اینم از این پارت
از بغلش اومدم بیرون و بدون هیچ حرفی رفتم پیش بقیقه.رو مبل دونفره نشستم چون جای دیگه ای نبود. داشتیم حرف میزدیم که کای هم اومد و کنار من نشست. یهو همون لحظه یه فکر شیطانی به سرم زد. سرم رو بلند کردم و رو به مادر کای که اسمش مارتا بود گفتم:مارتا خانم این پسرتون منو اذیت میکنه. به وضوح میتونستم تعجب کل جمع رو مخصوصا کای رو احساس کنم.
مارتا خانم گفت:عزیزم چرا؟. گفتم:بهم بی توجهی میکنه. اخماش رفت تو هم پدر کای هم همین طور. پدرش رو به کای گفت:چیکار کردی کای؟. کای با گفت:هیچی به.... مادرش پرید وسط حرفش و گفت:یعنی خاک مزرعه آنشرلی دو دستی تو فرق سرت. داشتم از خنده منفجر میشدم. سرم رو انداختم پایین و لبم رو گاز گرفتم که نخندم. کای حسابی تعجب کرده بود. پدرم گفت:عه نگید. حالا بیخیال. بابام و پدر متیو مشغول حرف زدن شدن. لیلی و مارتا خانم هم شروع کردن به حرف زدن.این وسط منو کای بودیم. منم داشتم خودم رو نگه میداشتم جلوی جمع نخندم.کای آروم در گوشم گفت:بریم حیاط. اگه لب باز میکردم میترکیدم از خنده. سری به معنی باشه تکون دادم و رفتیم بیرون.
6 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
3 لایک
خیلی خیلی قشنگ بود پرنسس و قسمت خاک مزرعه انشرلی واقعا از خنده نزدیک بود بترکم😂