
سلام کیوتا من ایدا هستم و میخوام یه رمانیو به اسم اولین دیدار، شروع کنم❤ اگه لایکاش به ده برسه براتون پارتای بیشتر رمانمو میزارم♥ امیدوارم لذت ببرید
#پــارت_اول #اولین_دیدار اسم من شانسایه! من به همراه مامان یکی یدونم، بابای عزیزمو ابجیم (سونگ) توی یه خونه نه خیلی بزرگ، تو یه شهر نه خیلی بزرگ به اسم (تیمبرلند) زندگی میکنم، زندگی من عالییی بود تا اینکه تو اون دانشگاه معروف (مینگ ده) قبول شدمو با گروه اف چهار اشنا شدم وای از همون روز اول دومینگ سه ی خل زد گوشیمو شکوندو یه عذرخواهی هم نکرد! خل دیوونههه خیر سرش عضو گروه اف چهار، مثلا شاخای دانشگاهه ها هوف
خب بریم سر اصل مطلب، من همیشه ارزوی یه دانشگاه معروفو توی کره داشتم هروزو هرشب بهش فکر میکردمو کلی درموردش تحقیق میکردم و همیشه خودمو موفق تصور میکردم ولی هیچوقت فکرشم نمیکردم توسط یه گروه شاخای دانشگاه انقد مسخره شمو باهاشون سر لج بیوفتم مخصوصا اون کله اناناسیییی بقیه دختراعم که تو کف اوناعن هیچکدوم به من اهمیت نمیدن ما شدیم دشمن خونی همدیگه 😂 وجدان: رحم کن باباا چرا انقد باهاشون لجی تو وای خب چیکار کنم خودشون کرم میریزن منم کم نمیارم، انتظار دارین کم بیارمم؟
بزارین از روز اول بهتون بگم، روز اولی که تصمیم گرفتم وقتی بزرگ شم برم دانشگاه معروف کره و درخواست بورسیه بدم، سیزده سالم بود بالاخره به یه چشم بهم زدن موقع کنکورم شد تو یه چشم بهم زدن از هیجده سالگی دراومدم وای چقد زمان زود گذشت باورم نمیشه برای کنکور سخت میخوندم تا بتونم رتبه خوبیو بگیرم تا حداقل بشه درخواست بورسیه بدم
بالاخره بعد از کلیییی درس خوندن کنکورمو دادم، رشتم کامپیوتر بود و یکم سخت بود بعد از کنکور چند ترمیو دانشگاه ایران خوندم و بعدش درخواست بورسیه دادم _شانسای! شانساااااای بلند شو دخترممم +وای چیشده مامانم مگه نمیبینی خوابمممم من خوابم میاد چیشده _دخترم مگه امروز قرار نیستتتتتت نتیجه درخواست بورسیه ت بیاد که ببینیم قول شدی یا نه چرا انقد بیخیالی اولش یه لبخند زدم و گفتم اها ولی بعد یهوووو به خودم اومدمو دیدم عررررررررررررررررر چن سال منتظر این لحظه بودمو اخرش خواب موندمممم مامان بزرگ اوکبون درست میگف من مثل مرغ همیشه خوابم😂
واییییی ماماااان خوب شد بیدارممم کردییی راستی ابجی ناهی رفت خونشون پیش برادرخواهرم؟ +اره دخترم اهااا باشه مامانم پنج دقیقه دیگه توی سایت نتیجه میادددد یا جد الساداتتتتتت😂 دخترم برو دستو صورتتو بشور حالا تا سایت تو کامپیوتر باز شه _باشه مامان همونطور که داشتم صورتمو میشستم و مسواک میزنم مامانم صدام زد شانساااااااااای یه ایمل اومده تو کامپیوتر از سایتتتتت من انقد هول کردمم که اومدم از دستشویی بیرونو کف از دهنم ریخت پایین😂 دخترمم برو دستشویی چرا با مسواک اومدی اینجا کل زمینو کفی کردیی +اوه اوه مامان الان منو میکشه😂 باشههه
سریع دهنمو شستمو اومدم رو به روی کامپیوتر نشستم و بلند پیش مامانم گفتم: یا ابولفضللل من چن سال منتظر این لحظه بودممم اگه این ایمیل توش پذیرش من به اون دانشگاه معروف کره باشه خودمو میکشمم😂خیلی ذوق دارمم مامانم: خب یه سوره بخون باشه: بسم الله الرحمن الرحیم، اعوصو بلاه من الناس مامانم: سوره رو درست بخون دختره ی خنگ😂یا سوره عم بلد نیستی بخونی من نمیدونم چطوری درس خوندی😂 من کلی خندیدمو واییی قُلِنج دستامو شکوندمم ــــــــــــــــــــــــــــــــ دوستان اینم از پارت اول رمانمون♥اگه خوشتون اومد لایک و فالو بفرمایین راستی نظرتونم تو کامنتا بگینا، ایدا به فداتووون😂♥
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
واییییی خیلی قشنگهه اجییییی🌹😍😍😍😍😍🥺🔗❤
فدای اونیم❤❤❤🥺
🥺😘😘😘