روزی روزگاری فردی دانا به اسم ممد بلاگی بوجود اورد به اسم هالووین🎃 چند روز گذشت و افرادی هم عضو شدن تا اینکه... شب هالووین از راه رسید حنا همکار ممد گرامی همه ی کامنت ها را پاک میکرد و اعضا چشماشان داشت از جا در می امد😐👀
که درصورت تعجب کامنتی منتشر شده بود••• من کدو جونی هستم😐🎃 خیلی ها این کامنت را ریپ زدن ولی کامنت ها منتشر نشد و چشمان بیچاره👀دوباره از جا خارج شد😐😁
یکهو حنا کامنتی گذاشت و گفت کدو جونی یکی از فامیل های من و ممد است که قرار است بلاگ را جرررررررررر دهد😁👠🧵
کسی پرسید نسبت شما با کدو جونی چیست که کامنت منتشر شد😐😁🤣 اینبار ممد عزیز پاسخ داد: او پسر خاله ی عمه ی دختر عموی دختر خاله ی پدر بزرگ دایی حناس😐😁(کسی متوجه شد به منم توضیح بده چی شد👠🧵😐🤧)
که یهو بلاگ پر شد از چرت پرت ها😁 و ناگهان گوشی ها و تبلت ها بومممم😵💫ترکید همه ی عضو های شهر زیبای تستچی به جایی رفتن که نصفش خوش و خرم بود و نصف دیگرش بیابون
متاسفانه کسی به جای خوش و خرم نرفت و بدبخت های بچاره به بیابان رفتن که مثل جهنم بود🔥😵💫😁 کدو جونی گف من کسی هستم که جهنم را ساختم اسم واقعی جهنم مدرسه اس 😵💫🔥🤌🏻
و تا ابد قرار است در جهنم بمانید هاهاهاهاهاهاها 🔥😐🤧یکهو اسمان شکفته شد و دو فرشته ی مهربون به اسم های حنا و ممد داخل شدن و شروع کردن به جنگیدن با کدو جونی😁🤧
کدو جونی شکست خورد و اینگونه شد که حنا و ممد مردمانی رو از دست کدو جونی و جهنم مدرسه نجات دادن🔥
راستی نمد گفتم یا نه حنا و ممد اول داستان تحت کنترل کدو جونی بودن😁🔥😐 برو بعدی چالشه🎃💔😐
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣
😂💗
چ : خوب نبود😐جررر دهنده بود😐👻🎃
سپاس💔😐
😂👻🎃
خیلی خوب بود 🎃🤧😐
مرسی🙃