میدونم خیلی دیر به دیر میزارم 😞 ولی خو حق بدین مدارس باز شده ولی تا وقت پیدا کنم پارت های بعدی رو می نویسم😁💖
پرفسور اسکرچ= 👨🏽🏫
👨🏽🏫 حیرت زده گفت« درود بر شما دوشیزه سوفی، درس برای امروز کافی هست.
تمام بچه ها پچ پچ کنان از کلاس بیرون می رفتن.
سوفی در راه خروج از کلاس به چیزی برخورد کرد. چیزی کاملا عضلانی. سرش را بالا اورد و دو چشم سیاه براق دید. همان چشم ها. چشم های شاهزاده ی سوفی که الان یونیفرم پسر های هرگز را پوشیده بود. یونیفرمی تمام چرم که به رنگ های سیاه و قرمز بود( عکس اسلاید )
هورت=🐺
🐺اه ببخشید حواسم نبود، حالتون خو... او تازه متوجه سوفی شد. لحن پسر کاملا تقییر کرد . صورتش مثل لبو سرخ شد و به لکنت افتاد: آ... س.. س.. س..سوفی، هه . چ چه جا لـ ب همین الــان دا دا داشتم میومدم پیشت. پرفسور گ..گ..گفت من منو به عنوان را را راهنما انتتتخواب کردی. راستش هم خوشحالم هم یکم تعجب کردم.
صورت سوفی دست کمی از هورت نداشت. گونه هایش کاملا گل انداخته بود .
6 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
11 لایک
عالیه داستانت🥺💗
عالیییییی💖
الان برم سریع پارت بعدیشو بخونم😂😁