالی
برید تو نظرسنجیم:)
مرسی
باشه
هستی عسلم نمیتونم وارد اون اکانتم شم🥺 داخل این فعالیت می کنم
واقعا آجی😢😭😭
متاسفم😢
لطفا به معرفی داستانم سر بزن و نظرت رو بگو🥺🙏💝
چشم حتما
میدونی خیلیییی خوب نوشتی؟😻🤍
میسییی آجی گلم🌹😃
فیداتتتت😻🌠
عالی بود
به رمانم سر بزن
مرسی💞
باشه حتما🌹