سلاااااام به همگی 🖐️ 😁 روزتون منور به نگاه امام زمان (عج) ✨ 🌸 حالتون چطوره؟! 💕 بدون معطلی بریم برا داستان 😍 ✨
پارت 5️⃣💫
الیزابت : آنقدر استرس داشتم که تقریبا چیزی از ناخن هایم باقی نمانده بود، فکر های عجیب و بیهوده به سرم میزد که تنها استرسم را بیشتر میکرد...
در همان لحظه بود که دستی را روی شانه ام احساس کردم ... ترسیدم و برگشتم کارا بود.. دستش را گرفتم و محکم بغلش کردم....
کارا : ( آروم باش الیزابت همه چی درست میشه...)
کارا : از همکارم خواستم برای الیزابت آب بیاورد، روی صندلی نشاندمش و به سمت اتاق بازجویی رفتم.
6 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
3 لایک
پارت 6 رو بزار
داره منتشر میشع ✨💖
نتیچه مسابقه رو نمیزاری؟؟
گذاشتم 🥰
نمیدونم چرا عنوان ش رو تستچی عوض کرده عکسش یه دختر بچه است که بادکنک گرفته 💫
دوستان شرمنده به خاطر یه مشکلی مجبور شدم این پارت رو دوباره بزارم اما الان پارت 6 رو میزارم 😍 😍