
اینم پارت بعد که خواسته بودین ببینید من چقد خوبم زود پارتا رو میزارم😎پس شما هم آجی/داداش خوبی باش و کامنت بزار و لایک کن تا پارت بعدی هم زودتر بیاد.راستی من تو اسلاید آخر کارت دارم
(از زبون ا/ت) الان ساعت ۹ شبه و من همینطور دارم تو خیابون های سرد سئول قدم میزنم. جایی رو ندارم برم. آخه کجا برم..... . خونه دایی ک نمیتونم برم چون ممکنه که جیمین به اونم خبر داده باشه...... دوستامم که به هر کدومشون زنگ میزنم یا جواب نمیدن یا کار دارن و من نمیتونم برم پیششون. حالا چیکار کنم......... ( از زبون جیمین ) از ساعت ۶ تا حالا همینجوری همه جارو داریم دنبالش میگردیم ولی نیست......آب شده رفته تو زمین......تری جداگونه ........من جداگونه......کوک و شوگا هم باهم دارن دنبالش میگردن ولی خبری ازش نیست.......حالم بد بود. به زمین و زمان فوش میدادم.....به خودم فوش میدادم ....من اون موقع نباید ا/تو تنها میذاشتم و میرفتم پیش تری......همش تقصیر منه😞
( از زبون کوک) حال جیمین خیلی بد بود. به همه چی فوش میداد. تا حالا اینجوری ندیده بودمش. خیلی داغون شده بود. حدودای ساعت ۱۰ شب بود ک باهم یجا قرار گذاشتیم تا بریم یه چیزی بخوریمو دوباره دنبال ا/ت بگردیم. بعد از نیم ساعت هممون یه جا جم شدیم. هرکی یچی سفارش داد ولی جیمین هیچی سفارش نداد. *کوک* جیمین تو از صب تاحالا چی خوردی؟؟ *جیمین* به تو چه😠!!! *کوک* بگو چیزی خوردی یا نه😠.. *جیمین* نه😞. *کوک* خودم برات یچی سفارش میدم. بعد از ۲۰ دیقه غذامونو آوردن...... همه داشتیم میخوردیم.......*تری* جیمین چرا نمیخوری؟؟؟ *جیمین* اشتها ندارم😞. *شوگا* تو غ*ل*ط کردی بخور ببینم😠..... داری خودتو داغون میکنی......*جیمین* ( با داد) اَه ولم کنید....و بعد با شدت از جاش بلند شدو رفت بیرون تا یکم هوا بخوره....
کوک داشت بلند میشد که بره پیش جیمین که یهو تری *گفت* تو بشین من میرم.............( الان داره میره پیش جیمین) *تری* جیمین و بعد دستشو گذاشت رو شونه جیمین و ادامه حرفشو *گفت* تو که از صب چیزی نخوردی......الان بیا یکم بخور...... *جییمین* نمیخوام.......اشتها ندارم.......بدون ا/ت چیزی از گلوم پایین نمیره😞. باش پس غذاتو با خودمون میبریم که هر وقت خواستی بخوری.... *جیمین* ممنون. و بعد از حدود ۲۰ دیقه غذاشون تموم شدو بلند شدن تا دوباره دنبال ا/ت بگردن.
(دو ساعت بعد) ( از زبون جیمین) خیلی نگرانش بودیم ولی هیچجا نبود. حتی جواب گوشیشم نمیداد. ( الان کوک و شوگا و جیمین پیش همن تری هم داره یه جا دیگه رو میگرده) ساعت ۱۲ شب شده بود. خیابونا خلوت بودن ( بچه ها اینا میدونستن ک ا/ت خونه نیست چون سونگ و جین هو رفته بودن خونه ا/ت ولی اونجا نبود.) نکنه بلایی سرش اومده باشه😰. ( از زبون ا/ت) کلاه هودیمو گذاشتم رو سرم یکم سردم شده بود. خیابونا خلوت بود. داشتم از کنار یه پارک رد میشدم که متوجه صدای بوق ماشین شدم..........دوتا پسر تو اون ماشین بودن. * پسر اول* به به ....خانم خوشگله😎 جایی میری ؟؟؟ بیا بالا برسونیمت......سعی کردم بهشون توجه نکنم و زود رد شم......خب راستش یکم ک نه....خیلی ترسیده بودم.......باید چیکار کنم😧😧 به راهم ادامه دادم.....*پسر دوم* چه دختر سربه زیری😂. از قیافشون معلوم بود که انگار م*س*ت بودن......
داشتم به راهم ادامه میدادم که دیدم پسر اول ماشینو نگه داشت و پسر دوم از ماشین پیاده شد. با لبخند مرموزانه ای داشت میومد سمتم.....*من* نه......نه.....نه . همینطور داد میزدم و میدوییدم. پسر دوم هم دنبالم میدویید و پسر اول هم با ماشین میومد دنبالمون.......
( از زبون جیمین) همینطور با بچه ها داشتیم قدم میزدیم که رسیدیم نزدیک یه پارک. همه جا ساکت بود تا اینکه یهو یه صدای جیغ شنیدیم. هی میگفت : نه نه نه....... . سریع با کوک و شوگا رفتیم جلوتر دیدیم یکی داره دنبال یه دختر تقریبا ۲۳ ۲۴ ساله ای میکنه......... اما ......... چقد شبیه ا/ته. لباسش.... کفشش...*کوک* ف.....فک کنم.....او....اون ا/ته. *شوگا* خودشه.......باید بریم کمکش..... اون یارو کیه........*کوک* صب کنید من یه فکری دارم.....*جیمین* نباید وقتو تلف کرد ......*کوک*.............( داره فکرشو میگه) ( از زبون ا/ت) پسره همینطور داشت میومد دنبالم که یهو صدای دو نفرو شنیدم ....چقد آشنا بود. ولی بر نگشتم ببینم که کیاعن .میگفتن: هی .....،چیکارش داری؟؟* پسره دوم* به تو چه😏 مگه تو وکیل وصیشی........ یکی از پسرا گفت: تو فک کن هستیم و یهو صدای کتک کاری اومد. دیگه نتونستم تحمل کنم و برگشتم.........وای...نه
دقت که کردم دیدم کوک و شوگا اَن که دارن پسره رو تا حد م*ر*گ میزنن . پسره سعی میکرد ک از دستشون فرار کنه ولی نمیتونست......خب خیلی شوکه شدم ولی باید به جای شوکه شدن از اونجا میرفتم تا کوک و شوگا منو نگرفتن..... همینطور داشتم با نگاه کردن به کوک و شوگا و اون پسره و بدون اینکه پشتمو نگاه کنم آروم عقب عقب میرفتم که یهو خوردم به یکی. داشتم سکته میکردم. تا میخواستم برگردم ببینم کیه تو همون حالت از پشت منو چسبوند به خودش و زود دستمو گرفت که نتونم برگردم..... فکر میکردم که دیگه گیر اون پسرا افتادمو کارم تمومه ولی یهو یه صدای آشنا نزدیک گوشم حس کردم.....
پیاااااام بازرگانی😂😂😂 خب من یه عادتی ک دارم هر فیلمی رو ک میبینم زود میرم از دوستام می پرسم ببینم اونا هم دیدن یا نه😂😂حالا من چند روز پیش فیلم feed 2017 تام فلتونو دیدم. محشر بووووووود😍😍😍 میخوام ببینم کدومتون دیدین. تو کامنتا بگید😂😂 اتمام پیام بازرگانی
اون صدا صدای جیمین بود😧😧 *جیمین* بالاخره پیدات کردم. *من* ولم کن لع*نتی. و هی تقلا میکردم ولی نمیتونستم از دستش بیام بیرون. بعد از ۵ دیقه بالاخره پسره تونست از زیر دست کوک و شوگا در بره و زود رفت سوار ماشین شد و رفت. کوک و شوگا با خنده ای موهاشونو درست کردن و آروم آروم اومدن سمت منو جیمین. منم هی داشتم تقلا میکردم ولی نمیتونستم بیام بیرون. *کوک* دختر تو معلوم هست کجایی؟؟ نمیدونی چقد دنبالت گشتیم. *من* چرا.......چرا اومدین دنبالم .......ها ؟؟؟.....چرا؟؟؟؟...... . *شوگا* خب معلومه ما باهم دوستیم ....نگرانت شدیم...... *من* من به دوست احتیاج ندارم......... ولم کن و بعد تکون محکمی خوردم و جیمین منو ول کرد. رفتم روبه رو جیمین وایسادم و *گفتم* ( با داد و بغض )دیگه دنبالم نیا........ منو تو دیگه هیچ نسبتی باهم نداریم.......برو دنبال زندگیت......منم میرم دنبال زندگی خودم......انگار نه انگار که ما همدیگه رو میشناختیم........ همینطور ک تو چشم جیمین زل میزدم و اینا رو میگفتم ....میدیدم که چشای جیمین داره پر اشک میشه. ولی بهش اهمیت ندادم و پشتمو بهش کردم و وایسادم و بقیه حرفمو *گفتم* و من هیچ دوستی هم نداشتم...... من شما رو فراموش میکنم شما هم منو و بعد به سمت جلو حرکت کردم و رفتم که یهو......
خب من گفتم که تو اسلاید آخر نظرسنجی داریم.........من بعد از تموم شدن این داستان میخوام یه داستان دیگه از پسرا بنویسم....... که بی تی اس تو مدرسه باشه.......دبگه بقیه ماجرا رو نمیگم ....... بگید ببینم بنویسم یا نه؟؟؟؟
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
ادامه بده عزیز دلم 😇🤍
حتما❤❤
🤍❤🤍❤🤍
عالی پارت بعدی زود بنویس ❤️❤️
سعی میکنم
حتما😃