
سلام اومدم با پارت ۳ امیدوارم لذت ببرید
داستان ۱:مار و خرچنگ روزگاری خرچنگ و ماری با هم دوست بودند. با این حال به خاطر اخلاق متفاوتشان اغلب سر چیز های مختلف با هم جر و بحث میکردند. خرچنگ عاقل و مهربان بود ولی مار همیشه میخواست به بقهی آسیب برساند. خرچنگ مار را نصیحت میکرد که رفتارش را اصلاح کند ولی مار به حرف دوستش گوش نمیداد. وقتی خرچنگ فهمید که نصیحت مار بیه فایده است تصمیم گرفت کار های اورا زیر نظر بگیرد. طولی نکشید که بقيهی حیوان ها هم از رفتار ظالمانه مار شاکی شدند. بنابراین خرچنگ تصمیم گرفت برای همیشه به آزار و اذیت مار پایان دهد. روزی وقتی مار خواب بود خرچنگ به سراغش رفت او به تمام دردسرهایی که مار برای بقیه به وجود آورد بود فکر کرد و فوری گردن مار را با چنگال هایش گرفت سپس بدون هیچ تردیدی مار را خفه کرد بعد از آنکه مار مرد خرچنگ گفت دوست من! اگر خوب بودی و به نصیحتم گوش میدادی مجبور نمیشدم مجازاتت کنم
پیام اخلاقی : کسانی که به دیگران آسیب میرسانند سر انجام خودشان صدمه میبینند
داستان ۲:شیر بیمار روزگاری شیری در جنگلی زندگی میکرد او بخاطر پیری دیگر نمیتوانست شکار کند شیر برای راه حل این مشکل نقشهی زیرکانهای کشید او چندین روز از لانه بیرون نیامد همان جا دراز کشید و وانمود کرد که بیمار است. طولی نکشید که تمام حیوانات جنگل از بیمار شدن شیر با خبر شدن و یکی یکی برای دیدن او به لانه اش رفتن نقشهی شیر عملی شده بود و او دیگر میتوانست به راحتی طعنه هایش را شمار کند. بعد از اینکه حیوانات زیادی ناپدید شدن روباه متوجه نقشهی شیر شد روزی او به دیدن. شیر رفت ولی در فاصلهی دور ایستاد و حالش را پرسید شیر گفت بد نیستم ولی چرا انقدر دور ایستادهای؟ لطفا بیا تو روباه گفت نه ممنونم متوجه رد پاهای زیادی شدم که وارد غارت شدند ولی بیرون نیامدند
پیام اخلاقی : کسی که از بدبختی و مصیبت دیگران درس میگیرد عاقل است
داستان ۳:خروس و جواهر خروسی که دنبال غذا میگشت جواهر با ارزشی را یافت وقتی خروس جواهر را دید گفت اگر صاحبت پیدایت میکرد تورا سر جایت میگذاشت ولی به جای او من تو را پیدا کردم و به هیچ دردم نمی خوری من یک دانه جو را به تمام جواهر های دنیا ترجیح میدهم
پيام اخلاقی : چیز های با ارزش برای کسانی که نمی توانند از آنها استفاده کنند بی ارزش اند
داستان ۴:گرگی در لباس گوسفند گرگ بد جنسی تصمیم گرفت تغییر قیافه بدهد تا راحت تر غذا پیدا کند بنابراین خودش را با پوست گوسفندی پوشاند و میان گلهی گوسفند ها رفت به این ترتیب گرگ چوپان را فریب داد هنگام غروب چوپان گرگ را همراه بقيهی گوسفند ها داخل طویله برد و در را محکم بست وقتی شب شد چوپان به طویله برگشت تا برای روز بعد مقداری گوشت تهیه کند چوپان به اشتباه به جای یکی از گوسفند ها گرگ را گرفت فوری او را کشت
پيام اخلاقی : کسی که قصد آسیب رساندن دارد خودش آسیب میبیند
ممنون که خوندین اگه خوشتون اومد توی کامنت ها بنويسيد
روز و شب خوش خدانگهدار
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
خیلی خوب و جالب بود 👍
لطفا تست های من رو هم بخون 🙏
عالییییی بود
ممنون
باحال بود قبلا یه عالمه کتاب این مدلی داشتم هعییی یادش بخیر
ممنون
دوست عزیز خودت رو زحمت نده من این کتاب رو دارم
برای کسایی که ندارن مینویسم
کسی این داستان هارو نمیخونه پس الکی ننویس
شما دوست نداری نخون
خیلی هم خوبه شما مجبور نیستی همه تستا رو انجام بدی و به همه تست ها نظر بدی