
اینم از این پارت
از بغلش اومدم بیرون و بدون هیچ حرفی رفتم پیش بقیقه.رو مبل دونفره نشستم چون جای دیگه ای نبود. داشتیم حرف میزدیم که کای هم اومد و کنار من نشست. یهو همون لحظه یه فکر شیطانی به سرم زد. سرم رو بلند کردم و رو به مادر کای که اسمش مارتا بود گفتم:مارتا خانم این پسرتون منو اذیت میکنه. به وضوح میتونستم تعجب کل جمع رو مخصوصا کای رو احساس کنم. مارتا خانم گفت:عزیزم چرا؟. گفتم:بهم بی توجهی میکنه. اخماش رفت تو هم پدر کای هم همین طور. پدرش رو به کای گفت:چیکار کردی کای؟. کای با گفت:هیچی به.... مادرش پرید وسط حرفش و گفت:یعنی خاک مزرعه آنشرلی دو دستی تو فرق سرت. داشتم از خنده منفجر میشدم. سرم رو انداختم پایین و لبم رو گاز گرفتم که نخندم. کای حسابی تعجب کرده بود. پدرم گفت:عه نگید. حالا بیخیال. بابام و پدر متیو مشغول حرف زدن شدن. لیلی و مارتا خانم هم شروع کردن به حرف زدن.این وسط منو کای بودیم. منم داشتم خودم رو نگه میداشتم جلوی جمع نخندم.کای آروم در گوشم گفت:بریم حیاط. اگه لب باز میکردم میترکیدم از خنده. سری به معنی باشه تکون دادم و رفتیم بیرون.
تا از حیاط رفتیم بیرون زدم زیر خنده. از زور خنده قرمز شده بودم. کای اومد سمتم و گفت:حالا منو ضایع میکنی آره؟. خودت خواستی.با این حرفش یه لحظه قفل کردم اما بعدش گفتم:آآآآمممم هههه من دیگه برم داخل و بدوبدو رفتم تو خونه. یه خدمتکار صدامون زد که بریم واسه شام. **** وارد خونه شدیم. رفتم تو اتاقم و شال گردن و کلاه و پالتوم رو در آوردم. لباسام رو عوض نکردم و همون جور خوابیدم.
دو هفته بعد طبق قرارم با کای قرار بود بریم کافه.بلند شدم رفتم در کمدم رو باز کردم. پالتوی مشکی که تا یک وجب بالا تر از زانوم بود رو پوشیدم شلوار لی سرمه این و یه لباس توسی روشن. بوت های خاکی رنگم رو برداشتم و پوشیدم شون. رفتم پایین و از لیلی خدا حافظی کردم. با خوشحالی رفتم یه تاکسی گرفتم. اما از کجا میدونستم قرار بود اون روز بد ترین روز زندگیم بشه.
پیام بازرگانی. بیبو بیبو بیبو.از سر و صدا خسته شدی 1644 رو بگیر پنجره ات رو عوض کن پنجره ات رو هافمن کن.😂😂
توی راه به ترافیک بر خوردیم. سرم رو به شیشه ماشین تکیه دادم و به اتفاقات توی کل این مدت فکر کردم. به لحظات خوب بین منو کای. کم کم داشتیم میرسیدیم.
یهو ماشین زد رو ترمز. به دور و اطراف نگاه کردم. رسیده بودیم. منم پیاده شدم و کرایه رو حساب کردم. به طرافم نگاه کردم که دیدم... (ادامه تو نتیجه. خیلی اون قسمت مهمه.)
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
خیلی خیلی قشنگ بود پرنسس و قسمت خاک مزرعه انشرلی واقعا از خنده نزدیک بود بترکم😂