
هر سه روز یه پارت مینویسم 🙂

از خواب بیدار شد انگار تب داشت حالش بد بود سرگیجه و سردرد ... [ جونگوون ] امروز چرا اینطوری شدم نکنه دارم مریض میشم نه الان وقت مریض شدن نیست بی توجه به حالم بلند شدم یه تیشرت ساده با یه شلوار شیری رنگ پوشیدم و پلیور کرمیمو انداختم روش گوشیمو برداشتم ۱۴ تا تماس از دست رفته از نیکی ، نیکی همکلاسیم بود و شاید دوستم حوصله ی حرف زدن باهاشو نداشتم یعنی حوصله ی حرف زدن با هیچکسو نداشتم فقط میخواستم این روز لعنتی تموم شع.
حدودا ساعت ۱۴:۴۴ دقیقه بود که جونگوون سردرد شدیدی گرفت و دیگه نتونست کار کنه جی که از صبح متوجه شده بود جونگوون حالش خوب نیست کشیدش یه گوشه تا مطما بشه حالش خوبه * خوبی * بله * ولی قیافه ات که اینو نمیگه. جی دستشو روی پیشونیه جونگوون کجاست و با گرمای شدیدی مواجه شد * تو تب داری * نه اینجا گرمه * اینجا خیلی ام سرده تو داغی * من..من...خوبم داشت بیهوش میشد سر گیجه اش شدید تز شده بود نمیتونست رو پاش وایسه چشماش سیاهی رفت و بیهوش شد
[ جونگوون ] چشمامو ب کردم جایی بودم که نمیشناختم و مغزم بهم هشدار خطر میداد * بیدار شدی * هیونگ ؟ * آره دیگه پس کی * جی هیونگ میشه بگی اینجا کجاست * اینجا خونه ی منه وقتی بیهوش شدی آوردمت اینجا * آهان ممنون باید برم * کجا ؟ * سر کار * نمیخواد واسه خودم و خودت مرخصی گرفتم * آخه نمیشه تازه یه هفته است اومدن سر کار * منم یه هفته است اومدم * خب شما آشپزین * ربطی نداشت * چرا داشت * تو نمیتونی جایی بری در و قفل میکنم و تا وقتی که کامل خوب نشدی حق نداری بری بیرون * آخه...* آخه بی آخه الانه بیا شام بخوریم . جی به جونگوون چشمک زد و رفت بیرون جونگوونم دنبالش رفت و با دیدن غذا های رو میز کف کرد * چیه چرا اینطوری به غذا ها نگاه میکنی * هیچی . جونگوون نمیخواست جی راجب زندگیش بدونه واسه ی همین چیزی نگفت * بیا بشین منتظری برات بیارم اونجا * آهان نه ببخشید * بدو بدو الان غذا سرد میشه . جونگوون یکم از استیک جلوش خورد طعمش محشر بود جی واقعا آشپز خوبی بود تو اینکه اون تو آشپزی مهارت زیادی داره شکی نیست
بعد از غذا جونگوون به جی کمک کرد تا ظرف هارو بشوره و بعدشم قرار شد که بخوابن * خب خونه ی من یه اتاق بیشتر نداره تو برو تو اتاق بخواب منم همینجا میخوابم * نه نه من اینجا میخوابم مشکلی نیست * رو حرف من حرف نباشه سریع برو بگیر بخواب چیزی ام خواستی صدام کن . جونگوون که میدونست کل کل کردن با جی بی فایده است قبول کرد . حدودا ساعت سه نصف شب بود که جونگوون با جیغ از خواب پرید جی با آشفتگی اومد تو اتاق * چیشده * هیچی خواب بد دیدم . جونگوون داشت نفس نفس میزد و دمای بدنش که تازه نرمال شده بود دوباره رفت بالا * بیا یکم آب بخور * جونگوون لیوان آب از دست جی گرفت و تا ته سر کشید * آروم شدی * بله ببخشید که بیدارتون کردم * خواب بد میدیدی؟ * اوهوم * چه خوابی . جونگوون دیگه نتونست تحمل کنه دلش میخواست راجب مشکلاتش با جی حرف بزنه راجب اینکه چطور زندگیش یهو سیاه شد اصلا چیشد ؟ اینقدر همه چی سریع اتفاق افتاد که خود جونگوون نفهمید با گریه همه چیو برای جی تعریف کرد و اونقدر گریه کرد و حرف زد که بلاخره یکم خالی شد جی جونگوون بقل کرد و جونگوون در حال گریه کردن تو بقل جی خوابش برد
[ جی ] با حرفای جونگوون خشکم زده بود یعنی این همه درد و عذاب تنهایی تحمل کرده بهش حق میدم مریض بشه یه گریه کنه حق جونگوون از زندگی این نیست وقتی تو بقلم خوابش برد متوجه شدم چقدر تو این مدت کم بهش وابسته شدم ولی نه پارک جی باید جلوی خودتو بگیری اون یه پسره و توام پسری گی بودن هیچ مشکلی نداره ولی خب جواب خانواده امو چی بدم اما جونگوون به یه نفر احتیاج داره حالا چیکار کنم توی اینکه بهش علاقه مند شدم شکی نیست ولی ... بیخیالش باید در احساسات مو گِل بگیرم به خاطر خودم و جونگوون به چهره ی معصومش نگاه کردم احساس میکنم بدون اون نمیتونم { دوستان گرامی تمام تلاشمو کردم که عاشقانه نشه ولی نشد دیکه ببخشید به بزرگی خودتون ولی لطفا ذهنیتذهنیتتون راجب پسرامون خراب نشه این فقط یا فیک عه اسمش روشه فیک و هیچی توش واقعی نیست ممکنه هراتفاقی بیوفته }

[ جونگوون ] به محض اینکه چشمامو باز کردم نور آفتاب خورد تو چشمم باز یه روز گند دیگه * صبح بخیر جونگوونی * صبح بخیر هیونگ جونگوونی؟ * اوهوم فکر کنم اینطوری باحال تری * باحال تر ؟ * عجبا بیخیال اصن بیا کارت دارم * چیشده ؟ * خب یه پیشنهاد * خب * میشه بیای پیش من زندگی کنی * چی ؟ * من تنهام توام تنهایی خب میشه بیای پیش من * نه من * لطفا نه نیار * خب بهش فکر میکنم * خوبه بیا صبحونه بخوریم بعدشم بریم سر کار

ببخشید اگه بد بود { لطفا به داستانم عشق بدید }❤🥺
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالی
از عالی یه چیزی اونور تر بود ...
اجی میشی ؟
تشکر
بعله میشم
رها ۱۳ سالمه
فقط انجین م
پارمیس 15
انجین و ارمی ^-^
خوشبختم 😊💞
💞💞
محشرهههههههه🍓🍓❤️❤️
مرسی 🙂💞🙏🏻
اوخی🥺🍃
هق :( 🥺🥀
رمانت بنظرم جذابه سیوش کردم ک بخونم🙂🌙
اگه وقتت ازاده رمان منم بخون حمایتی نداره:)
اونی میشی؟؟
من میشلم تقریبا یک سال و خورده ای تو تستچی بودم ی اک دیگهم داشدم ک پرید
15سالمح🙂🌼✨👌
مرسی نظر لطفته
من رهام ۱۳ سالمه
خرگوش صورتی و نارنگی لقبامه خوشبختم 🙂💞