
ویژه ممد و حنا
دخترک با پدرش تازه از بیمارستان میومدن کل روز رو پیش مادرش تو بیمارستان بودن دخترک داشت به قطرات باران که خودشونو به شیشه میکوبیدن نگاه میکرد که اروم اروم چشماش سنگین شدن و خوابید😴😴😪😪چند دقیقه بعد با صدای بد لاستیک های ماشین بیدار شد وپدرشو دید که سعی میکرد ماشین رو کنترل کنه اما موفق نشد
ماشین محکم به سخره کوبیده شد پدر دخترک از ماشین پیاده شد که ببیند ماشین چقدر اسیب دیده بعد از چند ثانیه دخترک از پدرش پرسید: پدر چیشده پدرش در جواب گفت: چیزی نشده فقط لاستیک های جلویی ترکیدن و جلوی ماشین اسیب دیده دخترک پرسید: میتونی درستش کنی پدر دخترک سرش رو به نشونه جواب منفی به چپ و راست تکون داد
نه من فقط یه زاپاس دارم باید برم به شهر و یکی رو پیدا کنم که درستش کنه شهر از اینجا زیاد فاصله نداره همین جا ی بمون تا برگردم دخترک با اینکه میترسید و دلش نمیخواست اما مجبور بود قبول کنه سرش رو به نشونه تایید تکون داد و پدر دخترک رفت "یک ساعت بعد" یک ساعت از رفتن پدر دخترک گذشته و هنوز خبری از پدر ش نیست
دخترک نگران پدرش بود که از ایینه ماشین مردی رو دید خوشحال شد و فکر کرد پدرشه اما وقتی مرد نزدیک تر شد دخترک تونست تقریبا چهره مرد رو ببینه اون مردی چاق بود که سیبیل های بلندش تقریبا کل صورتشو پوشونده بود تو هر دو دست مرد دو چیز بزرگ بود وقتی مرد نزدیک تر شد دخترک فهمید که اون چیز یه ساطور بزرگه😱😱😱😱😱
ترس دخترک بیشتر شد و فوری در های ماشین رو قفل کرد پرید پشت ماشین و درهای پشتی روهم قفل کرد مرد رسید جلوی ماشین و لبخند ترسناکی زد و دست چپش رو بالا اورد تو دستش سر بریده پدر دخترک بود دخترک جیغ بلندی کشید و نگاهی به پدرش انداخت قیافه پدرش هم ترسناک بود و با دهن باز و چشم هایی که مردمک نداشت و مردمک چشم هاش بالا رفته بود به دخترک نگاه میکرد (بعدی بازم هس)
مرد دست راستشم بالا اورد تو دستش سوویچ ماشینشون بود 😱😱😱😱😱😱امید وارم خوشتون اومده باشه و هالووینتون مبارک به قول ترکیه ای ها جاده لار بایرامه کوتلو اولسون
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
او مای گاددددد😬😬
من دیگه برگی واسم نمونده😬🍃🍃🍃🍃🍂🍂
🤣🤣🤣
برو داستانمو بخون از شخصیت اصلی ها بیوگرافی گراشتم
باشه الان میرم میخونم❤
فقط اگه میشه تو هم به داستان های من سر بزن واقعا به حمایت نیاز دارمممم🥺🥺🙏🏻🙏🏻
تمام داستاناتو میلایکم
آجو من الان رفتم تو اکانت قبلیت ولی سالم بود که🥺🥺
یا خدا من جای این بدبخت بودم سکته رو زده بودم😐😐😂😂😂
🤣🤣🤣منم
حالا بنظرت اخرش سر دختره چی اومد
مرد😑😑😂😂😂
مرد😑😑😂😂😂
شایدم نمرده🤔🤔🤔
خب پس چه اتفاق مرموزی براش افتاده 🤔🤔🤔🤔
نکنه دختره زد مرده رو کشت🤔🤔
وا چی چی داشت که تونست بکشتش هیچ چیزش به قاتل بودن نمیخوره
شاید ساطوره رو از دست مرده کشیده کوبیده وسط کلش؟!
چمدونم تو خودت میدونی آخرش چی میشه؟
مح تا همونجا ساختم بیشتر نمیدونم😁😁
ا خوب بقیشو سرهم کن به منم بگو😊😊😊
اهم اهم بقیه داستان: مرده با ساطورش در رو شکست و دخترک همینجوری داشت جیغ میکشید مرد هم ساطورشو اورد بالا و دختره رو کش ت اما این پایان داستان نبود دخترک رو حش همون جا موند و از هرکسی که جاده بود با همون صدای جیغ از افراد کمک میخواست کسایی که فرار میکردم میمردن و اونایی که همون جا میموندن یا بعد چند دقیقه میرفتن کاری به کارشون نداشت
واوو قوه تخیل بالایی داری آفرین خوشم اومد
اره قوه تخیل من بیشتر از انه شرلیه
خوراک نویسنده شدنم
خیلی داستان های پرطرفداری داشتم که حذفشون کردم اونم بخاطر پسرا😊😊
ای وای😭😭😭😭