میراکلس عشق پنهان S2E2

از زبان مرینت:یهو دیدم بانیکس از یک پرتال اومد بیرون.من و آدرین تعجب کردیم.بانیکس گفت مینی باگ،کیتی یک اتفاق خیلی بد افتاده.من گفتم چه اتفاقی؟بانیکس گفت فلورانس ناپدید شده در اصل دزدیدنش.من و آدرین گفتیم چیییی؟چرا دزدیدنش؟بانیکس گفت بعضی از آدم ها که شیطان صفت هستن میخوان با هیولا همکاری کنن و کننرل جهان رو بدست بگیرن.اونا میدونن که فلورانس تنها کسیه که میتونه اون هیولا رو شکست بده پس برای همین اون رو دزدیدن.من گفتم میدونی کیا دزدیدنش یا اینکه کجا بردنش؟بانیکس گفت نمیدونم کیا دزدیدنش ولی میدونم کجا بردنش.

من گفتم کجا بردنش؟بانیکس گفت توی جنگل آمازون که یک هزارتو وجود داره.اونا اون رو توی مرکز هزار تو گذاشتن.اونجا خیلی خطرناکه.هیولاها و آدم های خبیث و قدرتمند زیادی اونجا هستن.تبدیل شین که ببرمتون.من گفتم صبر کن بزار به آلفرد و ماریا زنگ بزنم تا اونا هم بیان.من زنگ زدم بهشون و تمام قضیه رو برای ماریا تعریف کردم.اونم رفت و به آلفرد گفت.هردوتا شون گفتن الان خودمون رو میرسونیم.اونا نیمساعت بعد رسیدم و باهم رفتیم به جنگل آمازون.بانیکس گفت من تا اینجا میتونستم بیام.بقیش دیگه با شماست لطفا مراقب خودتون باشین.ما گفتیم باشه.ما رفتیم تو جنگل و هزارتو رو پیدا کردیم ولی متاسفانه چهارتا راه ورود داشت.ما هم مجبور شدیم از اون هزارتو ها بریم و از هم جدا شیم.

من رفتم تو سمت راستیه.باید مراقب میبودم تا کسی غافلگیرم نکنه.داشتم میرفتم که یهو دیدم یک هیولا سنگی جلوم سبز شد.باهاش درگیر شدم ولی خیلی قوی بود.با یویوم زدم بهش ولی هیچیش نمیشد.گفتم لاکی چارم.و یک دونه تفنگ که سرش گشاد بود داد بهم.اون رو به سمت هیولا شلیک کردم بعد فهمیدم که اسید میده بیرون.همینجوری ادامه دادم تا اینکه هیولا سنگی آب شد.به حالت عادی برگشتم و به تیکی ماکارون دادم و دوباره تبدیل شدم و به راهم ادامه دادم.داشتم میرفتم که سه تا زامبی جلوم سبز شدن.هر کاری که میکردم اونا نمیمردن.اونا هرکاری میکردن تا من رو گاز بگیرن.دوباره از لاکی چارم استفاده کردم و بهم یک چاقو داد.چاقو رو برداشتم و سر یکیشون رو کندم و اون مرد.فهمیدم باید چیکار کنم و دوتای دیگه رو هم همینجوری کشتم.به راهم ادامه دادم و به یک راه گشاد رسیدم که کنار راه من یک راه دیگه بود یهو........

از زبان کت نوار:من از راهی که بغل راه لیدی باگ بود رفتم.همینجوری داشتم راه میرفتم ولی هیچ اتفاقی نمیفتاد.یهو یک تیر از تیر کمون بهم شلیک شد و من جاخالی دادم.دوباره شلیک شد و من جاخالی دادم.یهو دیدم یک مرده که شبیه دو چهره داخل بتمن بود یک دونه تیرکمان دستشه.همینجوری بهم شلیک میکرد.منم هی جاخالی میدادم.میله خودم رو گرفتم و رفتم و بهش میخواستم نزدیک بشم ولی نمیزاشت.همینجوری رفتم و تیرکمانش رو انداختم و کشتمش.رفتم جلوتر.ولی چیزی نیود.داشتم یک راهروی گشاد رو میدیدم.ولی یهو یک هیولا سنگی بهم نزدیک شد.منم پنجه برنده رو فعال کردم و زدم بهش.به حالت عادی برگشتم.پلگ رو شارژ کردم و دوباره تبدیل شدم.رفتم تو راهروی گشاد یهو........

از زبان آلفرد:من از راهروی سمت چپ رفتم تو.قبل از اینکه برم تو یک پروانه رو تبدیل به آکوما کردم و توی عصام نگه داشتم.داشتم میرفتم که یهو یک دختره با موهای برق گرفته که داشت بهم برق شلیک میکرد اومد.از برق هاش جاخالی میدادم.به دختره گفتم خوب دختر خانم چه قدرت مسخره ای داری.دختر ناراحت شد و دوباره حمله کرد.بهش گفتم موهات چقدر بیریخته.دختر خیلی عصبانی شد.خیلی بدتر بهم حمله کرد.ولی من باز میرفتم رو اعصابش.دختر داد کشید چطور جرات میکنی.منم از فرصب استفاده کردم و آکوما زدش کردم.بهش قدرت برق به علاوه قدرت درست کردن حفاظ رو دادم.مم و اون رفتیم جلوتر.یهو یک هیولای آبی بهمون حمله کرد.دختره هم برق رو با شدت خیلی زیاد بهش زد و اون رو نابود کرد.رفتیم جلوتر و به یک راهروی گشاد رسیدیم یهو.......

از زبان ماریا:من قبل از رفتن به داخل راهرو یک دونه چاقو برداشتم تا درصورت نیاز هیولای آموکی درست کنم.رفتم تو راهرو کمی نگذشته بود که یک مار بزرگ بهم حمله کرد.مار خیلی بزرگ و ترسناک بود.میخواست من رو گاز بگیره ولی نمیگذاشتم.آموکم رو زدم به چاقو و یک گربه سیاه تقلبی درست کردم اما با قدرتی بیشتر(مثل کت بلنک بود قدرتش).به کت نوار تقلبی گفتم بهش حمله کنه اونم بهش حمله کرد و نابودش کرد.کت نوار تقلبی رو از بین بردم و رفتم جلوتر.خیلی میترسیدم که اتفاقی برای بقیه افتاده باشه.یهو یک گوریل بزرگ اومد سمتم و یک مشت بهم زد.خیلی دردم اومد.دوباره آموک رو زدم به چاقو و ایندفعه لیدی باگ رو درست کردم ولی کاری کردم که یویوش تیغ دار بشه.لیدی باگ تقلبی حمله کرد و گوریل رو از پا درآورد.رفتم جلو و به یک راهروی گشاد رسیدم و یهو......‌‌

از زبان لیدی باگ:یهو دیدم از داخل راهروی بغل دستم ماریا اومد بیرون.رفتم طرفش وگفتم ماریا حالت خوبه.ماریا گفت آره من خوبم تو خوبی.من گفتم آره من خوبم.من و ماریا رفتیم جلوتر که یهو یک هیولا که پنج عنصر رو کنترل میکرد اومد طرف ما.اون هیولا خیلی قوی بود.ماریا یک هیولا آموکی که شبیه کت نوار بود رو ساخت.اون هیولا با مگا کتاکلیزم اون هیولا رو نابود کرد.ماریا هم گربه تقلبی رو از بین برد.بهش گفتم آفرین تو استفاده از قدرتت استاد شدیا.ماریا گفت از شما یاد گرفتم.رفتیم جلو به یک جاییکه دایره ای شکل بود رسیدیم و دیدیم که.......

از زبان آدرین:یهودیدم آلفرد از راهروی بغل دستم با یک دختره اومد بیرون.من گفتم آلفرد این کیه؟آلفرد گفت این تو راهرو بهم حمله کرد و منم آکوما زدش کردم.من گفتم آفرین کسی که رقیبته رو آکوما زده کردی.حالا چرا آکوماش رو از بین نمیبری.آلفرد گفت آخه اگه از بین ببرم دوباره حمله میکنه.من هم کتا کلیزمم رو فعال کردم و زدم به دختره.آلفرد هم آکوما رو غیر فعال کرد و دوباره آوردش تو عصاش.منم به حالت عادی برگشتم و پلگ رو شارژ کردم و دوباره تبدیل شدم.رفتیم جلوتر که یهو یک هیولا که پنج عنصر رو کنترل میکرد به ما حمله کرد.خیلی جنگ سختی بود.به آلفرد گفتم من رو آکوما زده کن.آلفرد هم من رو آکوما زده کرد و منم هیولا رو نابود کردم و آلفرد آکدما من رو از بین برد.باهم رفتیم و رسیدیم به یک جایی که دایره ای شکل بود و یهو دیدیم که......

دیدیم که فلورانس رو بستن و از راهروی روبه رومون لیدی باگ و ماریا اومدن بیرون.رفتیم سمتشون.من گفتم حالتون خوبه؟لیدی باگ گفت آره ما خوبیم.فلورانس گفت ببخشید که میپرم وسط خوش و بشتون ولی میشه من رو باز کنین.ما هم بازش کردیم.فلورانس گفت باید سریع بریم به مثلث برمودا چون اونایی که من رو گروگان گرفته بودن الان اونجا هستن و میخوان معجزه گر رو بگیرن.لیدی باگ گفت من معجزه گر اسب رو آوردم.با معجزه گر اسب رفتیم به مثلث برمودا و یهو........

آنچه خواهید دید:اینا دیگه کین.......باورم نمیشه که شماها با اون هیولا همکاری کنین........اونا قدرتشون زیاده.......لاکی چارم........با این باید چیکار کنم.......من میدونم.........تورنادو آف کریشن