
(راستی پارت قبل اسلاید۳ نمی دونم بقیش چی شد که ثبت نشد ولی تویه یکی از تست هام توضیح دادم چه اتفاقی افتاد)بیل یه بشکن زد و حالت دیپر و میبل تغییر کرد(عکس این پارت عکس دیپر و میبله)بیل: اوه، چه عروسک های خوشگلی گیرم امده،اما هنوز یه چیزی مونده...بیل یه بشکن زد و هیولا ها ظاهر شدن و آبشار جاذبه دوباره تبدیل شد به همون جهنم پارسال. تعدادی از مردم به درون جنگل فرار کردن. فورد و استن هم که امدن و اوضاع رو دیدن. بیل:خب نظرتون راجب مهمونی جدیدم چیه؟ ریچارد:از اینجا برو! استن: عسلیا بیاین اینجا. فورد:چه بلایی سر دیپر و میبل آوردی؟ بیل: اونا دیگه دیپر و میبل نیستن، اونا الان عروسک های منن. استن: دروغگو بیل: دروغم کجا بود؟، خودت ببین.بیل: بیاید اینجا عروسک های من. استن:بیاید اینجا. استن و فورد امیدوار بودن بیل دروغ بگه ولی انگار بیل همیشه دروغ نمیگه. دیپر و میبل: چشم ارباب (با لحن شوخ ولی خبیث) دیپر و میبل رفتن پیش بیل و بقیه ی هیولا ها. بیل: دیدی؟، من همیشه دروغ نمیگم. بیل: میتونید برید و مثل موش تو سوراخ قایم بشید یا ب.م.ی.ر.ی.د کدوم؟ بیل بعد از زدن این حرف پوزخند زد و مشغول صحبت با هیولا ها شد.
ریچارد: چیکار کنیم؟ امپراطور کهکشان: بیاید به قلعه من. همه از سر ناچاری قبول کردن.اکسولاتل داشت همراه امپراتور کهکشان و بقیه میرفت ولی برای لحظهای ایستاد و نگاهی به بیل کرد. بیل هم از گوشه ی چشمم اکسولاتل رو تماشا میکرد. اکسولاتل هنوز هم بیل رو مثل گذشته میدید ولی بیل دیگه اون دید قبلی رو به اکسولاتل نداشت. صدای بیل تویه سر اکسولاتل پیچید«هیچوقت هیچ کجا نمی بخشمت»اکسولاتل سرش رو پایین انداخت و همراه بقیه رفت به قلعه امپراطور کهکشان.
تویه قلعه امپراطور کهکشان: استن: چه بلایی سرشون امده؟، اونا برادرزاده های ما هستن. فورد: اونا دارن از بیل اطاعت میکنن ولی چرا؟ ، چطوری؟امپراطور کهکشان: آره میدونم، اوضاع خیلی افتضاحه. اکسولاتل که تا الان نزدیک امپراطور کهکشان بود رفت یه جای خلوت نشست.
تویه قلعه بیل: میبل:خیلی احساس راحتی میکنی، نه؟ دیپر: لا لا لا لا لا میبل ک.ف.ر.ی شده بود. میبل: هی چ.ل.م.ن دیپر: عههه، چه م.ر.گ.ن.ه ؟ میبل: دارم میگم اونقدر رویه صندلی ارباب راحت نباش. دیپر: ارباب گفت وقتی اون نیست من رئیسم و این یعنی رئیس تو هم هستم میبل: اعتماد به سقفت تو حلقم دیپر: نکنه انتظار داری ترو رئیس کنه؟ میبل: البته، من هم ازت بزرگترم هم بهتر
دیپر: فقط ۱ میلی متر ازم بلند تری میبل: نچ، من ازت ۱ سانتی متر بلند ترم. یکی از هیولا ها:رئیس . دیپر و میبل: ببند. هیولا: خب راستش یه چیز مهمه. دیپر: خب پس ب.ن.ا.ل چرا داری عین بز من رو نگاه میکنی؟ بیل: به خودم بگو. دیپر:عه ارباب شمایید؟ بیل: از رویه تختم بلند میشی عروسکی؟(دلم می خواد بزنم تو فکش😐)دیپر:آره دیگه،تخت شماست. دیپر بلند شد و رفت پایین کنار میبل ایستاد. بیل: خب حالا بگو. هیولا: اون مارمولک همراه امپراطور کهکشانه. بیل:...*وی از شدت خنده در حال جان دادن است* میبل یواش کر گوش دیپر گفت: ارباب دقیقا داره به چی میخنده؟ دیپر شونه بالا انداخت. بعد از اینکه خندش بند امد گفت: امپراطور کهکشان؟، هه، اون مرد فقط بلده به یه تابلو م.ز.خ.ر.ف مثل خودش زل بزنه. هیولا: یعنی نیازی نیست نگارنش باشیم؟ بیل: البته که نه، حالا برو.
هیولا رفت. بیل: هی عروسکا! دیپر و میبل: بله ارباب؟ بیل: برید از مهمونامون پزیرایی کنید(منظورش هیولا هاست) میبل و دیپر: چشم ارباب و بعد رفتن.
راستی محض اطلاع، آخرای فصل۱ این داستان است😐
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
بسی زیبا😐💞
فقط اون لحظه که گفتی:بیل: وی از شدت خنده در حال جان دادن است😂
من تو اون لحظه: هاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاها...
)نمد چرا ولی وقتی بیپر یا بیل بخندن خندم میگیره البته بیپر بیشتر میخنده😐(
من بعد از خنده:
🔫😐🔫
دقیقا من به چی خندیدم؟ الان بیل به چی خندید که من بش خندیدم؟ چی انقد خنده داره؟😐😂
مشکلی نیست عادیه 😐😹
عالیییییییییییییییی بودددددددددددد لطفا پارت بعدی اینو زود تر بزار خیلی با حال شده 🤩
نمیدونم چرا یاد جاذبه صفر درجه نویسنده افتادم
کلی یخورده فرق داشت ادامش بده و فسیلمون نکن 😐
چون دیپر و میبل همش به بیل میگن ارباب😐
لایک کنید تا فسیلتون نکنم😐
عالی بید :/💕
تشکر:)💕