تبدیلگر ...... انتقام جوی جدید (پارت 8)

وای من چقدر خوابیدم .... خوبه امروز خیلی کار داریم ......خوب شروع کن دختر .......گرفتی مارو ..... خیلی بلند پرید .... چقدر محکم چسبیدی ......تا ا.ن موقع ..... دارم کنترلم رو از دست میدم .....فعالشون کن ...... یادت اومد اگه نه پارت قبل رو بخون

🏎خب جارویس همه چیز رو اماده کن با کم ترین درجه شروع میکنیم *نباید بترسه مگه بترسه خیلی خطرناک تر میشه ..اصلا نمیخوام صدمه ببینه .. همین طور مشغول راه اندازی سیستم بودم که یهو متوجه صدای باز شدن در شدم سرم رو چرخوندک تا ببینم کیه خانم پاتز بود📄* رفتم داخل اتاق که ببینم چی کار دارن انجام میدن دوساعته که داخل اتاقن و بیرون نیومدن * آقای استارک اومدم ببینم چیزی لازم ندارید 🏎نه خانم پاتز چیزی لازم نداریم فقط میشه اینجا رو ترک کنین 📄باشه حت.....*وقتی چشمم به اون ببر خورد حرفم رو قورت دادم رو به تونی کردم و گفتم

📄آقای استارک این چیه داخل این اتاق 🤖این ببر در واقع خانم پری هستند که به این ببر تبدیل شدن 📄چی ون پری عه 🏎اره اره اره حالا میشه از اینجا برید خودمون حلش میکنیم 📄عا.....🏎 خان مپبتز همین حالا ار اینجا برید بیرون *از صورتش معلوم بود تو شکه یکم خوش رو جمع و جور کرد و از اتاق رفت بیرون * جارویس حالا خیلی اروم و با درجه خیلی کم شروع کن فقط بخش کف رو فعال کن 🤖چشم فعال شدن قربان

🏎* سیستم حرکتی فک زمین رو فعال کردیم تا از جاش تکون بخوره و انرژی مصرف کنه ... متوجه حرت زمین شد و سریع تر از قبل حرکت کرد انگار هم داشت میجنگید هم فرار میکرد* جارویس سطح حرکت رو ببر روز چهار درصد 🤖چشم آقای استارک ....... انجام شد آقای استارک 🏎 * سرعت که بیشتر کردیم انگار بیشتر میترسید و حالت دفاعی به خودش گرفت حی این طرف و اون طرف میپرید.. الانا دیگه خسته میشه و به حالت عادی برمیگرده

🏎* آروم آروم سرعت حرکتش کم شد ولی خیلی طول کشید هی سرعتش کم تر و کم تر میشه خیلی خوبه ...منه کله شق باید حواسم رو بیشتر جمع کنم اون باید آروم باشه این هم برای خودش خوبه هم برای بقیه ... تا حالا انقدر به یه نفر وا بسته نشده بودم خوبه که فقط چند روزه این بچه رو دیدم حرف مامانم در مورد وابستگی آوردن بچه ها کاملا راست بود *

🏎*تو این چند دقیقه دیگه خیلی خسته شده .... رفت سمت دیوار و به اون تکیه داد .. دیگه نتونست وزن خودش رو تحمل کنه و روی دیوار سرخرد به پایین و افتاد روی زمین ... و به حالت اولش برگشت ..سیستم امنیتی رو غیر فعال کردم سریع به سمت در رفتم و در رو باز کردم و به سمتش دویدم ..چند قدم مونده بود که بهش برسم که خم شدم و زانو هام رو به زمین زدم و روی کاشی ها سر خردم و کنارش ایستادم

🏎 *جلوی بدنش رو به زمین بود .. آروم دستم رو روی شکمش گذاشتم و چرخوندمش .. بیهوش بود .. آروم بلندش کردم که ببرمش داخل خونه .. راه افتادم سمت در که متوجه شدم پری داره تکون میخوره سرعتم رو کم کردم چون حواسم به پری بود رنگش پریده بود و ترسیده بود .. خودش رو بیشتر به من نزدیک کرد و به طرف من بدنش رو کمی جمع کرد الان انگار احساس ارامش بیشتری داشت

🏎 *همین طور که داشتم به طرف در میرفتم به دستم ژاکتم رو برداشتم و روی پری کشیدم هوا بیرون سرد به نظر میومد خوب منطقی عه چون الان اولای زمستونه ... جلور در که رسیدم با ارنجم در رو باز کردم و رفتم بیرون سریع رفتم به سمت خونه .. جلوی در که رسیدم مچ دستم رو از پری جدا کردم و در رو باز کردم بعد اروم در رو با پام بستم و سمت اتاق رفتم تا پری رو بزارم توی تخت که یهو صدایی شنیدم صدای خانم پاتز بود که منوصدا میکرد برگفتم و به پپر نگاه کردم که یهو متوجه پری شد که توی بغل منه 📄* ت.نی ر. دیدم صداش کردم وقتی برگشت پی توی بغلش بود به تونی چسبیده بود انگار سردشه * چی شد آقای استارک

🏎همونی که داری میبینی بیهوشه میخوام ببرمش توی تخت کمک میکنی بری توی اتاق و یه کم لباس براش بیاری لباسش خیلی پاره شده 📄 باشه رفتم 🏎* پپر رفت تا برش لباس بیاره منم رفتم و پری رو گذاشتم تو تخت و پتو رو کشیدم روش .. پپر باچند دست لباس اومد داخل اتاق * خب من میربم بیرون تو لطفا اگه میشه لباس ها روتنش کن 📄باشه حتما شما اگه می شه برید بیرون فقط 🏎باشه * از اتاق اومدم بیرون رویه نفس راحت کشیدم که حالش خوبه وای خیلی نگران بودم .. رفتم و روی کاناپه نشستم و به سقف خیره شدم که دیگه چشمام بد جور سنگینی کرد اروم چشمام رو بستم تا یکم استرات کنم

این پارت هم تموم شد😍 ببخشید که یکم دیر به دیر میزارم سرم خیلی شلوغه اما هروقت بتونم بازم پارت های بعدی داستان رو مینویسم و میزارم🙏🏻🙏🏻🙌🏻 با لایک و کامنت من رو حمایت کنین ❤🧡💛💜💚💙