سلام اومدم با پارت ۳ امیدوارم لذت ببرید
داستان ۱:مار و خرچنگ
روزگاری خرچنگ و ماری با هم دوست بودند. با این حال به خاطر اخلاق متفاوتشان اغلب سر چیز های مختلف با هم جر و بحث میکردند. خرچنگ عاقل و مهربان بود ولی مار همیشه میخواست به بقهی آسیب برساند. خرچنگ مار را نصیحت میکرد که رفتارش را اصلاح کند ولی مار به حرف دوستش گوش نمیداد. وقتی خرچنگ فهمید که نصیحت مار بیه فایده است تصمیم گرفت کار های اورا زیر نظر بگیرد. طولی نکشید که بقيهی حیوان ها هم از رفتار ظالمانه مار شاکی شدند. بنابراین خرچنگ تصمیم گرفت برای همیشه به آزار و اذیت مار پایان دهد. روزی وقتی مار خواب بود خرچنگ به سراغش رفت او به تمام دردسرهایی که مار برای بقیه به وجود آورد بود فکر کرد و فوری گردن مار را با چنگال هایش گرفت سپس بدون هیچ تردیدی مار را خفه کرد بعد از آنکه مار مرد خرچنگ گفت دوست من! اگر خوب بودی و به نصیحتم گوش میدادی مجبور نمیشدم مجازاتت کنم
10 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
0 لایک
خیلی خوب و جالب بود 👍
لطفا تست های من رو هم بخون 🙏
عالییییی بود
ممنون
باحال بود قبلا یه عالمه کتاب این مدلی داشتم هعییی یادش بخیر
ممنون
دوست عزیز خودت رو زحمت نده من این کتاب رو دارم
برای کسایی که ندارن مینویسم
کسی این داستان هارو نمیخونه پس الکی ننویس
شما دوست نداری نخون
خیلی هم خوبه شما مجبور نیستی همه تستا رو انجام بدی و به همه تست ها نظر بدی