8 اسلاید صحیح/غلط توسط: ⊹⊱yurii⊰⊹ انتشار: 3 سال پیش 64 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
سلام کیوتام 😁❤ خیلی ببخشید پارت ۱۲ رو دیر میزارم 😅🥲 به خدا خیلی کار دارم .... اصلا وقت نمیشه 🥲 خب بیخیال خستتون نمی کنم بریم سراغ داستان ^^❤
« ..࿇𖣘گذشته شوم𖣘࿇.. » ( قسمت ۱۲ : تنهایی و ترس ......)
آروم آروم چشمام رو باز میکنم ..... نانی ....؟ ه-همه جا یخ زده ..... *و یوکی به دور و بر نگاه میکنه و خشکش میزنه، خب الان باید بگم که یوکی تو اتاقش بهوش اومده و کل دور و برش یخ زده و فضا خیلییی سرده ...... و هیچکس هم اونجا نیست .....* آروم بلند میشم و میرم بیرون تا اینکه مردم رو می بینم .... همه اونا یخ زدن .... چرا ..... ؟ 💔 چه اتفاقی افتاده ؟
سرما رو داشتم کم کم حس میکردم و بدنم داشت میلرزید با این حال به راهم ادامه دادم تا ببینم چی می تونم پیدا کنم .... به امید اینکه بفهمم چه اتفاقی افتاده .... یهو یه جرقه تو ذهنم زده میشه و ترس همه وجودم رو برمی داره ! رینا ..... ساکورا .... هاروکی 😨😱او-اونا کجاننن 😱😱😱داداشم چی ؟ 😰شروع میکنم و با تمام سرعتم میدوم و بقیه رو صدا میکنم 💔 من : « اونی-سانننننننن ؟؟؟ ساکوراااااا ؟؟ رینااااااا؟؟؟ هاروکیییییی ؟؟؟؟؟ بچه ها شما کجایینننننننن ؟؟؟؟ 😭😭😭😭 »
*یوکی انقد میدوه که دیگه ناامید میشه و اشک از چشماش سرازیر میشه و میفته رو زمین* من زیر لب : « بچه ها .... شما کجایین .... ؟ 🥺💔 خواهش میکنم ..... جواب بدین 🥺😭💔 * یهویی احساس گرما میکنم و نور می خوره تو چشمام و نسیم خیلی گرمی لای موهام می پیچه و سریع سرمو بلند میکنم و با چیزی که می بینم خشکم میزنه
رو به روم ..... همش ..... آتیش بود ...... اینجا ..... چه خبره 😨😰 *نکته : یخ و آتیش بهم رسیدن و باید بگم آتیش یخ اونجا رو ذوب نمی کنه و هوا مرطوب و گرمه* یهو صدای ساکورا رو می شنوم . ساکورا : یوکییییییییییییی !!!!!!!!!!!!!!! 💔💔💔💔 من : « ن-نانی ؟ 😰 ساکورا تو کجایی ؟ 😰 » *صدای ساکورا ضعیف تر میشه* ساکورا : « یوکی ت-تاسکده 💔 » *با این حرف ساکورا ، یوکی بی درنگ بلند میشه و میره داخل آتیش .......* من : « ساکورااااااا ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ 💔💔💔💔💔💔 یه چیزی بگو تا بتونم پیدات کنمممم 💔💔💔💔💔💔 » ساکورا : « ی-یوکی ....... » *یوکی سریع به سمت صدای ساکورا میدوه* ساکورا 🥺😭 چه اتفاقی افتاده چرا نمی تونم پیداش کنم 😭 اون کجاست ؟ 😭💔 حالش خوبه ....؟ 😭💔 *یهویی یوکی از دویدن می ایسته و ساکورا رو می بینه که رو زمین افتاده و بدنش بخاطر اتیش سوخته .......* من : « س-ساکورا 😨😱 د-دایجوبو ؟ 😨😱 »
*ساکورا اصلا حرفی نمیزنه و ترس همه وجود یوکی رو برمی داره و سریع میدوه سمتش و نبض ساکورا رو میگیره ...... خب ......... حرفی ندارم 🙂💔* من : « سا-ساکورا ......؟ 😨😱🥺💔 ساکورااااااااا 🥺😭💔 ساکورا بیدار شو خواهش میکنم بیدار شووو 🥺🥺🥺🥺😭😭😭😭💔💔 ساکورا ...... 🥺🥺🥺🥺🥺 » *یوکی چندین دقیقه گریه میکنه تا خالی میشه و بعد یهو چشماش سرد و میشه و اروم بلند میشه و شروع میکنه به قدم برداشتن تا دنبال بقیه بگرده درحالی که بدن خودش هم بخاطر اتیش داره از گرما می سوزه ......* من زیر لب : « ..... رینا ...... هاروکی ..... اونی-سان .....؟ اونگای .... 💔 جواب بدین ..... من .... بدون شما ها .... نمی تونم 💔 »
*بعد از چندین دقیقه یوکی رینا و هاروکی رو هم پیدا میکنه و با دیدنشون که به وضعیت ساکورا دچار شدن اشک تو چشماش جمع میشه و شروع میکنه به دویدن* نانده 🥺😭 مگه من تو زندگیم چی کار کردم چی کار ؟؟؟؟؟ 😭😭😭 چرا باید انقد زندگیم بد باشه 😭 گذشتم رو یادم نمیاد مامان بابام ازم متنفرن تنها کسایی که کنارم بودن هم حالا ..... اونا هم حالا ..... رفتن ..... 🥺🥺🥺🥺🥺 هومممم ..... اگر گذشتم رو به یاد میووردم چی ....؟ بهتر که یادم نمیاد .... مطمئنم .... بدترین گذشته رو داشتم ..... تنها شانسی که انگار تو این زندگی داشتم فراموش کردن گذشتم بوده ....
می خوام تو این اتیش بسوزم ..... نمی خوام دیگه ادامه بدم ...... تا .... اتفاقات بدتری رو ببینم ..... 💔 *و یوکی پرت میشه رو زمین و چشماش کم کم تار میشه طوری که دیگه هیچی رو واضح نمی بینه* هوممم پس مردن اینطوریه .....؟ *یهویی صدای نائو میاد* نائو : « یوکیییییی ؟؟؟؟؟!!!!!! یوکییییی !!!!!! یوکییییییییییییی 💔💔💔💔 » من : « او-اونی-سان ..... تاسکده 🥺💔 » *و یوکی چشماش سیاهی میره و بیهوش میشه که یهو .....*
8 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
11 لایک
اجی بزارش دیگههههه😞
هعی گومن اجی همین الان پارت ۱۳ رو گذاشتم فردا منتشر میشه 🥲💔
وایی اینهمه منتظر مودم فردا بالاخره میاد🙂💕
اره دیگه ببخشید دیر شد 😅😂💔
پارت بعدی کی میاد
مشخص نیست .... ولی سعی میکنم زودتر بزارمش ^^
ولی من تازه داستانتو خوندم عالی بود
عاجی میشی فاطمه هستم
تنکس ^^❤
حتما من یوری هستم ^^❤
۱۲ سالمه ^^❤
سلام🙂
اجی میشی؟؟
اره ^^❤
من یوری ام ^^❤
منم مطهره ۱۱
چند سالته؟
۱۲ 😂😁
تا پارت بعد نزاری آروم نمیگیگیرم 😂✊🏻
آغا اینا خواب بودن یا چی ؟ ترس ورم داشت 😐
😂😂😂😂😂
جرررر نوچ واقعیت بود ..... هعی میدانم 😂💔
نکش منو آجیییییییی 😟😂
آرام باش اجی جان 😂💔
* وی از ترس بیهوش شد 😂😂*
ادامه داستانم اومدا 😅
پارت بعد رو تروخداااااا بزار دارم دیوووونه میشمممممممم😲😲
چشم 😂💔
حتما قسط داری منو سکته بدی الان من بخام بخوابم نمیتونی پارت بعدی رو زود تر بزار و اینکه خدا رو شکر کن که پیشم نیستی چون اگه پیشم بودی م*ی*ک*ش*ت*م*ت
اری بنده قصد سکته دادن همتون رو دارم 😂😂💔
یا خود خدا 🥲🥲🥲
خدا رو شکر پیشت نیستم 😅😂💔
چشم سعی میکنم پارت بعد رو سریع تر بزارم 😂💔
عالیییی بود اما خیلی دیر گذشاتی 😕😕 بعید رو زود بزار 🙏🙏
گومن 🥲🥲🥲 اخه خیلی درس دارم اصلا وقت نشد بزارم 🥲🥲🥲 سعی میکنم پارت بعد رو زود بزارم 😅