
داخلش دو نمونه رمان طنز دانشگاهی محبوب معرفی کردم😁
پارت ۱۱ بعد از زنگ خوردن گوشی آلفا جون. ضرب ۱ دقیقه رسیدن😐 سینا- خب خب ببینم این دفعه چه غلطی خوردی سلمان خان.😏 بعد به من نگاه کرد😐همینطور آلفا با اخم من رو نگریست و بعد خوناشام جون رو نگریست🔫😐 _خب وقت نشد بهت اطلاع بدم تازه با امروز سه روز هستش که اینجاست. _ نچ نچ تلفن گوشی پیامک می زدی😏نکنه بلد نیستی باهاش کار کنی پیر مرد. سلمان سرش رو انداخت پایین فقط صدای نفس های عصبیش که از رو حرص بود شنیده می شد _اوه این خانم اگه دیشب وارد منطقه ازاد نمی شد معلوم نبود کی می فهمیدم از جاش بلند شد که با این کارش همه البته به جز من بلند شدن😐(راستی از اون جایی که ورود افراد غیر متفرقه به جلسه ممنوع است سمیه و آرتی و مادرشاهی اجازه ورود نداشتن)
_خب از اونجا که همه قانون صلح بین مون رو می دونن پس فردا دور میدان عدالت می بینمتون روز خوش😏(نویسنده: حس می کنم این اسم برام اشناست🤔) به منم نگاه کرد و رفت😐الان فقط اون دوتا یکم حرف زدن بقیه حکم زرشک رو داشتن😐 _خانم آناهیتا ببین چه مشکلی به وجود اوردی😠همش تقصیر شماست. اگه به حرفم گوش می کردید و شب بیرون نمی رفتید😔....آه(نشست سر جاش) _به من چه خودتون بهشون نگفتید من مقصرم. گشت ارشاد_ تو به چه حقی.... سپهر_خفه شو ارشاد به نظرم این خانم درست می گن. سلمان خان چرا بهشون اطلاع ندادید؟ ارشاد با اخم سر جاش نشست. همه منتظر به الفا نگاه کردیم.
_ درسته تقصیر من بود. من می خواستم الهه رو برای خودم نگه دارم. _هوی من مال هیچ کس نیستمااا همه چپ چپ نگام کردن خب چیه راست می گم دیگه. _ آه درسته ولی نمی دونی تو چقدر کم یابی این بالا ترین قدرته و حتی موروثی نیستش. و اینکه من امارش رو در اوردم ایران تاحالا هیچ الهه ای نداشته می فهمی این یعنی چی؟؟؟(نویسنده:نه فقط تو می فهمی😑) و من تو گروهم دارمت این محشره. من نمی خواستم اونا تورو طرف خودشون بکشن. _پس می تونستی بهم بگی نرو و تو گروه من بمون که آم البته فکر نکنم جواب می داد ولی بهتر از اون بلائی هستش که قراره سرت بیاد مگه نه؟ همه سکوت کرده بودن. واقعا خسته کننده اس😐 _هوم حالا این میدون عدالت چیه؟
شاهی_خب جایی هستش که با جادو پنهان شده نزدیک ابشار جان بخش هستش. اگه کسی قوانین صلح که سال هاست بین موجوداتی مثل ما بسته شده رو بشکنه محاکمه می شه. _ اون وقت چه طوری🤨 _خب فرد خطا کار می ره وسط میدون و خطاش توسط شاکیش خونده می شه و سنگ مقابل خطا کار می گه باید چی کار کنیم. _سنگم حرف می زنه مگه😐 _نه(با خنده)چیز هایی به زبان باستانی روش حک می شه که توسط پری مترجم گفته می شه. _ چه جالب اون وقت اگه اون متن رو از قصد اشتباه ترجمه کنه چی؟ _میمره سرم رو تکون دادم
گشت_ بسه دیگه بهتره بر گردیم خونه انا. خدانگهدار رئیس و شاهرخ جان _ باهمه خداحافظی کردی چرا با سپهر خداحافظی نکردی؟ سپهر_مهم نیست. خداحافظ همگی بعد راهش رو کشید رفت. ارشاد هم یکی چپ چپ نگام کرد و با حرص رفت سمت خروجی منم عین بچه آدم راه افتادم سمت در...... امشب آرتی اینا خونه سمیه دعوت هستند. شام هم گرفتیم خوردیم. گشت و اری داشتن باهم حرف می زدن . آرتی هم با سمیه منم که دیدم بیکارم رفتم نشستم رو مبل و تلویزیون رو روشن کردم داشت اخبار می داد. می خواستم بزنم کانال بعدی که دیدم....
خبرنگار_ چند وقتی هستش در فضای مجازی فیلمی از جنگ بین یک انسان با یک گرگ مشاهده شده. برخی ها در این باورند که آن انسان نیرومند که گرگ را از پای در آورد خوناشام بوده و آن گرگ غول پیکر یک گرگینه .ولی طبق اطلاعات ما اون قسمتی از یک فیلم خارجی بوده که منتشر نشده و افرادی هستن که این قسمت از فیلم سینمایی رو پخش کردن. این فیلم بین مردم چرخیده و باعث ایجاد شایعاتی شده به ادامه خبر ها می پردازیم.....
اری_ خب درسته که اون یک صحنه از فیلم بوده ولی ما که واقعی هستیم. گشت_ حالا بیخیال داداش مهم اینکه ما خودمون می دونیم واقعی هستیم ارتی_ اوهوم ارشاد درست می گه نباید نگران این چیز ها باشیم😊 سمیه_بیخیال بچه بیاین به ادامه بحث مون برسیم. _اون دروغ می گفت اری_کی؟ روم رو بر گردوندم سمت اونها و با کلافگی گفتم:معلومه دیگه خبرنگاره ارشاد_اون وقت از کجا می دونی؟ _حسش می کنم. تاحالا فکر می کردم از روی چهره افراد راست و دروغ رو می فهمم ولی حالا متوجه شدم از رو حرفاشون هستش گشت_اوه اوه تو هم گفتی ما باور کردیم سمیه_ساکت شو ارشاد اون راست می گه چه دلیلی داره که دروغ بگه؟ _خب اون اون... _مهم نیست من میرم بخوابم شب خوش😒😐
خب پایان پارت ۱۱ رو اعلام می کنم😐🔫 به معرفی رمان می پردازیم
رمان دانشگاه دیوونه ها(رمان درباره دختری هستش که با پسر عموش به یک دانشگاه می رن و استادی رو می بینن که با پارتی بازی اومده استاد دانشگاه شده《با مدیر دانشگاه فامیل بوده😐》 بعدشم آبجی این استاد عزیز هم سر کلاس داداشش درس می خونه. اسم استاد هم سهراب سپهریه البته اتفاقی و باقی رمان) رمان قشنگیه توصیه می کنم بخونین
دانشجوهای شیطون《همون کپی رمان اصلی رو می زارم😐》(اینا درسته ظاهری شبیه به انسان دارن..ولی سه نمونه موجوده ما قبله تاریخن که با یه سری آزمایشاته درونی و بیرونی این شکلی شدن خب..اینا طی اتفاقاتی تو دانشگاهشون با هم به جنگ برمیخیزندو معلوم نیس کی این جنگ و جدال تموم میشه و باید بگم که تمام اتفاقات مخلوط شده با طنزه که مطمعنم خنده رو لباتون میاره و البته خوندنش خالی از لطف نیست. ژانر:عاشقانه_اجتماعی_طنز) یعنی من این رو سه بار خوندم🙂🔫شخصیت مورد علاقه ام هم هستیه انقدر دختر خوبیه این که نگو《دختره یک تخته کم داره😐🔫》 خب تموم شد به سلامت
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
نظرات بازدیدکنندگان (7)